شاهنشاهان پهلوی

شاهنشاهان پهلوی

سه‌شنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۶

پشت پرده آغاز جنگ جهاني دوم و توطئه يهوديان

توطئه اي كه جنگ جهاني اول را بر پا كرد و باعث متلاشي شدن امپراطوري عثماني و قطعه قطعه شدن كشورهاي اسلامي شد با جنگ جهاني دوم كار خود را تكميل كرد يعني آنها(يهوديان) به اين نتيجه رسيدند كه بايد يك حادثه اي مثل همان چيزي كه هرتزل گفته بود كه من اروپا و دنيا را به آتش مي كشم تا به مقصودم برسم رخ مي داد. برخلاف تفسير رايج و برخلاف آنچيزي كه در كتب وحتي كتب درسي نوشته شده كه گفته مي شود جنگ جهاني دوم در اول سپتامبر 1939 با تجاوز قواي آلمان هيتلري به لهستان شروع شده من به شما مي گويم اين يك دروغ بزرگ است

6 ماه قبل از وقوع جنگ يك يهودي مغربي تبار بنام هوربليشا در بريتانيا وزير جنگ مي شود وقتي هوربليشا وزير جنگ مي شود روساي ارتش را كه با او همراه و همفكر نبودند تغيير مي دهد مثلا رئيس كل لجستيكي و پشتيباني ارتش بريتانيا را يك يهودي مثل خودش قرار مي دهد هوربليشا بعد از مدتي نقشه اي تهيه مي كند و آنرا به پارلمان بريتانيا ارائه مي كند در آنجا مي گويد كه ما آمادگي داريم هم اكنون 17 لشگر را به هر كجا كه مي خواهيم اعزام كنيم كه در آنجا تعدادي از نمايندگان پارلمان با تعجب عنوان مي كنند كه ما قرار نيست جنگي داشته باشيم ببينيد ماههاي قبل از شروع جنگ جهاني دوم اردوگاههاي پنهان جنگ در فرانسه و بريتانيا بوسيله كانونهاي صهيونيستي و طبق يك روال برپا شده بود اين است كه بعدها خودشان گفتند جنگ جهاني اول اشغال فلسطين را بهمراه داشت و جنگ جهاني دوم تأسيس دولت يهود شب پنج شنبه 31 اوت 1939 يك گروه نظامي بطور شبانه از لهستان به خاك آلمان تجاوز مي كنند و هزاران آلماني را كشتار مي كنند

حال چه كساني اين كار را مي كنند؟ يك گروه نظامي از لهستان اين كار را مي كنند شما مي دانيد كه در لهستان يهودي ها نفوذ گسترده داشته و دارند اين تهاجم از يك منطقه مرزي بنام گيليوتيز صورت مي گيرد همان زمان راديوي بريتانيا اين تهاجم را اعلام مي كند و اسناد اين مساله وجود دارد اگر چه غربي ها آنرا رو نمي كنند بعد از اين تهاجم هيتلر براي دفاع از آلمان قصد سركوب اين مهاجمان را دارد و اساسا قصد آغاز جنگ را نداشته است حالا شما ببيند كه سوم سپتامبر (دو روز بعد از تهاجم به آلمان) فرانسه و بريتانيا هر كدام نزديك به 10 لشگر براي جنگ آماده داشته اند در حالي كه هيتلر به اين شكل براي جنگ آمادگي نداشته است در حالي كه اگر هيتلر قصد جنگ داشت طبعا بايد از انگليس و فرانسه آماده تر مي بود به همين دليل يك نماينده رسمي به دربار بريتانيا مي فرستد و دولت بريتانيا نماينده رسمي هيتلر را بازداشت مي كند و سوم سپتامبر به آلمان حمله مي كنند و در واقع جنگ جهاني دوم به اين شكل آغاز مي شود همين كشورها زمانيكه شوروي در 17 سپتامبر كه شوروي بخش اعظم لهستان را اشغال مي كند هيچ واكنشي نشان نمي دهند مقصود اينكه بحثهايي مثل هولوكاست هم از دل اين جنگ بيرون آمد و آنها(يهوديان) باز توانستند به مظلوم نمايي خود ادامه دهند و از آن بعنوان حربه استفاده كنند

شنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۶

دو سال از نوشتن در وبلاگ گذشت

دوستان دوسال از فعاليتم ميگذرد البته از نوع اينترنتي در اين مدت فراز و نشيب هايي را ديدم كه تجربه اي شد براي آينده اما در راستاي دوسالگي وبلاگم قرار است تغييراتي در خصوص روند كاري ام انجام دهم با هدف آينده ايران قدرتمند

همانطور كه دوستان نزديك به من در جريان انواع اختلافات و درگيري ها بوده اند و در اعلاميه اي همكاري با هر گونه احزاب جنبش اعم از مخالفين مرام نامه ما و چه موافقين را به حالت تعليق در آوردم و بعدها به دليل سواستفاده از شخصيت من و فاصله گرفتن افراد مهمي مثل ادوارد در خصوص اتهام هاي جعلي به من همكاري نكردن را از حالت تعليق به كامل در آوردم و اين برنامه تا ديروز به اجرا بود

اما امروز با توجه به گذشته تصميم به لغو كردن بي طرفي يا همان همكاري نكردن با ديگران گرفتم چرا كه در اين مورد مي توان به همين بسنده كرد كه كينه و دشمني تنها مغز خودت را خراب و فاسد مي كند و برنامه درست و حسابي در پيش رو نداري براي اينكه تنها به فكر انتقام هستي در هر حال از كساني كه در گذشته با من همكاري داشته اند و به دلايلي كار به جنجال و دعوا كشيده شده است جداي از اينكه مقصر كيست خواستار بازگشت آنها به صحنه هستم و به قول داريوش همايون گذشته بد مال ديگران است اين مطلب رو به اين خاطر گفتم كه هر چي باشد همه ما از يك وطن هستيم و بالاخره يك هدف داريم با عقايد مختلف اصلا خوش هم ندارم كينه اي از كسي به دل داشته باشم

از اين پس دوستان مي توانندبا من همكاري و همفكري داشته باشند البته ناگفته نماند هر گونه مشاركت من و دوستان زير دست من موظف به اجازه از ادوارد در جنبش مركز است در غير اينصورت خائن به جنبش خواهيم بود و برخورد خواهد شد

جمعه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۶

شاهكار دانشمند آلمان نازي

يكي از اتفاقات مهم جهان پرواز اولين پرواز انسان به به فضا بود كه يوري گاگارين اولين فضانورد جهان بود بشري كه امروزه به اين همه فناوري و اطلاعات رسيده است بايد مديون آلمان نازي باشد

خيلي از پيشرفت هاي مهم و عظيم در فناوري علوم و صنايع فضايي در دامن جنگ جهاني دوم زاده شدند و البته در دامن جنگ سرد هم رشد كرده اند و به بلوغ رسيده اند دانشمندان آلمان نازي و در راس آنها مهندسي بزرگ به اسم ورنر فون براون (عكس آن را در برنامه شگفتيهاي جهان در شبكه كانال وان در تل استار 12 با گوينده ابراهيم ويكتوري بسيار ديده ايم ) توانسته بوده اند ضمن تحقيقات پيشرفته در زمينه راكت ها يك موشك معروف به وي 2 هم بسازند البته سابقه راكت ها به خيلي پيش از قرن بيستم و به كيلومتر ها دورتر و به چين مي رسد اما تحقيقات نازي ها مهم ترين گام در اين زمينه بود

موشك براي فضا

جنگ سرد چندين ماه پيش از پايان جنگ جهاني دوم راه افتاد وقتي واضح شد كه آلمان نازي در جنگ شكست مي خورد شوروي از شرق و آمريكا از غرب تلاش مي كردند كه هر كدام هر چه زودتر آلمان را فتح كنند تا به اسناد و مدارك نازي ها دست پيدا كنند در اين بين دستاوردهاي صنعتي آلمان نازي براي دو طرف قابل توجه بود سرانجام اين روس ها بودند كه توانستند يه خيلي از مراكز و مدارك علمي و صنعتي آلمان نازي دست پيدا كنند اما آمريكا كه كيلومترها از خرابي هاي جنگ دور بود سرزمين بسيار مساعدي براي زندگي كردن بود

براي همين غنائم علمي جنگ چنين تقسيم شد روس ها صاحب دانش نازي شدند و آمريكايي ها صاحب دانشمندان نازي دستاوردهاي پيشرفته آلمان نازي زير دست دانشمند بزرگ روسي سرگئي كورولوف رفت او توانست از روي موشكي كه توسط نازي ها ساخته شده بود يعني وي 2 توانست آر 1 را بسازد كه نخستين گام ها براي صعود به فضا را اين موشك انجام داد

دانشمند آلمان نازي يعني ورنر فون براون و اعضاي تيمش هم به آمريكا رفتند سرمنشا تشكيل سازماني به نام آژانس هوانوردي و فضانوردي آمريكا يعني ناسا شدند موشك ساترن7 زير نظر مستقيم اين دانشمند آلمان نازي و با همكاري تيم هايي از ناسا و چند شركت ديگر ساخته شد آمريكايي ها هم الان با موشك اطلس7 فعاليتهاي فضايي شان را انجام مي دهند كه لايكدمارتين و بوئينگ آن را مي سازند اين موشك هم تكميل شده ايده هاي دانشمند آلمان نازي يعني ورنر فون براون است

شرح حال اين دانشمند آلمان نازي به زبان اينگليسي

Braun, Wernher von


born , March 23, 1912, Wirsitz, Ger.
died June 16, 1977, Alexandria, Va., U.S.

German-born U.S. rocket engineer.

Born into an aristocratic family, he received his doctorate from the University of Berlin. In 1936 he became technical director of the new military development facility at Peenemünde, an essential centre for the rearmament of Nazi Germany, forbidden by the Versailles accords. Liquid-fueled rocket aircraft and jet-assisted takeoffs were successfully demonstrated there, and the V-2 long-range ballistic missile and the Wasserfall supersonic antiaircraft missile were developed. By 1944 the sophistication of the rockets and missiles being tested at Peenemünde was many years ahead of that of any other country. After World War II he and his team surrendered to the U.S.; they were immediately set to work on guided missiles by the U.S. Army, and in 1952 he became technical director (later chief) of the Army's ballistic weapon program. Under his leadership, the Redstone, Jupiter-C, Juno, and Pershing missiles were developed. In 1958 he and his group launched the first U.S. satellite, Explorer 1. After NASA was formed, von Braun led the development of some of the large Saturn space launch vehicles; the engineering success of each of the Saturn class of space boosters remains unmatched in rocket history

پنجشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۶

هسته اي شدن جمهوري اسلامي

اين روزها در ميدان ها و خيابان هاي تهران شاهد جشن بزرگ! هسته اي جمهوري اسلامي هستيم،به ملت شريف ايران تسليت عرض ميكنيم من نميخواهم بگويم كه انرژي هسته اي بد است گرچه يكسري عواقب محيط زيستي در پي دارد اما فوايدي هم دارد كه ملت بدبخت مي دانند و صد البته نادان ها خوشحال و خندان از اينكه بالاخره كشورشان اونم با نظام جمهوري اسلامي بعد از 29 سال هسته اي شد.

ملت نمي دانند كه اين تجهيزاتي كه در قبال برنامه هسته اي استفاده مي شود فرسوده و دست دوم است،اصولا جنس آكبند يا نو دست جمهوري اسلامي نمي دهند اين را قانون تحريم هاي سالانه ايالات متحده آمريكا مي گويد و نتيجه هم مشخص است نيروگاهي كه در بوشهر در دست ساخت است توسط شوروي سابق يا بهتر بگيم كه بهشون برنخورد روس ها تحت نظارت و سازماندهي است حال اين سوال پيش مي آيد كه جمهوري اسلامي و پدر و مادر عزيزشان چه تضميني مي كنند كه فرسايش اين چنين نيروگاه ها لطمه اي به محيط زيست و طبيعت و به خصوص انسانها وارد نكند.

جواب پدر و مادر جمهوري اسلامي كه به ترتيب آمريكا و بريتانيا باشد هيچ است مي ماند جمهوري اسلامي اينها هم طبق قرآن عمل ميكنند و مي گويند اين يك شهادت مجاني است! حال ما شهادت را نخواهيم كه را بايد ببينيم؟

همانطور كه مشاهده مي كنيد ايران در درياي بيكران گاز و نفت و معادن فسيلي نشسته است و البته روند سريع كاهش را دارد ( از بس كه جمهوري اسهالي پرخوري مي كند ) به مردمش برق گاز آب نمي دهد صاف مي برد براي همسايگان ايران مي فروشد با قيمت ارزان خوب اونوقت ملت ايران انتظار دارند كه از انرژي هسته اي بهره اي ببرند محال است اينها براي انرژي هسته اي هم برنامه هايي دارند كه به تدريج هم فيزيكي و هم شيميايي مشاهده خواهيم كرد اگر خدا رحم كند و ملت عزيز را نجات دهد كه جاي نگراني نخواهد بود.

حال بگذريم به مردم هرچي از اين حرفهاي سياسي بزني داخل مغزشون نمي رود بايد فيزيكي با آن برخورد كنند گرچه باز هم مي دانيم ملت 29 سال فيزيكي برخورد كرده اند و باز هم خواهند گفت اينم روش، شايد بشود گفت تنها پاداشي كه مردم همين دوشنبه بابت انرژي هسته اي دريافت كرده اند رايگان بودن بليط اتوبوس و مترو بود كه من خودم شاهد بودم كه دانشجويان بدبختي رو مي ديدم كه با خوشحالي دري وري مي گفتند كه برميگشتم بهشون مي گفتم اين خوشحالي شما دوامي ندارد فردا پشيمان مي شويد،حساب كنيد بليط اتوبوس دولتي بيست تومان خصوصي صد تومان و بليط مترو در داخل تهران هفتاد و پنج تومان و براي كرج صد و هفتاد و پنج تومان روي هم رفته بيشتر از دويست تومان هم نمي شود اين انرژي هسته اي چه سودي براي مردم دارد اونم با اين نظام گنديده اش؟

خدا به داد ايران برسد

چهارشنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۶

رضا شاه، بزرگ ترين ايرانی سده بيستم قسمت دوم و پاياني

داريوش همايون


رضاشاه در نيمه برنامه‌های گسترده‌اش برای نوکردن زير ساختهای جامعه ايرانی از پادشاهی به زير کشيده شد. ولی تا همانجا ايران را بر راهی انداخته بود که مانند قطار‌هائی که بر راه‌آهن انداخت، با انقلاب و حکومت اسلامی نيز از آن بيرون آمدنی نيست. او را می‌بايد پادشاه زيرساختها شمرد و آنقدر زير ساخت بود که بدست او بوجود آيد که توقع دمکراسی و توسعه مستقيم سياسی را به دشواری می‌توان از او داشت. زير ساخت اصلی و مهم‌ترين، بازسازی ايران به عنوان يک کشور و در صورت نوين دولت ـ ملت بود. نخست بايست از تکه پاره‌های ممالک محروسه و مناطق فئودالی و بخشهای عملا جدا شده يا در حال جدا شدن ايران کشوری با يک حکومت می‌ساخت که در درون مرزهايش قانون خود آن و نه خواست سفارت دولتهای فخيمه انگليس و بهيه روس روا باشد (از 1918 سفارت دولت فخيمه همه کاره بود.) بايست سربازان بيگانه ايران را ترک می‌گفتند و نيروهای نظامی ناچيز ايران از فرماندهی بيگانگان بدر می‌آمدند و توانائی برقراری نظم و امنيت را می‌يافتند که بی آن همه مبارزات مشروطه خواهان و قانون اساسی و متمم آن خاطره‌ای خوش بيش نمی‌بود. بايست بانکداری ايران، از جمله نشر اسکناس، از دست روس و انگليس در می‌آمد. بايست ايرانی احساس فرديت می‌کرد و خود را ايرانی می‌شمرد نه حسن‌پسر‌حسين و از مملکت قزوين؛ و بايست کمترينه‌ای از امنيت قضائی می‌يافت و هر لحظه بر جان و مالش در هراس نمی‌بود.

با يک استراتژی جسورانه و با قدرت اجرائی که ديگر در هيچ زمامدار ايرانی ديده نشد رضا شاه از 1921 تا دهه بعدی همه اينها و بسا طرحهای ديگر را عملی کرد. ايران يکپارچه شد و بيگانگان ديگر نقشی در اداره امور آن نداشتند؛ جز نفت که زور او نرسيد. يک دستگاه اداری امروزی در جای لحاف پاره‌ای که دولت قاجار بود سراسر ايران را پوشاند. با ثبت احوال و شناسنامه و نام‌خانوادگی، ايرانی در قالب حقوقی شهروند يک کشور و نه رعيت ارباب و خان و پادشاه قرار گرفت، تا کی قالب سياسی‌اش را بيابد. دادگستری نوين غيرآخوندی و مجموعه‌های قانون مدنی و قانون جزائی و قانون تجارت و ثبت احوال به جامعه ايرانی امکان داد که سير توسعه اقتصادی خود را آغاز کند و به اصطلاح مارکسيستی وارد مرحله رشد بورژوازی شود. رضاشاه برای نخستين بار در دوران اسلامی به ايران يک دولت قانون rechtstaat داد. سختگيريش در اجرای قانون و فرايند قانونی due process of law حتا هنگامی که زمينهای مردم را به زور می‌گرفت مشهور است (آن بخش کاراکتر او لکه‌ای پاک نشدنی برنامش گذاشته است؛) و معدود مخالفان سياسی که در زندانهايش کشته شدند منظره کلی را تغيير نمی‌دهد. از دولت قانون تا حکومت قانونی به معنای دمکراتيک البته فاصله‌ای است که هيچ کشوری در بيست سال و پنجاه سال از آن نگذشته است.

در همان حال او به ماليه کشور، باز برای نخستين بار پس از بهترين دوره صفويان، سرو سامانی داد. درکشوری که از بينواترين سرزمين‌های آن دوران بود به ياری انحصار ترياک و دخانيات و بازرگانی خارجی (که به سبب فشارهای استعماری شوروی يک اقدام دفاعی نيز بشمار می‌رفت) خزانه کوچک دولت را پرمی‌کرد و با اينهمه بودجه کشور در دوره او از هزار ميليون ريال نگذشت که ايرانيان آن زمان به خواب نديده بودند و برای ما مايه شگفتی است که چگونه با چنان ارقامی می‌شد کشوری را در عين حال اداره کرد و ساخت. با بستن قراردادهای پاياپای و صدور آنچه ايران می‌توانست بفروشد سرمايه ارزی برای ساختن راه‌آهن سراسری و پايه گذاری صنعت نوين فراهم کرد که پيش از او اگر هم می‌خواستند به سبب جلوگيری قدرتهای استعماری نمی‌توانستند. (درآمد نفت به نوسازندگی ارتش اختصاص داشت و ماشينهای کارخانه‌ها با سالامبور يا روده گوسفند، و کتيرا و مانندهای آن مبادله می‌شد.) دولت به عنوان فراهم آورنده آموزش و بهداشت و درمان همگانی و توسعه اقتصادی ( تا اندازه‌ای که ايران بی‌پول و بی‌نيروی آموزش يافته آن روز اجازه می‌داد) و نه صرفا ماليات‌گير و سربازگير، نوآوری او بود و فهرست آنچه ديوانسالاری رضاشاهی کرد، از شبکه راهها تا هزاران ساختمان عمومی، تا فرهنگستان زبان و تربيت بدنی و آموزش موسيقی کلاسيک و ورزش و پيشاهنگی و گردآوری و آموزش يتيمان (هنرستان دختران) و شير و خورشيد سرخ، از سازمان جنگلبانی تا هنرستان موسيقی و کانون پرورش افکار برای آموزش دادن آداب زندگی امروزی، از جمله پاکيزگی دندان و آشنا کردن مردم با انديشه‌های مدرن و فرستادن گروه‌ها گروه بهترين دانشجويان ايرانی به اروپا به شماره نمی‌آيد. (در سفرنامه‌مازندران خود گله می‌کرد که طرز غذا خوردن را نيز بايد به هم ميهنانش ياد بدهد.) هيچ گوشه‌ای از زندگی ملی از توجه ديوانسالاری او دور نماند و خودش با دقت و پيگيری بر همه آن برنامه شگرف نوسازندگی modernization نظارت کرد. دستگاه اداری او نمونه کارائی نبود و برنامه‌هايش به آهستگی در سراسر کشور پخش می‌شد که در آن مرحله ناگزير می‌بود. ولی بهر حال ايران بايست از جائی آغاز می‌کرد.

رضاشاه زنان را از حجاب رهانيد و به آموزش عالی و مقامات اداری راه داد که دشوارترين اصلاحات او، و در کنار آموزش همگانی، دو انقلاب اجتماعی بزرگ تاريخ ايران بشمارند. او همچنين با درهم شکستن قدرت نظامی فئودالها بزرگ‌ترين مانع درآوردن ايران را به يک جامعه طبقه متوسط برطرف کرد. محمدرضاشاه در هر سه زمينه اصلاحات پدر را با اصلاحات ارضی (يک انقلاب اجتماعی ديگر) و گسترش بيشتر آموزش همگانی و دادن حقوق سياسی به زنان تکميل کرد. در کمتر از يک نسل زن و مرد و جامعه ايرانی در قالب نوينی ريخته شد و همان اندازه نيز در سده‌های گذشته امکان نيافته بود و تا بيست سال پس از رضاشاه امکان نيافت. دستاوردها و پيام پيشرفت و نوسازندگی او هنوز اساسا تعيين کننده راهی است که جامعه ايرانی می‌بايد بپيمايد و تا ما خود را به پای اروپائی برسانيم که آرزوی او می‌بود خواهد ماند.

با آنکه اقتدارگرائی و تمرکز محض تصميم‌گيری در يک مقام، ويژگی پادشاهی رضاشاه بود و او کمترين احترامی برای فرايند دمکراتيک نداشت (هر چند نهادها و صورت ظاهر قانون اساسی مشروطه را نگه داشت) هرگوشه برنامه‌اش زمينه‌ساز يک جامعه دمکراتيک بود که اگر تاريخ و جغرافيای سياسی به او و ايران مهربان‌تر می‌بودند در همان نسل پس از رضاشاه در ايران بر پايه‌های استوار شکل می‌گرفت. دشمنان و منتقدان او با ادعای اينکه در پادشاهيش آزادی از ايران رخت بربست نا آگاهی خود را از اسباب دمکراسی به نمايش گذاشتند. آن دشمنان و منتقدين يا مانند مارکسيست ـ لنينيستها دمکراسی را دشمن می‌داشتند، يا خود پس از رسيدن به قدرت، نمايشی از درک مفهوم و وفاداری به اصول دمکراسی ليبرال ندادند. دو مانع ساختاری عمده دمکراسی در ايران "روحانيت" شيعه و خانهای فئودال بودند که سياستهای رضاشاهی به برچيدن و ناتوان کردنشان اولويت داد؛ بقيه‌اش از نبود زيرساختهای اجتماعی و اقتصادی لازم يک جامعه نوين می‌آمد که برای پيشبرد آگاهی دمکراتيک و برپائی سازمانهای مدنی ضرورت دارد و او پايه ريزيش را کرد.

ما در اينجا از سده بيستم می‌گوئيم ولی در تاريخ ايران چند فرمانروا را می‌توان نشان داد که چنان ديد گسترده‌ای را با چنان انرژی نامحدود همراه کرده باشند؟ اينکه رضاشاه سرمشق نزديک ترکيه و سرمشق دورتر اروپا را در برابر داشت از اهميت نوآوری‌هايش نمی‌کاهد. فاصله ميان آرزوهايش برای ايران و امکانات ناچيزش چندان بود که می‌توان درباره آن مزيت مبالغه نکرد؛ همچنانکه می‌توان با چشم پوشی بيشتری به محدوديتهای آشکارش نگريست. او نتوانست احترام و ستايش درخور خدمات حياتيش را به ايران بدست آورد و همه گناه خودش بود. برعکس، کارنامه‌اش مايه کشاکش تازه‌ای در سياست ايران شد که تا امروز کشيده است. خشونت و قدر نشناسی‌اش نگذاشت چنانکه بايد از خدمات سرامدان سياسی و روشنفکرانی که به اندازه خود او سرسپرده برنامه نوسازندگی ميهن بودند برخوردار شود. پايان غم‌انگيزش، بيش از خود او برای ايران، که هيچ ناگزير نمی‌بود پرده سياهی بر يک دوره کوتاه سرشار از سازندگی کشيد که پس از سه نسل دارد اندک اندک در خود ايران کنار می‌رود. ولی او در يکی از حساس‌ترين دوره‌های تاريخ جهان و ايران با سپردن نخست‌وزيری به نامناسب‌ترين کسی که می‌توانست بيابد آن بدبختی را اجتناب ناپذير کرد. خود او چنانکه در بحران نفتی 1933 و پس از يک اشتباه بزرگ و نيز در جريان کناره گيريش نشان داد بخوبی می‌توانست واقعيات را دريابد و به ضرورتها گردن نهد و اگر به درستی آگاهش می‌کردند به احتمال زياد خطر را بر می‌گردانيد.

امروز ايرانيان هر چه بيشتری، بويژه در ميان آن شصت درصدی که پس از انقلاب اسلامی به جهان آمده‌اند، به گذشته صد ساله کشور خود می‌نگرند و فارغ از نبردهای سياسی نسل پيش از خود، سهم هر دوره و شخصيت تاريخی را ارزيابی می‌کنند. رضاشاه که ايران از دست رفته را به زندگی باز آورد و جنبش مشروطه را در آرمانهای ترقيخواهانه‌اش تحقق بخشيد و بدين ترتيب تاريخ نوين ايران را آغاز کرد با همه کاستی‌هايش چهره‌ای هر چه برجسته‌تر می‌يابد؛ برخلاف ديگران نيازی به زيارتنامه خوان و متولی ندارد و به نيروی کارهای بزرگی که تنها از او برآمد در خودآگاهی ملی ايرانيان پيش می‌رود. ايرانی امروزين در نکبت جمهوری اسلامی غرق در دلارهای نفتی بهتر می‌تواند ببيند که پدر ايران نوين از کجاها بايست آغاز می‌کرد و با چه دشواريهائی روبرو می‌بود

دوشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۶

رضا شاه، بزرگ‌ترين ايرانی سده بيستم قسمت اول

داريوش همايون

سده بيستم گذشت و ما نتوانستيم بزرگ‌ترين ايرانی آن سده را برگزينيم. در خود ايران جای آن نبود و در بيرون ايران بر چه می‌شد همرائی کرد که در آن باره بتوان به توافقی رسيد. مانند هر موضوع مهم ديگری در سياست و تاريخ، به نظر می‌رسد که در اينجا نيز می‌بايد منتظر زوال قطعی گفتمان نسل‌سوم جامعه نوين ايران، جامعه‌ای که در سده بيستم تحول يافت، و برآمدن نسل‌چهارم بود. نسل‌سوم، نسل انقلاب اسلامی، در هردو سوی طيف انقلابی و ضد انقلابی، جز استثناها، رويهمرفته در گذشته مانده است و ماموريتی بالاتر از بازگوئی و کوشش برای باززيستن آن نمی‌شناسد. اما آن گذشته تا انقلاب اسلامی اوج گرفت و در پارگين حکومت اسلامی فرو رفت و نه شايسته اينهمه بازگوئی است (پژوهش چيز ديگری است) نه می‌بايد در آن ماند و نه ارزش باز زيستن دارد.

چرا تعيين بزرگ‌ترين ايرانی سده بيستم چنان اهميتی دارد که از آن در کنار موضوعهای مهم سياسی ياد می‌شود؟ پاسخش آن است که هيچ آينده‌ای را نمی‌توان بی‌شناخت گذشته ساخت. اين نه تکرار کليشه رايج است که گذشته چراغ راه آينده است. گذشته تنها يکی از چراغهای راه است و آنهم در صورتی که تابش چراغ، چشمها را کور نکند، چنانکه در بسياری نمايندگان نسل‌سوم، نسل انقلاب، می‌بينيم. گذشته می‌تواند فرمانروای آينده نيز بشود که برای جامعه‌هائی در شرايط ايران کشنده خواهد بود. بی‌نقادی گذشته و بيرون کشيدن خوب و بدها و يافتن عوامل کاميابی و ناکامی نمی‌توان آينده درخوری داشت. هر گذشته‌ای با دوره‌های دگرگشت و دگرگونی نشانه می‌شود و به سبب نقش پراهميت شخصيتها در تاريخ، بسيار می‌‌شود که دوره‌ها را با نامهائی که سهم تعيين کننده‌ای داشته‌اند می‌شناسند. در فضای سياسی و عاطفی نسلی که سده بيستم را با شکست همه سويه به پايان برد چنان نگرش نقادانه برگذشته آسان نبوده است؛ ولی امروز شايد موقعش رسيده باشد. دليلش همان تغيير پاراديم است و زوال شتاب گيرنده گفتمان نسل‌سوم جامعه‌نوين ايران. گفتمان نسل‌سوم، گفتمان تقدس بود ـ بردن شيفتگی و کينه تا مرزهای خود ويرانگری. (اندک اندک زمان آن است که از نسل‌سوم به صيغه ماضی، به گذشته‌ای که به آن تعلق دارد، ياد شود.) ولی ارزيابی دوره‌های تاريخی (در اينجا سده بيستم ايران) و جای شخصيتها در آن با سبک سنگين کردن و مقايسه‌ای که سراسر آن سده و دوران بلافاصله پيش از آن را در برگيرد و تاثيراتش را بر آينده بسنجد امکان دارد؛ و اگر نسل انقلاب هنوز بدان قادر نبوده به دليل همان رويکرد تقدس‌آلود است. اکنون که شمار هرچه بيشتری در سنين گوناگون از آن گفتمان بيرون می‌زنند و نگاه انتقادی را بر فراز تفکر مذهبی (نگرش زير سايه تقدس، موضوعش مذهب يا هر چه باشد) می‌نهند می‌توان بی‌شيفتگی يا کينه به سرگذشت ايران در سده بيستم پرداخت و دستمايه‌ای را که از آن سده برای امروز و آينده مانده است سنجيد و ناگزير به اين پرسش نيز پاسخ داد که چه کسانی بيشترين تاثير را در جامعه ايرانی آن سده داشته‌اند و چه از آنها برای آينده می‌توان گرفت.

ايران در سده بيستم برای زنده ماندن می‌جنگيد؛ جامعه‌ای بود که بايست همه چيز را از پائين می‌ساخت و مسير درست را کورمال کورمال می‌جست. برجسته‌ترين ايرانيان به ناچار نه از قلمرو فرهنگ يا اقتصاد، که از جهان سياست بودند. تا نيمه سده بيستم در عرصه سياست رضاشاه به عنوان مهم‌ترين ايرانی، مسلم گرفته می‌شد. پيکار سياسی و تبليغاتی که پس از سقوط او برای آلودن نام و يادبودش درگرفت گواه ديگری براهميت او بود. هر چه در سياست ايران، با او يا برضد او تعريف می‌شد. در دهه پنجاه مصدق بزرگ‌ترين تکان را به ايران داد و يک ميتولوژی کامل برگرد نام او ساخته شد که بخش بزرگ گفتمان نسل‌سوم است. محمدرضاشاه خود را موضوع يک کيش شخصيت گردانيد که بيشتر به زيانش بود ولی در يک دوره ده پانزده ساله پادشاهی‌اش از کارهای نمايانی برآمد که تنها با عظمت سقوط 1357/1979 قابل مقايسه است. سرانجام خمينی آمد که سايه بلندی بردهه های تيره و خونبار پايانی سده انداخت .

از اين شخصيتها محمدرضاشاه را می‌بايد دنباله رضاشاه شمرد. بی‌رضاشاه او به پادشاهی نمی‌رسيد؛ و بيشتر آنچه از آن برآمد دنباله دوران پدر و بر زمينه آنچه رضاشاه ساخت بود. محمدرضاشاه حتا اگر دچار آن سقوط نمی‌شد که او را در رديف لوئی شانزدهم‌ها و نيکلای‌سوم‌ها گذاشت نمی‌توانست از قضاوت سخت تاريخ بدر آيد. با اينهمه در ميان پادشاهانی که سلطنت و کشور و سلسله خود را باختند او و لوئی ناپلئون (ناپلئون سوم) تنها رهبرانی هستند که می‌توانند به دستاوردهای بزرگ در نوسازندگی کشور خود نام‌آور و سربلند باشند. در شخصيت و سرگذشت محمدرضاشاه آن عنصر استثنائی که بزرگی تاريخی می‌آورد وجود نداشت. خمينی با انقلاب خود نه تنها ايران را به مسير ديگری انداخت، بلکه عصر بنيادگرائی اسلامی و پاجوش آن تروريسم اسلامی را نيز آغاز کرد و جهان تا مدتها دست به گريبان انقلاب او خواهد ماند. ولی بزرگی خمينی در ابعاد آسيبی است که بر سرتاسر جامعه ايرانی زد. او خيلی زود بزرگ‌ترين مصيبت سده بيستم ايران شمرده شد.

مصدق بر سياست ايران چندان تاثيری نکرد که بر روان اکثريتی از ايرانيان، و همين برای گروههائی او را بزرگ‌ترين ايرانی سده بيستم بلکه همه تاريخ ايران می‌سازد. مصدق ده سالی برعرصه سياست ايران تسلط داشت، دو سال‌وچند ماهش به عنوان نخست وزير، و دست کم نيمی از بزرگی خود را مرهون 28 مرداد است، نه در آنچه خود از آن برآمد بلکه آنچه ديگران درباره او برآمدند. اگر او اندکی پيش از آن درگذشته بود يکی از مردان بزرگ تاريخ ايران می‌ماند ولی پرشور‌ترين پرستندگانش نيز او را بزرگ‌ترين ايرانی سده نمی‌شمردند. با همه اهميت پيکار ملی کردن نفت آنچه از مصدق برای آينده ماند قابل مقايسه با رضاشاه نيست که اگر خوزستان را به ايران باز نگردانيده بود اصلا نامی از او به ميان نمی‌آمد. مبارزه ضداستعماری مصدق خاطره‌ای افتخارآميز است ولی مانند شعار موازنه منفی او بی‌موضوع شده است. حتا استقلال و ناوابستگی نيز در جهان دگرگونه امروز همان معنی را نمی‌دهد. اقتصاد بدون نفت شعار ديگری بود که از او در همان حد شعار ماند؛ و در واقع اين رضاشاه بود که آن را عمل کرده بود. او نشان داده بود که با سالی دو سه ميليون ليره درآمد نفت می‌شد ايران را ساخت (مصدق با همه تحريم نفتی انگلستان تا سالی 23 ميليون دلار از اصل چهار ترومن کمک می‌گرفت.) يک يادگار ماندنی مصدق، پيشتر بردن فرايافت جرم سياسی است که با رضاشاه به فرهنگ سياسی ايران راه يافت. در قانون منع مرام اشتراکی رضاشاه هر کمونيستی مجرم و قابل پيگرد دانسته شد. مصدق يک گام پيشتر رفت و هر مخالف خود را خائن شمرد (هنوز هوادارانش چنين می‌پندارند.) جامعه ايرانی پس از آنها ديگر نتوانست به يک سياست همرايانه consensual برسد.

چنانکه اشاره شد بخش بزرگ فرهمندی مصدق، اگر نه بخش بزرگ‌ترش، به 28 مرداد که عاشورای مدرنی شده است برمی‌گردد. درباره 28 مرداد می‌توان عقايد گوناگونی داشت ولی در چشم‌انداز تاريخی، جايگاهش تغيير کرده است. نه تنها در دسترس بودن اسناد تازه به قضاوتهای متعادل‌تری درباره سراسر آن دوره می‌انجامد، بار عاطفی و بهمراهش سودمندی آن به عنوان يک حربه سياسی نيز طبعا برای کسانی که در آن فضا نزيسته‌اند کمتر می‌شود. با بيرون رفتن واپسين نمايندگان نسل سوم از زندگی، 28 مرداد نيز از اسطوره بيرون کشيده خواهد شد. تصوير ذهنی مصدق به عنوان ابرمرد تاريخ، همچنانکه محمدرضاشاه، هرکدام برای پرستندگان خود، ريشه در نوستالژی از يک سو و مظلوم پرستی مردمی که با گريه زندگی می‌کنند از سوی ديگر دارد. اين بسته به انرژی پرستندگان است که با چاپ کتاب و مقاله (برای مصدق) و شمايل (برای محمدرضاشاه) آن تصوير ذهنی را زنده نگه دارند. اما نوستالژی با گذشت زمان می‌پژمرد وخود عاشورا نيز در جهان امروزی ما پديده‌ای رو به ضعف است، و ايرانيان در گرماگرم تغيير پاراديم، مانند پيشرفته‌ترين مردمان، بيشتر به دستاوردها و پيروزيها ارزش خواهند گذاشت. همه اينها از شمار کسانی که مصدق را بزرگ‌ترين می‌خوانند ناچار خواهد کاست. با اينهمه از آن سه شخصيت او بيش از ديگران بخت آن را دارد که يک نماد بماند.

یکشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۶

مذهب شيعه دروغي بيش نيست

يك شيعه دوازده امامي در نماز شبانه روزي خود دوبرابر يك مسلمان سني دروغ مي گويد همه مي دانند كه دادن گواهي درباره چيزي ديدن با چشم و يا شنيدن گوش در زمان حال است يا گذشته؟ اگر براي زمان حال باشد يك جور است و اگر براي گذشته است جور ديگر.


گواهي دادن امروزه مسلمانان در نمازهاي خود با زبان تازيان درباره محمد پيامبر تازيان مي گويند ( اشهد و ان محمدا رسول الله ) يعني من گواهي ميدهم كه محمد فرستاده الله است. اين گواهي جوري گفته ميشود كه گويا محمد زنده است و فرمانرواي عربستان است در حالي كه او قريب هزار و چهارصد سال پيش مرده است پس واقعيت دارد كه دروغ ميگويند چنانكه نيازي باشد كه بخواهند گواهي درستي درباره اين مرده تازي بدهند بايد بگويند كه ما از زبان دين داران پدران و مادران خود شنيده ايم كه محمد نامي در عربستان مي گفته من رسول الله هستم.همچنين درباره شيعيان كه پس از گفتن (اشهد و ان محمدا رسول الله) مي گويند (اشهد و ان عليا ولي الله) كه اينها دوباره به دروغ گواهي مي دهند يكبار براي محمد يكبار براي علي كه كشته شده است و در جهان ديگري است.


با اين گواهي نادرست و نابه جاي يك ايراني كه بن مايه اي در دست ندارد تا دريابد درگذشته هم آن دو تازي رسول و يا ولي بوده اند.ناآگاهانه همه تبهكاري ها و گردنه بندي ها كشتار و تاراج اين دو تازي آمده در كلام الله را به گردن الله ( حجرالاسود ) لال بي زبان مي بندد.


گناه شيعيان چند برابر مي شود آنگاه كه علي را ولي الله هم مي گويند بي آنكه چم ولي را كه معني سرپرست مي دهد دريابند و بدانند كه آيا علي سرپرست بر الله است و يا از سوي الله سرپرست بر مردم؟ كه هر دو اشتباه است.اگر علي را ولي بر الله يعني سرپرست او بدانند كه پذيرفته اند الله يتيم است و نياز به سرپرستي علي دارد.اگر علي از سوي الله ولي بر مردم بدانند كه كار را خرابتر كرده.براي الله همكار و ياري دهند تراشيده اند كه اينهم با يگانگي الله جور در نمي آيد.


براستي آيا خردمندانه است كه منش و والايي ايراني خود را اين چنين نابخردانه با استخوان پرستي تازيان بيابان گرد آنهم كشتارگر نياكان و نابود كننده تاريخ و فرهنگ ما دكش كنيم و در نيابيم كه چه مي كنيم و چه مي انديشيم و خود را ايراني نژاده و باز مانده اي از كورش و داريوش هم بدانيم؟

شنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۶

فردگرایی بهتر است یا گروه گرایی؟ قسمت دوم

استادم می گوید ایجاد مسئولیت ها و گروه های جدیدی را طی سالهای اخیر یکی از راهکار های موثر در افزایش فعالیت های گروهی می داند اما معتقد است که تازمانی که شهردار مدرسه یا شورای محلی ایجاد شود اما اختیارات لازم به آنها داده نشود هر چند هدف اداره امور به دست خود بچه های مدرسه و یا اهالی محل است اما هیچ گاه این نوع از آزادی ( یاهمان فیگور دمکراسی غربی ) که گاهی حکومت و یا مسئولان آن را با گرفتن اختیارات محدود می کنند نمی تواند گروه گرایی را تقویت کند

ویژگی و قدرت گروه

استاد بنده ( دکتر قرایی مقدم ) با اشاره به این که ما در ایران گروه های واقعی نداریم گفت گروه تعریف و ویژگی خاصی دارد که معمولا این ویژگی را در میان گروه های حتی خودجوش ایرانی نمی توان دید

اعضای یک گروه اهداف و احساسات مشترک دارند با یکدیگر احساس همدلی می کنند و در نهایت هر فرد در گروه محدوده مشخص و ارتباط متقابل با دیگر اعضا دارد او می گوید وجود و قدرت گروه ها را در دنیای کنونی یکی از ملزومات قدرت سیاسی اجتماعی اقتصادی و حتی نظامی یک کشور می داند و می گوید شکل گیری رفتارهای گروهی در میان مردم یک جامعه می تواند مایه اقتدار و شکوه نظامی یک کشور در هنگام بروز جنگ شود و در واقع مردمی که رفتار گروهی را تجربه کرده باشند در شرایط بحرانی جنگ و یا بلایای طبیعی خیلی هوشیار تر موفق تر و سریع تر ار مردم جامعه ای عمل می کنند که رفتارگروهی ضعیفی داشته اند به بیان دیگر وجود گروه های مختلف می تواند همبستگی ارگانیکی در جامعه ایجاد کند و ارتباط گروهی سالم را تقویت کند

آقای مقدم اولین مرحله آموزش و ورود به گروه را خانواده وکودکستان می داند و معتقد است با ترویج و آموزش رفتارهای گروهی و انجام کارها به صورت مشارکتی در خانه و سپس مدارس می توانیم نگاه نسل های آینده را به گروه و فعالیت گروهی تغییر دهیم مهمترین و اولین گام برای رسیدن به این اهداف گنجاندن مباحث مربوط به گروه در محتوای کتابهای درسی و کار گروهی خواستن و نمره تیمی دادن به دانش آموزان است

برای تشکیل گروه باید خودآگاهی حاصل شود و تازمانی که همه افراد ضرورت وجود گروه را حس نکنند گروه موفق شکل نخواهد گرفت و به اهداف بزرگ خود نخواهد رسید

جمعه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۶

فردگرایی بهتر است یا گروه گرايي؟ قسمت اول

در ایران اکثرا آدم های فردگرا هستند همه کیف ما از زندگی خلاصه میشود در یک خلوت دنج بدون مزاحم

حکومت های پادشاهی ایران از اون خلفای عباسی صفاریان و غزنویان گرفته تا دوره قاجار و پهلوی همه از فعالیت های جمعی و دسته و گروه شدن مردم می ترسیدند البته ناگفته نماند حکومت جمهوری اسلامی دورگه کمونیستی و آخوندیسم هم می ترسد حکومتهای این چنینی نگران جوشش و جنبش هایی از بطن این تجمع ها هستند به همین دلیل همه این حکومتها از طریق ایادی و انصار خود سعی میکردند بدبینی و بی اعتمادی را جایگزین تفاهم اعتماد و مشارکت گروهی کنند ما یاد گرفته ایم فردگراشویم و نسل ما آموخت باتکیه برضربالمثل هایی از جنس همین تفکر غالب مثل هر کس به فکر خویش است و غیره از فعالیتهای گروهی بپرهیزد

مسئله فردگرایی ریشه در تاریخ چند هزار ساله ما ایرانیان دارد ما کمتر طی تاریخ سیاسی و اجتماعی کشورمان توانسته ایم گروه هایی منسجم را داشته باشیم چنانکه اگر طی یک برهه از زمان گروه هایی هم مانند گروه های سیاسی فرهنگی سیاه جامه گان سربداران و یا حتی امیرکبیری شکل گرفت خیلی زود به وسیله افرادی از میان خودشان فرو ریخت زیرا تربیت ما برخی از ما متکی بر فرد است ما عادت نکرده ایم به جمع اعتماد کنیم و در مقابل حقوق فردی افراد را در میان جمع محترم بشماریم

مثالی میزنیم ما کمتر بازی های گروهی را با موفقیت پشت سر گذاشته ایم همین قدر که نتایج مسابقات فوتبال والیبال و خیلی چیزای دیگر و در مقبل ورزش های تک نفره مثل وزنه برداری کشتی بوکس و غیره نگاه کنیم متوجه میشویم که تا چه اندازه در فعالیت های فردی موفق تر از کارها و بازی های گروهی بوده ایم

نکته مهم این است که ما علاوه بر ضعف در مشارکت و عدم اعتماد به جمع حتی در داوری نسبت به فعالیت گروهی نگاه فردی داریم چنانکه در شکست ورزش های گروهی ملموس تر از همه آنها مثل همین فوتبال همیشه یک نفر با عنوان مربی دروازه بان یا یک نفر بازیکن خاص مسئول شکست تیم شناخته می شود و ما حتی در قضاوت هایمان غافل ار نگاه جمعی و ارزیابی جمعی و گروهی هستیم

زیرا به عقیده استاد من که آقای دکتر قرایی مقدم جامعه شناس و استاد دانشگاه باشد.ما هیچ وقت در نظام آموزشی خودکار و تحقیق گروهی انجام نداده ایم و نمره گروهی نگرفته ایم چون هیچ گاه مسئولان گروه را موظف به انجام کاری نکرده اند اگر هم کرده اند صددرصد در داخل گروه مشکلات فکری زیادی وجود خواهد داشت متاسفانه نه نظام اموزشی ما و نه رسانه های شنیداری و دیداری ( که همان تلویزیون و رادیو سراسری باشد ) ما در جهت تقویت گروه و گروه گرایی تلاش نکرده اند بلکه برعکس آن را انجام داده اند یعنی رواج بدبینی در کار تیمی را انجام داده اند

پنجشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۶

اصلاح طلبی و اصلاح طلبان قسمت دوم

داريوش همايون


فرایند اصلاح طلبی را در جمهوری اسلامی به اصلاح طلبان محدود کردن خطای بزرگ بسا سیات ورزان و نویسندگان این سال ها بوده است که از بد تعریف کردن این رژيم می آید. از جمهوری اسلامی چنان می گویند که گوئی حکومتی مانند دیگران است ـ کمی بدتر یا بهتر. ولی همان گونه که انقلاب اسلامی از جنس انقلاب های دیگر نبود حکومت آن نیز یک حکومت معمولی نیست. آن را با حکومتهای توتالیتر دیگر نیز نمی توان یکی دانست. این رژیمی است برآمده از ژرفای هزار و چند صدسال، و با رسالت آسمانی و جانشینی معصومین. مدرنیته اش از مسجد می گذرد، چنانکه وزیر ارشادش می گوید و مسائلش در بن چاه جمکران گشوده می شود. جامعه مدنی اش مدینه هزار و چهارصد سال پیش است (از زبان بزرگ ترین اصلاح طلب رژيم) که چنان یکدست بود که حتی کودکان قبیله یهودی بنی قریظه در آن حق زنده بودن نیافتند. تباهی و دشمنی با پیشرفت نه از عوارض این رژيم بلکه در طبیعت آن است. آن را با رژيم های فاسد و سرکوبگر معمولی نیز نمی توان مقایسه کرد.

اصلاح طلبان در حکومت اسلامی بوده اند و هستند ولی در طرح آنها «همان بودن» رژيم وزنی به مراتب سنگین تر از دگرگونگی آن دارد. آن اصلاح طلبان کمتر از همکاران دیگر خود در حکومت انحصارگر نیستند. حلقه خودی های آنان تنها اندکی بزرگتر است. بنیادهای اعتقادی شان یا از همان گونه خالص اسلامگرایان است یا حداکثر با وصله کارهائی از همان دست مدینه النبی مدل جامعه مدنی، و دنباله تلاش بیهوده و زیانبارآشتی دادن مدرنیته با جزم دینی. جز گروه فزاینده ای از میانشان که از بن بست ایدئولوژی مذهبی، و مذهب به عنوان ایدئولوژی بیرون می زند، جریان موسوم به اصلاح طلب را می باید در همان رده اسلام سیاسی و اسلام در حکومت جا داد که مشکل اصلی جمهوری اسلامی ـ و ایران ـ است و تا برطرف نشود جامعه ایرانی به نزدیکی های جائی که در خانواده ملت ها شایسته اوست نیز نخواهد رسید.

اما هراس اصلاح طلبان از نیروی مردمی، اصلاح طلبی بی مشارکت مردم، ویژگی و ضعف اصلی اصلاح طلبان حکومتی ایران است. آنان پس از تجربه های نیمه کاره نخستین خود با سیاست های قدرت بخشی به مردم، به تندی پا پس کشیدند و به دامان ولایت فقیه پناه بردند. از چندتائی گذشته، یا ترسیدند یا فاسد شدند (بیشتر هر دو). اصلاح طلبان تا نتوانند به مردم روی آورند که به معنی سنگین شدن وزن دگرگونگی است، بهتر است سازشکاران خوانده شوند. برای بستگانشان در بیرون نیز، سازشکاری صفت مناسبتری خواهد بود. ما هم بهتر است میان اصلاح طلبی و اصلاح طلبان تفاوت بگذاریم. اصلاح طلبی در ایران هست و نیرومندتر نیز خواهد شد و آن را بیرون از محافل حکومتی می توان دید. بیم از خونریزی و هرج و مرج پس از برکناری خشونت آمیز رژيم در جنبش اصلاح طلبی ایران، از این فاصله دور هم، لمس کردنی است. اما سبب نشده است که جنبش اصلاح طلبی مانند اصلاح طلبان از نام تغییر رژيم یا برکناری و سرنگونی نیز برخورد بلرزد.

فاصله مردم از اصلاح طلبان برخلاف سرو صدائی که پس از انتخابات شوراها به راه افتاد کم نشده است. در آن انتخابات اصلاح طلبان مزه بازگشتی را چشیدند، ولی آن موفقیت کوچک از بیم احمدی نژاد و به بهای حل شدن در رفسنجانی بود، که سرتاسر شهرت اصلاح طلبی را در دهه گذشته از جدا کردن خود از او به دست آورده بودند. اینکه با دنباله روی از چنان رهبری، جریان اصلاح طلب (با جنبش اصلاح طلبی مردم اشتباه نشود) چه آینده ای می تواند داشته باشد و اصلاحات در رژيم چه صورتی خواهد یافت از هم اکنون آشکار است.

ما مخالفان جمهوری اسلامی که امیدمان را به جنبش اصلاح طلبی مردم بسته ایم و همان بیم را از خونریزی و هرج و مرج پس از سرنگونی خشونت آمیز رژيم داریم، به همان درجه نیز تغییر رژيم را برای ایران حیاتی می دانیم. خواست برکناری یا سرنگونی (غیر خشونت آمیز) رژيم اسلامی از طبیعت و کارکرد ما به عنوان نیروهای سیاسی سازمان نیافته نمی آید. با آنکه هدف نهائی کار سیاسی رسیدن به قدرت است در این جا پای مرگ و زندگی ملتی در میان است. چگونه می توان نشست و شاهد خشکاندن سیستماتیک چشمه های فرهنگ، ویرانی از روی نقشه و سهل انگاری (هردو) میراث ملی و نابودی شتابنده منابع و محیط زیست بود و باز از تناقض میان سرنگونی با اصلاح طلبی و از آنجا با دمکراسی، دم زد و از احمدی نژاد به رفسنجانی پناه برد و هر اقدامی را برای ضعیف کردن و فشار آوردن بر یکی از بدترین نظام های سیاسی امروزی جهان بی اثر کرد؟

چهارشنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۶

اصلاح طلبی و اصلاح طلبان قسمت اول

داریوش همایون


اصلاح طلبی یک تعریف برنمی دارد و اصلاح طلبان از آن هم نامشخص ترند. در گسترده ترین تعریف خود، اصلاح طلبی در برابر سرنگونی خشونت آمیز قرار دارد و در تنگ ترین تعریفش به بزک کاری محدود می شود. در اصلاح طلبی، حتی در گسترده ترین تعریف، ما با ماهیتی که همان هست ولی دگرگونه می شود سر و کار داریم. در این تعریف دگرگونه شدن همان وزن را دارد که همان ماندن، و نکته بنیادی در اینجاست. آیا در فرایند اصلاح طلبی جمهوری اسلامی، دگرگونگی وزن درخوری داشته است و دارد؟

دمکراسی را صد گونه تعریف کرده اند و تا «دمکراسی هدایت شده» سوکارنو و «دیکتاتوری دمکراتیک» لنین هم کشانده اند. ما نیز در ایران با گرایشی که به یک سونگری و ساده کردن داریم کوتاه نیامده ایم و تعریف های خود را داریم. زمانی بود که پذیرفتن 28 مرداد به عنوان کودتای ننگین شرط دمکرات بودن شناخته می شد. سپس میدان به دست کسانی افتاد که حکم دادند دمکراسی یعنی شناختن ایران نه به عنوان یک ملت بلکه چند ملت و یا ملیت زیر ستم و پذیرفتن ساختار فدرال در مرحله کنونی، و حق تعیین سرنوشت برای زمانی که شرایط جداسری فراهم شده باشد. سیر تکاملی دمکراسی ایرانی در محافل روشنفکری ایران البته در اینجا نایستاد و با جمهوری تعریف شد ـ دمکراسی یعنی جمهوری. اما جمهوری اسلامی چون خاری در پهلوی این تعریف فرو می رفت و گروهی دیگر اصلاح کردند و لائیک را هم به جمهوری افزودند مانند جمهوری های عراق صدام حسین و سوریه حافظ اسد، و البته همان دیکتاتوری های دمکراتیک تا پل پت.

اکنون تعریف تازه ای برای دمکراسی یافته اند ـ اعتقاد به دمکراسی از اعتقاد به اصلاح طلبی می آید و برعکس، و اصلاح طلبی یعنی از خاتمی تا کروبی و از آنها تا رفسنجانی. پایه این تعریف بر نفی سرنگونی رژيم اسلامی گذاشته شده است. می گویند سرنگونی یعنی خشونت و خونریزی و هرج و مرج که به دمکراسی نخواهد انجامید. این سخن درست است اگر سرنگونی را در معنای تنگ آن بگیریم و فراموش کنیم که از دهه هشتاد تا پایان سده بیستم دو سه دوجین نظام دیکتاتوری سرنگون شدند، بی خشونت و با رژيم های جانشینی کم و بیش دمکراتیک. ولی مشکل این تعریف در جاهای دیگر است. دمکراسی مفهومی عام تر از آن است که به سیاستبازی روزانه و ملاحظات جناحی فروکاسته شود. از این گذشته اشکالش در آن است که اصلاح طلبی را با «اصلاح طلبان» یکی می گیرد.

اصلاحات همواره بر دگرگونی های ناگهانی و خشونت آمیز برتری دارد. جامعه یک ماهیت ارگانیک است و دگرگونی ناگهانی شرایط زندگی را به دشواری تاب می آورد و بیشتر با دگرگونگی تدریجی سازگار است. ولی اصلاحات به اصلاح طلبان بستگی دارد. هرکس یا هر گروهی را که اندکی با جریان غالب تفاوت داشته باشد نمی توان اصلاح طلب شمرد. ما در وضع کنونی پرخطری که ایران در آن افتاده است گزینه های زیادی نداریم و این نیز قابل فهم است. هر گروهی که بتواند خطر را برطرف کند فعلا غنیمت است و از اینرو در تاختن به هواداران «اصلاح طلبان» نیز می باید اندازه نگهداشت. ما لازم نیست به آنها بپیوندیم یا دوستی کنیم. آنان دوستان خود را در محافل حکومتی اسلامی دارند. انتظاری که از آن هواداران می رود آن است که در شور خود برای برطرف کردن خطر مانندهای احمدی نژاد، اندیشه سیاسی را هم به ابتذال سیاستهای جمهوری اسلامی، از تندروان تا اصلاح طلبانش، نیالایند. این گونه نظریه پردازی ها که زاده نیازهای لحظه ای هستند بدبختانه آثار پردامنه برجای می گذارد که یکی از آنها همان ساده کردن و یک سونگری است.

دمکراسی به معنای حکومت اکثریت و امکان جابجائی منظم قدرت، و مستقل از چگونگی برقراریش بیش از آن جاافتاده است، حتی در فرهنگ سیاسی ما، که نیاز به شکافتن بیشتر داشته باشد. ولی اصلاح طلبی دست کم در میان روشنفکران چپ ایران که در مکتب انقلاب خونین و ویران کردن جهان و از نو ساختن آن پرورش یافته اند هنوز قابل بحث است. اصلاح طلبی یک تعریف برنمی دارد و اصلاح طلبان از آن هم نامشخص ترند. در گسترده ترین تعریف خود، اصلاح طلبی در برابر سرنگونی خشونت آمیز قرار دارد و در تنگ ترین تعریفش به بزک کاری محدود می شود. در اصلاح طلبی، حتی در گسترده ترین تعریف، ما با ماهیتی که همان هست ولی دگرگونه می شود سر و کار داریم. در این تعریف دگرگونه شدن همان وزن را دارد که همان ماندن، و نکته بنیادی در اینجاست. آیا در فرایند اصلاح طلبی جمهوری اسلامی، دگرگونگی وزن درخوری داشته است و دارد؟

سه‌شنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۶

شادي نزديك است

خوب تعطيلات عيد ايرانيان در سراسر جهان به ويژه ايران پايان يافته است و آغاز سال جديدي كه متاسفانه ايران نام شاهنشاهي را يدك نمي كشد از انقلاب جمهوري تنها بيست و نه سال ميگذرد به عقيده بعضي ها تقويم شاهنشاهي از همان زمان انقلاب جمهوري متوقف شده است يعني سال دوهزار و پانصد سي وهفت،حال كار نداريم چه شده است هر چه باشد دل مردم شاهنشاهي است و ايران الان در سال دوهزار و پانصد شصت وشش است.

در اين تعطيلات عيد نوروز من متاسفانه نتوانستم به ملاقات دوستاني كه انتظار ديدن من را مي كشيدند بروم و از اين بابت بسيار متاسف و شرمنده هستم در حقيقت جاي جاي ايران را گشت زدم و زمان هم بسيار كوتاه و به خيلي از دوستان عزيز سر نزدم،امسال يه جورايي حس خوبي در خصوص فشار بيشتر به جمهوري اسلامي در وجودم است به قول داريوش همايون پايان کابوس جمهوری اسلامی نزديک تر می شود و نيروهای شگرفی دارند برای برانداختن رژيم آخوندی بسيج می شوند.

اما راستش اين حس (انقلاب جديد) زياد در شهرستانها وجود ندارد يا اگر وجود داشته باشد يا بلد نيستند يا مي ترسند و واقعا خودشان هم نمي دانند كه بر فرض كه انقلاب جديدي شد چه نوع نظام برازنده ايران و ملت است،اما خوشبختانه جواناني كه من ديدم واقعا عقلشان خيلي بهتر از من كار مي كند و جاي خوشحالي من است كه حداقل بي خود حرف نمي زنم.

اينكه گفتم تا مي توانيد با انواع نظام ها و مكتب ها و هدف هاي واقعي آن آشنا شويد البته تا دلتان بخواهد در تاريخ امروزي تحريف و دروغ زياد گفته شده است اين فكر و عقل شما است كه بايد تجزيه و تحليل كند كه چي خوب است و چي بد.اميد دارم كه به بهترين تحليلي كه انجام داده ايد دست يابيد و آن را سر مشق خود قرار دهيد مهم اين اتحاد داخلي ايراني ها و صد البته خارج از كشور.

اما شادي نزديك است،و اين ما هستيم كه بايد با دست خودمان ايران را آباد كنيم اين ناسيونال سوسياليست است كه ايران را به عظمت دوران هخامنشيان مي برد اين نژادپرستي است كه قدرت از دست رفته ايران را باز مي گرداند،و تنها اين نوع نظام است كه در ايران عملي نشده است و بقيه نظام ها همگي جواب داده اند و نتيجه مشخص شده است و دلها خوشبين به اين نوع نظام است و چنين خواهد بود ايران نازي قوي تر از آلمان نازي خواهد بود.


پيش به سوي پيروزي