شاهنشاهان پهلوی

شاهنشاهان پهلوی

سه‌شنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۸

پنجاه و دو جنگ مهم ایران قسمت بیست و پنجم

جنگ بلخ و استفاده ژنرال بهرام چوبين از نوعي موشك عليه خاقان بلخ


28
نوامبر سال 588 ميلادي ، ارتش ايران در جنگ با خاقان «شابه Shabeh» در بلخ از سلاح تازه اي که در آن نفت خام بکار رفته بود استفاده کرد. در اين جنگ فرماندهي ارتش ايران را ژنرال بهرام مهران معروف به بهرام چوبين برعهده داشت که در تاريخ نظامي جهان از او به عنوان يک نابغه نظامي نام برده اند. «هرمز» شاه وقت از دودمان ساسانيان، وقتي شنيد كه خاقان شمالغربي چين وارد اراضي ايران در شمالشرقي خراسان (تاجيکستان فعلي و شمال افغانستان) شده ، بلخ را مرکز خود قرار داده و عازم تصرف کابل و بادغيس است ژنرالهاي ايران را به تشکيل جلسه اي در شهر تيسفون (نزديک بغداد) پايتخت آن زمان ايران فراخواند و تصميم خود را به اخراج او از ايران به آنان اطلاع داد و خواست که ترتيب کار را بدهند. هرمز گفت که طبق آخرين اطلاعي که به ارتشتاران سالار (ژنرال اول ارتش ايران ) رسيده، « خاقان شابه» داراي 300 هزار مرد مسلح و چند واحد فيل جنگي است. ژنرالها پس از تبادل نظر، بهرام چوبين را براي انجام اين کار خطير برگزيدند و او پذيرفت. بهرام از ميان ارتش پانصد هزار نفري ايران، 12 هزار مرد جنگديده 30 تا 40 ساله (ميانسال) را برگزيد که اضافه وزن نداشتند و ميهندوستي آنان قبلا به ثبوت رسيده بود و بيش از سايرين قادر به تحمل سختي بودند و در جنگ سوار و پياده تجربه داشتند .و ي به هر سرباز سه اسب اختصاص داد و با تدارکات کافي عزم بيرون راندن زردها را از خاک وطن کرد. بهرام به جاي انتخاب راه معمولي، از تيسفون به اهواز رفت و سپس از طريق يزد و کوير خود را به خراسان رساند به گونه اي که خاقان متوجه نشد. بهرام که در جنگ اعتقاد به روحيه سرباز بيش از هر ابزار ديگري داشت هر دو روز يک بار سربازان را جمع مي کرد و براي آنان از اهميت وطندوستي و رسالتي که هر فرد در اين زمينه دارد سخن مي گفت و آنان را اميد ايرانيان مي خواند - مردماني که مي خواهند آسوده و در آرامش و با فرهنگ خود زيست کنند. خاقان زماني از اين لشکر کشي آگاه شد که بهرام چهار روز تا بلخ فاصله داشت، و چون شنيد كه بهرام باكمتر از 13 هزار نفر آمده است چندان نگران نشد و با تمامي مردان قادر به حمل سلاح خود که مورخان يکصد تا سيصد هزار تن گزارش کرده اند به مقابله با بهرام شتافت. بهرام به واحدهاي آتشبار (نفت اندازان) توصيه کرد که حمله را با پرتاب پيکانهاي شعله ور آغاز کنند و ادامه دهند تا آرايش سپاهيان خاقان بر هم خورد و قادر به تنظيم آن هم نباشند و به سواران کماندار (اسواران) گفت که همزمان با حمله نفت اندازان با تير چشم فيلها را هدف قرار دهند، و سپس خود با دو هزار سوار زبده قرارگاه خاقان را مورد حمله قرار داد. خاقان که انتظار حمله مستقيم به مقر خود را نداشت دست به فرار زد که کشته شد، سپاه عظيم او متلاشي گرديد و پسر وي نيز بعدا به اسارت درآمد و جنگ فقط يک روز طول کشيد که از شگفتي هاي تاريخ است. بهرام چوبين در" ري " به دنيا آمده بود و از خانواده مهران بود .در دوران ساسانيان بهترين افسران ارتش امپراتوري ايران از فاميل مهران برخاسته بودند. بهرام که به علت بلندي قد و عضلاني بودن اندام به چوبين( مانند چوب) معروف شده بود در زماني که از سوي شاه ايران حاکم چارك شمالغربي بود (از ري تا مرز شمالي گرجستان و داغستان کنوني شامل ارمنستان، آذربايگان و کردستان - يک چهارم کل ايران . در آن زمان، ايران به چهار ابر استان تقسيم شده بود كه هركدام را چارك نوشته اند) هنگام بازديد از محل فوران نفت خام در ناحيه بادکوب (باکو) در ساحل جنوبي غربي درياي مازندران و آگاهي از قدرت اشتغال اين ماده، تصميم گرفت که از آن نوعي سلاح تعرضي ساخته شود و اين کار به مهندسان ارتش واگذار شد . ظرف مدتي کوتاهتر از يک سال، پيکاني ساخته شد که بي شباهت به راکت هاي امروز نبود و اين پيکان حامل گوي دوکي شکل آغشته به نفت خام بود که از روي تخته اي که بر پشت قاطر قرارداشت پرتاب مي شد. طرز پرتاب آن بي شباهت به کمان نبود. دستگاه از يک زه (روده) و چوب گز (نوعي درخت مناطق خشک) ساخته شده بود که آن را بر تخته سوار مي كردند و داراي يک ضامن بود و پنج مردخدمه آن را تشکيل مي دادند که دو نفر از آنان کمانکش بودند ، نفر سوم نشانه گيري مي کرد و فرمانده اين آتشبار بود، مرد چهارم مامور شعله ورساختن قسمت آغشته به نفت خام (پيکان) بود و مهمات رساني مي کرد و نفر پنجم مواظب قاطر بود و هر واحد آتشبار، هشت نيزه دار دفاع مي کردند. هنگامي که بهرام سرگرم پس راندن خاقانيان به آن سوي کوههاي پامير و سين کيانگ امروز بود، شنيد که در پايتخت، پسر شاه (خسرو پرويز) بر ضد پدرش کودتا کرده است که برق آسا خود را به تيسفون در ساحل دجله رساند. خسرو پرويز فرار کرد و به امپراتور روم پناهنده شد و بهرام تا تعيين شاه بعدي زمام امور را به دست گرفت که پرويز فراري با دريافت کمک از امپراتور روم به جنگ او آمد. قسمتي از ارتش ايران هم به پرويز پيوستند که بهرام پس از چند زد و خورد مختصر، خروج از صحنه سياست را بر ادامه برادرکشي و قتل ايراني به دست ايراني که امري ناپذيرفتني بود ترجيح داد و به خراسان بازگشت و تا پايان عمر در همانجا باقي ماند. به نوشته بسياري از تاريخ نگاران، سامانيان که باعث احياء زبان فارسي و فرهنگ ايراني شدند از نسل بهرام چوبين هستند.

شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۸

پنجاه و دو جنگ مهم ایران قسمت بیست و چهارم

نبرد شاپور اول ساساني با والرين امپراطور روم


در نيمه قرن سوم ميلادى اوضاع ايران بسيار بهتر از روم بود.امپراطورى ساسانى در ابتداى كار قرار داشت و پادشاهان پرقدرت و جوان بر آن حكومت مى كردند حال آنكه روم گرفتار هرج و مرج و تغييرات پياپى امپراطوران بود. زمان مناسب: در ۲۴۱ ميلادى شاهپور اول در ايران به قدرت رسيد و پس از آنكه از سامان اوضاع داخلى مطمئن شد در همان سال به نصيبين (در نزديكى موصل امروزى) و از آنجا به انطاكيه حمله برد اما گوردين امپراطور روم با سپاهى بزرگ وى را شكست داد و پس از شكست دادن شاهپور او را به دجله عقب راند و تيسفون را محاصره كرد. اما اين پيروزى دوام نيافت چرا كه در روم افسرى كه از نژاد عرب بود به نام فيليپ گوردين را كشت و چون اعتقادى به جنگ در بين النهرين نداشت اين منطقه و ارمنستان رابه ايران واگذار كرد. اما خود وى نيز كشته شد و دسيوس تامر جاى وى را گرفت. وى نيز در نبرد با ژرمن ها كشته شد و پس از وى ۳امپراتور به طور همزمان به حكومت در روم پرداختند كه دونفر اول به سرعت كشته شده و تنها والرين ماند. در ۲۵۸ميلادى شاهپور زمان را براى مبارزه با ارتش روم مناسب ديد چرا كه شمال امپراتورى مذكور به شدت درگير نبرد با ژرمنها بود. در مركز نيز تغييرات مداوم، امپراتوران قدرت روم را ضعيف كرده بود. بنابراين شاهپور با گذر از فرات، انطاكيه را تصرف كرد و آماده نبرد با والرين شد. امپراتور روم با تجهيز سپاهى عظيم از جنوب اروپا عازم انطاكيه شده و ۲۵۹ شهر را از ايران باز پس گرفت و عقب نشينى زودهنگام ايرانيها او را به طمع تسخير بين النهرين انداخت اما سپاه ايران ارتش او را به مانند ارتش كراسوس محاصره كرده و سرنوشتى مشابه برايش ايجاد كردند. در اين نبردكه در نزديك شهر ادسا روى داد دهها هزار رومى كشته شدند و هرچه تلاش كردند نتوانستند از محاصره خلاص شوند. والرين پس از تسليم، به اسارت شاهپور درآمد و تا سالها تحت خدمت شاهپور بود چرا كه شاه ايران از او به عنوان خدمتكار استفاده كرد. (۲۶۰ميلادى) نتيجه جنگ : اين جنگ آثار بسيار مهمى داشت. ابتدا آنكه امپراتور روم به طور خفت بارى به اسارت گرفته شد و اين سبب توجه جهان متمدن آن روز نسبت به قدرت ساسانيان شد. دوم آنكه اين شكست سنگين سپاه روم سبب سقوط آسياى غربى به دست سپاه ايران شد. شاهپور در۲۶۰ميلادى آسياى صغير را نيز تسخير كرد و چنانچه مورخان نوشته اند تا سالها در آسياى غربى و آسياى صغير بدون مزاحم جدى به تاخت و تاز سرگرم بود. حال آنكه روميها به دليل ضعف داخلى قادر به بيرون كردن او از مرزهاى شرقى خود نبودند. شكست والرين و اسارت او در جنوب امپراتورى همچنين سبب ضعف قدرت سياسى روم در ساير نقاط امپراتورى شد به طورى كه آلامانها از آلپ گذشته و به ايتاليا حمله كردند و گوتها نيز با عبور از دانوب يونان را تسخير كردند. تنها اشتباه بزرگ شاهپور نبردى بى دليل با امير عرب ادنيات بود در اين نبرد فرسايشى سواران عرب ضربات جدى به ارتش ايران وارد كرده و سبب تضعيف موقعيت ايران در سوريه شدند اما به هر حال به نظر مى رسيد امپراتورى روم از دوران قدرت خود فاصله گرفته چرا كه به سادگى تن به تسخير صدها كيلومتر از مرز شرقى خود داد. درباره جنگهاى ايران و روم : ممكن است اين سؤال براى خوانندگان پيش آيد كه چرا نبردهاى روم و ايران از اين درجه اهميت برخوردار بوده كه بخش بزرگى از ۱۰۰جنگ را به خود اختصاص داده است. بايد گفت كه جنگهاى ايران و روم ۷۰۰سال به طول انجاميد و در دنياى متمدن آن زمان از اهميت بسيار زيادى برخوردار بود چرا كه اگر روم مى توانست مشابه فتوحات قطعى در مركز و شمال غرب اروپا در بين النهرين و فلات ايران دست يابد «شرق» را نيز به مانند غرب در اختيار مى گرفت و براى ارتش روم گذر از سند و پنجاب نيز كار مشكلى نبود چرا كه هنديها از روحيه مبارزى برخوردار نبودند بنابراين ماوراءالنهر و شبه قاره هند هم مى توانست جزو امپراتورى بسيار عظيم روم شود. امپراتورى روم تقريباً در تاريخ دنيا نظير نداشت. اين امپراتورى با برخوردارى از ۲۰۰هزار سرباز حرفه اى و همين مقدار نيروى محلى، وجود۹۶ شهرستان، سنا و ثروت فراوان قادر به تسخير هر نقطه حاصلخيز دنياى آن زمان بود چنان كه شمال آفريقا، مديترانه، آسياى صغير، بالكان، اروپاى غربى، اسپانيا و پرتغال و كليه جزاير و سواحل مهم آن زمان را در اختيار داشت. در چنين شرايطى تنها ژرمنها در شمال و ايرانيها در شرق در برابر توسعه اين امپراتورى مقاومت مى كردند، كه مقاومت اول به دليل عدم وجود سازمان جدى نمى توانست گسترده باشد اما نبردهاى شرق جدى و تعيين كننده بود. شاهپور اول برنامه و نيروى رزم به مقدار كافى نداشت در غير اين صورت مى توانست با نفوذ به داخل مصر و بالكان امپراتورى روم را به زحمت بيندازد اما به هر تقدير ايران نتوانست از اين فرصت استفاده كند و روم دوباره قوى شد. به هر حال نبردهاى ايران و روم را مى توان مهمترين وقايع نظامى قرن دوم قبل از ميلاد تا قرن ششم ميلادى دانست و شايد بتوان تداوم همين نبردها را از دلايل فرسايش امپراتورى روم و ناتوانى آن در سركوب اقوام شمالى وهونها دانست. البته اين نبردها براى ايران نيز نتيجه بهترى نداشت چرا كه شاهنشاهى پارت و ساسانى را مبدل به دولتهاى نظامى كرده بود كه مرتب مجبور به جنگ با لژيونهاى رومى بودند.

جمعه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۸

پنجاه و دو جنگ مهم ایران قسمت بیست و سوم

جنگهاي اردشير پاپكان جهت بست امپراطوري ساساني

قدرت‌ تازه‌اي‌ كه‌ با پيروزي‌ نهايي‌ اردشير پاپكان‌ (اردشير) بر اردوان‌ پنجم‌ در سرزمين‌ پارس‌ جاي‌ دولت‌ اشكانيان‌ را اشغال‌ كرد، واكنشي‌ در مقابل‌ نظام‌ ملوك‌ طوايفي‌ بود كه‌ پادشاه‌ نوخاسته‌ي‌ پارس‌ آن‌ را ميراث‌ «دُش‌ خوتائيه‌» اسكندر مي‌دانست‌ و بدون‌ رهايي‌ از آن‌ احياي‌ مجدد حيثيت‌ ايران‌ قبل‌ از مقدوني‌ را، كه‌ وي‌ به‌ جدّ خواستار آن‌ بود، غيرممكن‌ مي‌يافت‌. براي‌ انداختن‌ اين‌ ملوك‌ طوايفي‌ هم‌ ايجاد وحدت‌ و تمركز لازم‌ بود و اردشير برخلاف‌ پادشاهان‌ باستاني‌ (= هخامنشي‌) كه‌ تسامح‌ را وسيله‌ي‌ ضروري‌ براي‌ تضمين‌ تحقق‌ اين‌ امر مي‌شمردند، استقرار يك‌ آيين‌ رسمي‌ و اتحاد بين‌ دين‌ و دولت‌ را در وجود شخص‌ فرمانروا شرط‌ لازم‌ مي‌ديد. دشواريهايي‌ كه‌ در تمام‌ طول‌ مدت‌ فرمانروايي‌ ساسانيان‌، پادشاهان‌ اين‌ سلسله‌ با موبدان‌ و مقامات‌ آتشگاه‌ پيدا كردند و گاه‌ به‌ شورش‌ و توطئه‌ و خلع‌ و قتل‌ هم‌ كشيد، اشتباه‌ محاسبه‌ي‌ اردشير را در ارزيابي‌ حاصل‌ اين‌ اتّحاد نشان‌ داد. اين‌ اشتباه‌ محاسبه‌ مخصوصاً از آنجا حاصل‌ شد كه‌ دوران‌ ايجاد يك‌ امپراطوري‌ مستبد مذهبي‌ ديگر به‌ سر آمده‌ بود - و با اوضاع‌ جهاني‌ توافق‌ زيادي‌ نداشت‌. اردشير بابكان‌ بر وفق‌ روايات‌ در ناحيه‌ي‌ استخر پارس‌ در دهكده‌اي‌ به‌ نام‌ «تيرده‌» به‌ دنيا آمد (ح‌ 180). پدرش‌ بابك‌ كه‌ عنوان‌ نگهبان‌ معبد آناهيتا (ناهيد) را در استخر به‌ ارث‌ برده‌ بود، در شهر كوچك‌ « خير » در كناره‌ي‌ جنوبي‌ درياچه‌ي‌ بختگان‌ سلطنتي‌ محلي‌ داشت‌ و دست‌ نشانده‌ي‌ گوچهر «گئوچيتره‌، گوزهر»، پادشاه‌ بازرنگي‌ پارس‌، بود. از جانب‌ پدر نسب‌ اردشير به‌ ساسان‌ مي‌رسيد كه‌ آتشكده‌ي‌ استخر به‌ نام‌ او بود، و از جانب‌ مادر هم‌ به‌ خاندان‌ پادشاهان‌ محلي‌ پارس‌ موسوم‌ به‌ بازرنگي‌ منسوب‌ بود. پادشاهان‌ محلي‌ پارس‌ از زمان‌ سلوكيها در آنجا قدرت‌ داشتند و بعضي‌ خاندانهاشان‌ از همان‌ ايام‌ به‌ نام‌ خود سكه‌ مي‌زدند. اردشير در جواني‌ به‌ درخواست‌ پدر و به‌ رسم‌ معمول‌ نجباي‌ محل‌ از جانب‌ گوچهر در شهر كوچك‌ دارابگرد عنوان‌ اَرْگْبَدْ داشت‌. گوچهر خود در نيسايك‌ (=نساي‌) پارس‌ و در محلي‌ كه‌ بعدها قلعه‌ي‌ بيضا (= دژ سپيد ) در آنجا واقع‌ شد عنوان‌ فرمانرواي‌ محلي‌ پارس‌ را تا اين‌ زمان‌ براي‌ خود حفظ‌ كرده‌ بود. اما در قلمرو او نيز مثل‌ قلمرو اردوان‌ كشمكشهاي‌ محلي‌، هرج‌ و مرج‌ به‌ وجود آورده‌ بود. اردشير جوان‌ هم‌ كه‌ داعيه‌ي‌ خودسري‌ داشت‌ در اين‌ گيرودار بر وي‌ طغيان‌ كرد (ح‌ 200). وي‌ شهركهايي‌ چند را در حوالي‌ دارابگرد فتح‌ كرد و با گوچهر درافتاد چندي‌ بعد پدرش‌ بابك‌ هم‌ به‌ دعوت‌ و الزام‌ او بر گوچهر شوريد و او را كشت‌. از آن‌ پس‌ بابك‌ در قلمرو خاندان‌ بازرنگي‌، كه‌ خود از جانب‌ مادر با آنها منسوب‌ نيز بود، داعيه‌ي‌ سلطنتي‌ محلي‌ پيدا كرد. نامه‌اي‌ هم‌ به‌ اردوان‌ « ملكان‌ ملكا » نوشت‌ و با اعلام‌ فرمانروايي‌ خود، نسبت‌ به‌ وي‌ اظهار طاعت‌ و انقياد كرد. چندي‌ بعد وفات‌ يافت‌ و پسر بزرگش‌ شاپور (= شاهپوهر) به‌ جاي‌ او نشست‌. اما اردوان‌ سلطنت‌ خاندان‌ جديد را بدان‌ سبب‌ كه‌ با برادر و مدعي‌ وي‌ بلاش‌ هم‌ مربوط‌ بود به‌ رسميت‌ نشناخت‌. حتي‌ در نامه‌اي‌ بابك‌ و فرزندانش‌ را ياغي‌ خواند و دشنام‌ سخت‌ داد. شاپور هم‌ با مخالفت‌ اردشير مواجه‌ شد و اختلاف‌ دو برادر به‌ لشكركشي‌ منجر گشت‌. اما قبل‌ از تلاقي‌ فريقين‌ شاپور در فاصله‌ي‌ بين‌ استخر و دارابگرد، در يك‌ قصر كهنه‌ي‌ عهد هخامنشي‌، به‌ طور مرموزي‌ در زير آوار مدفون‌ شد و اردشير كه‌ ظاهراً در ماجرادستي‌ داشت‌ بي‌آنكه‌ به‌ اعتراض‌ برادران‌ ديگر توجه‌ كند، خود را به‌ جاي‌ او پادشاه‌ خواند (ح‌ 208). اعتراض‌ برادران‌، كه‌ به‌ صورت‌ توطئه‌اي‌ به‌ قصد جان‌ اردشير طرح‌ شد به‌ بهاي‌ جان‌ ايشان‌ تمام‌ گشت‌. شورش‌ اهل‌ دارابگرد را هم‌ اردشير با سرعت‌ و خشونت‌ فرونشاند. از آن‌ پس‌ براي‌ تسخير پارس‌ و دفع‌ مخالفان‌ ناچار شد در تمام‌ پارس‌ شهر به‌ شهر با پادشاهان‌ كوچك‌ محلي‌ بجنگد. در اين‌ جنگها وي‌ كرمان‌ را گرفت‌ و آنجا بر وفق‌ افسانه‌اي‌، با جادويي‌ به‌ نام‌ اَسْتَوْد يا هفتواد (= هفتان‌ بخت‌) جنگيد، قلعه‌هايي‌ چند را خراب‌ كرد، شهرهايي‌ چند در اطراف‌ پارس‌ بنا كرد و تقريباً تمام‌ ولايت‌ پارس‌ و سواحل‌ را تسخير نمود و حتي‌ در حوالي‌ اهواز و اصفهان‌ هم‌ به‌ تاخت‌ و تاز پرداخت‌. از اين‌ جنگها غنيمت‌ بسيار به‌ چنگ‌ آورد و گنج‌ و سپاه‌ وي‌ افزوني‌ يافت‌. (ح‌ 212). در بين‌ كساني‌ كه‌ طي‌ اين‌ جنگها قلمرو ايشان‌ به‌ وسيله‌ي‌ وي‌ تسخير شد بلاش‌ پادشاه‌ كرمان‌، كه‌ تختگاه‌ او ولاشكرد (= گولاشگرد) بعد از آن‌ تبديل‌ به‌ ويه‌اردشير (= بردسير) شد، همچنين‌ نيروفر ، پادشاه‌ خوزيان‌ (= اهواز)، مهرك‌ ، پادشاه‌ جهرم‌ ، شاذ شاپور ، فرمانرواي‌ اصفهان‌ ، بندو (= ويندو) پادشاه‌ ميشان‌ ، پاكور (= افغور) پادشاه‌ كَسْكَر (=واسط‌)، و بالاخره‌ سنتروك‌ پادشاه‌ عمان‌ را بايد نام‌ برد كه‌ با پيروزي‌ بر آنها علاوه‌ بر پارس‌ تقريباً در تمام‌ نواحي‌ مجاور نيز فرمان‌ او نافذ و جاري‌ گشت‌. توسعه‌طلبيهاي‌ او كه‌ از نظرگاه‌ اردوان‌ غيرمشروع‌ هم‌ بود، موجب‌ ناخرسندي‌ و نگراني‌ پادشاه‌ اشكاني‌ شد. اردشير در طي‌ سه‌ جنگ‌ متوالي‌ او را شكست‌ داد و در آخرين‌ جنگ‌ كه‌ در محلي‌ به‌ نام‌ دشت‌ هرمزدگان‌ روي‌ داد در نبرد مردامرد او را كشت‌ (224 م‌). در همان‌ معركه‌ي‌ جنگ‌ هم‌ پياده‌ شد و سر پادشاه‌ مقتول‌ را لگدكوب‌ كرد و اين‌ رفتار كين‌جويانه‌ي‌ او ظاهراً جواب‌ دشنام‌ سختي‌ بود كه‌ اردوان‌ به‌ نامه‌ي‌ پدرش‌ بابك‌ داده‌ بود و او را « پرورده‌ي‌ شبانان‌ » خوانده‌ بود. نويسنده‌ي‌ آن‌ نامه‌ هم‌ كه‌ دادبنداد نام‌ داشت‌ و دبير پادشاه‌ اشكاني‌ بود در همين‌ جنگ‌ به‌ دست‌ شاپور، پسر اردشير، كشته‌ شد. بعد از غلبه‌ بر اردوان‌، ارشير خود را شاه‌ شاهان‌ (= ملكان‌ ملكا) خواند. تصويري‌ كه‌ بعدها از اين‌ جنگ‌ نهايي‌ او در نقش‌ رستم‌ بر صخره‌ها نقش‌ شد او را در حالي‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ سوار بر اسب‌ حلقه‌ي‌ فرمانروايي‌ را از دست‌ اوهرمزد، كه‌ او نيز بر اسب‌ سوار است‌، مي‌گيرد و اين‌ نقش‌ به‌ صورت‌ رمزي‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ او سلطنت‌ خويش‌ را عطيه‌ي‌ ايزدي‌ - و نه‌ ميراث‌ نياگان‌ - تلقي‌ مي‌كرد و تصوير اردوان‌ و بلاش‌ كه‌ زيرپاي‌ اسب‌ اوست‌ پايان‌ يافتن‌ سلطنت‌ اشكاني‌ را در واقع‌ به‌ مشيت‌ رباني‌ منسوب‌ مي‌دارد. اين‌ نقش‌، كه‌ نظاير ديگر هم‌ يافت‌، اهميت‌ خواست‌ ايزدي‌ را در نيل‌ به‌ اين‌ پيروزي‌ در نظر او قابل‌ يادآوري‌ و سپاسگزاري‌ نشان‌ مي‌دهد. با اين‌ همه‌ مشيت‌ ايزدي‌ و غلبه‌ بر پادشاه‌ اشكاني‌ تمام‌ موانعي‌ را كه‌ بين‌ اردشير با تخت‌ شاهنشاهي‌ فاصله‌ مي‌افكند بلافاصله‌ از ميان‌ برنداشت‌. با آنكه‌ تيسفون‌ را گرفت‌ و در نزديك‌ سلوكيه‌ هم‌، كه‌ مقاومت‌ شديد كرد، شهري‌ به‌ نام‌ ويه‌ اردشير ساخت‌، بابل‌ و سورستان‌ را معروض‌ حمله‌ها و تحريكات‌ مخالفان‌ يافت‌. پادشاهان‌ محلي‌ داخلي‌ فلات‌ نيز كه‌ با سياست‌ و تمركزگرايي‌ وي‌ نيمي‌ از قدرت‌ و اعتبار خود را از دست‌ مي‌دادند به‌ آساني‌ تن‌ به‌ طاعت‌ شورشگري‌ فاتح‌ نمي‌دادند. فرخان‌ ، پادشاه‌ ماد در مقاومت‌ سرسختانه‌اي‌ كه‌ در مقابل‌ وي‌ كرد تلفات‌ سنگين‌ به‌ سپاه‌ وي‌ وارد نمود. اعتراض‌ جشنسف‌ (= گُشْنَسْب‌) پادشاه‌ طبرستان‌، حتي‌ با توضيحات‌ « هيربذان‌ هيربذ » پارس‌ رفع‌ نشد. اردشير ناچار بود سرزمينهاي‌ ملوك‌ طوايف‌ را يك‌ يك‌ فتح‌ كند و مخالفت‌ و ترديد نجبا و سركردگان‌ خانواده‌هاي‌ بزرگ‌ را با اسلحه‌ يا با وعده‌ و رشوه‌ در هم‌ بشكند، و اين‌ كمتر از جنگ‌ با اردوان‌ اوقات‌ او را به‌ خود مشغول‌ نمي‌داشت‌. ارته‌وزد پسر اردوان‌ در ماد همچنان‌ دعوي‌ سلطنت‌ داشت‌ و سكه‌ هايي‌ كه‌ تا چند سال‌ بعد (ح‌ 227) از جانب‌ او ضرب‌ مي‌شد فعاليت‌ او را براي‌ استرداد تخت‌ و تاج‌ قابل‌ ملاحظه‌ نشان‌ مي‌داد. در ارمنستان‌ كه‌ خسرو نام‌، خويشاوند و به‌ قولي‌ برادر اردوان‌، در آنجا پادشاه‌ بود خاندان‌ اشك‌ و بعضي‌ نجباي‌ هوادار اشكانيان‌ اتحاديه‌اي‌ قوي‌ بر ضد اردشير به‌ وجود آورده‌ بودند. در نواحي‌ باختر (= بلخ‌) و پارت‌، كوشانيان‌ كه‌ عده‌اي‌ از بستگان‌ اردوان‌ به‌ آنها پناه‌ برده‌ بودند به‌ حمايت‌ از اشكانيان‌ برخاسته‌ بودند و عشاير پرني‌ و سكايي‌ و تخاري‌ را بر ضد وي‌ تجهيز كرده‌ بودند. پادشاه‌ گرجستان‌ معابر قفقاز را به‌ روي‌ آلانهاي‌ مهاجم‌ گشوده‌ بود و آنها باز آذربايجان‌ و شمال‌ بابل‌ را عرضه‌ي‌ تاخت‌ و تاز خويش‌ كرده‌ بودند. از خاندانهاي‌ هفت‌گانه‌ ظاهراً فقط‌ خاندان‌ قارن‌ در اين‌ جنبش‌ ضد اردشير شركت‌ كرده‌ بود، و او نيز بعدها به‌ موكب‌ شاپور، پسر اردشير، پيوست‌. ساير خاندانها ظاهراً متابعت‌ اردشير را آسان‌تر از قبول‌ فرمانروايي‌ يك‌ خاندان‌ همانند خويش‌ يافته‌ بودند. اما محرك‌ واقعي‌ مقاومت‌ و مخالفت‌ با اردشير شخص‌ پادشاه‌ ارمنستان‌ بود كه‌ حمله‌هاي‌ مكرر او به‌ نواحي‌ مجاور بابل‌ استقرار امنيت‌ را براي‌ اردشير در ساير نواحي‌ هم‌ دشوار مي‌ساخت‌. لشكركشي‌ به‌ ارمنستان‌ (228) براي‌ اردشير منجر به‌ هيچ‌ پيشرفتي‌ نشد و خسرو مدتي‌ طولاني‌ در مقابل‌ مدعي‌ جديد تخت‌ و تاج‌ ايستاد. اردشير كه‌ دست‌ نامرئي‌ روم‌ را نيز در اين‌ ماجرا آشكار مي‌ديد، دست‌ زدن‌ به‌ اقدامات‌ سريع‌ را براي‌ در هم‌ شكستن‌ اين‌ اتحاديه‌ي‌ مخالفان‌ لازم‌ ديد. براي‌ خاتمه‌ دادن‌ به‌ تحريكات‌ بي‌پايان‌ خسرو، يك‌ رقيب‌ او را كه‌ او نيز از خاندان‌ اشكاني‌ (= پهلووني‌) بود به‌ وعده‌ي‌ منصب‌ و مقام‌ به‌ قتل‌ او واداشت‌. قاتل‌ كه‌ آناك‌ نام‌ داشت‌ خسرو را به‌ خدعه‌ هلاك‌ كرد اما خودش‌ هم‌ گرفتار و كشته‌ شد. وي‌ پدر گريگور لوسانوويچ‌ (= گريگور نوربخش‌) بود كه‌ چندي‌ بعد در زمان‌ تيرداد، پسر خسرو، تمام‌ ارمنستان‌ به‌ وسيله‌ي‌ او مسيحي‌ شد و او با اين‌ كار، در نزد قوم‌ خويش‌ گناه‌ عظيم‌ پدر خود را جبران‌ كرد. با رهايي‌ از تحريكات‌ ارمنستان‌ و در دنبال‌ حل‌ قسمتي‌ از مشكلهاي‌ داخلي‌، اردشير قدرت‌ خود را در داخل‌ كشور به‌ قدر كافي‌ براي‌ اقدام‌ به‌ جنگ‌ آزمايي‌ با روم‌ استوار يافت‌. پس‌، سپاه‌ وي‌ نواحي‌ شمال‌ بين‌النهرين‌ را تسخير كرد و نصيبين‌ را به‌ محاصره‌ انداخت‌. سواره‌ نظام‌ او سوريه‌ و كاپادوكيه‌ را تهديد كرد و هر چند شهر هتره‌ در مقابل‌ وي‌ مقاومت‌ سخت‌ كرد، تاخت‌ و تاز وي‌ در آن‌ سوي‌ فرات‌ براي‌ روم‌ مايه‌ي‌ نگراني‌ گشت‌. امپراطور الكساندر سه‌ وروس‌ كه‌ با مادرش‌ در آن‌ هنگام‌ به‌ انطاكيه‌ آمده‌ بود، با تجهيز چندين‌ سپاه‌ به‌ بين‌النهرين‌ تاخت‌ (231). اما قبل‌ از اقدام‌ به‌ جنگ‌، سعي‌ كرد با مذاكره‌ اختلاف‌ خود را با پادشاه‌ جديد ايران‌ حل‌ كند. با آنكه‌ پيشنهاد مذاكره‌ از جانب‌ اردشير رد شد، و امپراطور هم‌ بدون‌ هيچ‌ جنگي‌ عقب‌نشيني‌ كرد، روم‌ امپراطور خود را به‌ عنوان‌ فاتح‌ تجليل‌ كرد (232). اين‌ نكته‌ كه‌ در روايات‌ طبري‌ و مآخذ همانند آن‌ هم‌ هيچ‌ به‌ جنگهاي‌ اردشير با روم‌ اشارت‌ نرفته‌ است‌ ناشي‌ از همين‌ معني‌ بايد باشد. به‌ هر حال‌ در دنبال‌ رويارويي‌ با روم‌ و رهايي‌ از تحريكات‌ ارمنستان‌، اردشير اوقات‌ خود را صرف‌ تسخير و تأمين‌ نواحي‌ شرقي‌ مرده‌ريگ‌ اشكانيان‌ ساخت‌. براي‌ آنكه‌ مرزهاي‌ كشور خود را، آن‌ گونه‌ كه‌ در جواب‌ پيشنهاد مذاكره‌، به‌ روميها گفته‌ بود، به‌ حدود مرزهاي‌ ايران‌ قبل‌ از اسكندر برساند، تسخير مجدد اين‌ نواحي‌ دورافتاده‌ي‌ شرقي‌ برايش‌ ضرورت‌ داشت‌. فتح‌ سكستان‌ و فتح‌ گرگان‌ در طي‌ اين‌ لشكركشيها در حقيقت‌ ناظر به‌ خلع‌ يد از بقاياي‌ شاهزادگان‌ اشكاني‌ و حكام‌ وابسته‌ به‌ خاندان‌ اردوان‌ و بلاش‌ در اين‌ نواحي‌ بود. در حدود مرو هم‌ مخالفان‌ را قلع‌ و قمع‌ كرد. سرهاي‌ عده‌اي‌ از كشتگان‌ آن‌ نواحي‌ را كه‌ به‌ احتمال‌ قوي‌ بايد از سركردگان‌ سكايي‌ يا اشكاني‌ بوده‌ باشند به‌ آتشكده‌ي‌ آناهيد كه‌ وي‌ همه‌ چيز سلطنت‌ خود را مديون‌ عنايات‌ ايزد معبود آن‌ مي‌دانست‌ فرستاد، و بدين‌ گونه‌ ايزد آب‌ را از خون‌ كشتگان‌ خويش‌ سيراب‌ كرد. هر چند در بازگشت‌ از اين‌ سفرهاي‌ جنگي‌ فرستادگاني‌ از جانب‌ پادشاهان‌ كوشان‌ و مكران‌ و نواحي‌ توران‌ (= بلوچستان‌) براي‌ اظهار انقياد در پارس‌ به‌ دربار او آمدند، فتح‌ تمام‌ اين‌ نواحي‌ براي‌ وي‌ ميسر نشد. با آنكه‌ چندي‌ بعد از بازگشت‌ از شرق‌ دوباره‌ به‌ تهديد روم‌ پرداخت‌ و حتي‌ نصيبين‌ و حران‌ را هم‌ گرفت‌ (237)، هنوز در داخل‌ كشور وحدت‌ مورد نظرش‌ تحقق‌ نيافته‌ بود، و لااقل‌ معدودي‌ از ملوك‌ طوايف‌ موضع‌ مستقل‌ خود را همچنان‌ حفظ‌ كرده‌ بودند. از جمله‌ در كرمان‌ يك‌ پادشاه‌ محلي‌ به‌ نام‌ قابوس‌ ( كابوس‌ )؛ در سرزمين‌ حيره‌ يك‌ شيخ‌ عرب‌ به‌ نام‌ عمروبن‌ عدي‌ ، و در طبرستان‌ يك‌ شاهزاده‌ي‌ محلي‌ به‌ نام‌ چشنسف‌ شاه‌ همچنان‌ از اينكه‌ به‌ پادشاه‌ جديد اظهار طاعت‌ نمايند خودداري‌ كردند، و قسمتي‌ از نواحي‌ شرقي‌ همچنان‌ در دست‌ طوايف‌ يوئه‌ چي‌ - تخاري‌ باقي‌ مانده‌ بود (238). اما اردشير در دنبال‌ آن‌ همه‌ جنگهاي‌ پر جنب‌ و جوش‌ اكنون‌ ديگر خسته‌ بود. سلطنتش‌ بعد از اردوان‌ (224) هنوز چهارده‌ سال‌ بيشتر طول‌ نكشيده‌ بود اما او تمام‌ اين‌ مدت‌ را در جنگ‌ گذرانيده‌ بود. از وقتي‌ در پارس‌ بر ضد گوچهر اعلام‌ طغيان‌ كرده‌ بود تا اين‌ ايام‌ حدود چهل‌ سال‌ در جنگ‌ و در خطر زيسته‌ بود. خستگي‌ قبل‌ از پيري‌ به‌ سراغش‌ آمده‌ بود و او را به‌ كناره‌گيري‌ و آرامش‌طلبي‌ مي‌خواند. بالاخره‌ پسرش‌ شاپور را كه‌ از عهد جنگ‌ اردوان‌ در كنار او شمشير زده‌ بود و در سالهاي‌ اخير هم‌ در اداره‌ي‌ امور با او شريك‌ بود، به‌ جاي‌ خويش‌ بر تخت‌ نشاند (240) و خود روزهاي‌ آخر را به‌ آرامش‌ گذراند.