My political testament
More than thirty years have passed since 1914 when I made my modest contribution as a volunteer in the First World War, which was forced upon the Reich.
In these three decades love and loyalty to my people have guided all my thoughts, actions and my life. They gave me the strength to make the most difficult decisions ever to confront mortal man. In these three decades I have spent my strength and my health.
It is untrue that I or anyone else in
Only three days before the outbreak of the German-Polish war I proposed a solution of the German-Polish problem to the British Ambassador in
I have left no one in doubt that if the people of
After six years of war which, despite all setbacks, will one day go down in history as the most glorious and heroic manifestation of the struggle for existence of a nation, I cannot abandon the city which is the capital of this Reich. Since our forces are too meager to withstand the enemy's attack and since our resistance is being debased by creatures who are as blind as they are lacking in character, I wish to share my fate with that which millions of others have also taken upon themselves by remaining in this city. Further, I shall not fall into the hands of the enemy who requires a new spectacle, presented by the Jews, for the diversion of the hysterical masses.
I have therefore decided to stay in
That I am deeply grateful to them all is as self-evident as is my wish that they do not abandon the struggle but that, no matter where, they continue to fight the enemies of the Fatherland, faithful to the ideals of the great Clausewitz. Through the sacrifices of our soldiers and my own fellowship with them unto death, a seed has been sown in German history that will one day grow to usher in the glorious rebirth of the National Socialist movement in a truly united nation.
Many of our bravest men and women have sworn to bind their lives to mine to the end. I have begged, and finally ordered, them not to do so but to play their part in the further struggle of the nation. I ask the leaders of the Army, the Navy and the Air Force to strengthen the National Socialist spirit of resistance of our soldiers by all possible means, with special emphasis on the fact that I myself, as the founder and creator of this movement, prefer death to cowardly resignation or even to capitulation.
May it become a point of honor of future German army officers, as it is already in our Navy, that the surrender of a district or town is out of the question and that, above everything else, the commanders must set a shining example of faithful devotion to duty unto death.
Before my death, I expel former Reichs-Marshal Hermann Goring from the party and withdraw from him all the rights that were conferred upon him by the decree of 29 June, 1941 and by my Reichstag statement of 1 September, 1939. In his place I appoint Admiral Donitz as President of the Reich and Supreme Commander of the Armed Forces.
Before my death, I expel the former Reichsfuhrer of the S.S. and the Minister of the Interior Heinrich Himmler from the party and from all his state officers. In his place I appoint Gauleiter Karl Hanke as Reichsfuhrer of the S.S. and Head of the German Police, and Gauleiter Paul Giesler as Minister of the Interior.
Apart altogether from their disloyalty to me, Goring and Himmler have brought irreparable shame on the whole nation by secretly negotiating with my enemy without my knowledge and against my will, and also by attempting illegally to seize control of the State.
In order to provide the German people with a government of honorable men who will fulfill the task of continuing the war will all the means at their disposal, I, as Fuhrer of the nation, appoint the following members of the new cabinet:
President of the Reich: Donitz
Chancellor of the Reich: Dr Goebbels
Party Minister: Bormann
Foreign Minister: Seyss-Inquart
Minister of the Interior: Gauleiter Giesler
Minister of War: Donitz
Supreme Commander of the Army: Schorner
Supreme Commander of the Navy: Donitz
Supreme Commander of the Air Force: Greim
Reichsfuhrer of the S.S. and Head of the German Police: Gauleiter Hanke
Trade: Funk
Agriculture: Backe
Justice: Thierack
Culture: Dr Scheel
Propaganda: Dr Naumann
Finance: Schwerin-Crossigk
Labor: Dr Hupfauer
Munitions: Saur
Leader of the German Labor Front and Minister without Portfolio: Dr Ley.
Although a number of these men, including Martin Bormann, Dr Goebbels and others together with their wives have joined me of their own free will, not wishing to leave the capital under any circumstances and prepared to die with me, I implore them to grant my request that they place the welfare of the nation above their own feelings. By their work and loyal companionship they will remain as close to me after my death as I hope my spirit will continue to dwell among them and accompany them always. Let them be severe but never unjust and let them never, above all, allow fear to preside over their actions, placing the honor of the nation above everything that exists on earth. May they, finally, always remember that our task, the consolidation of a National Socialist state, represents the work of centuries to come, so that every individual must subordinate his own interest to the common good. I ask of all Germans, of all National Socialists, men and women and all soldiers of the Wehrmacht, that they remain faithful and obedient unto death to the new government and its President.
Above all, I enjoin the government and the people to uphold the race laws to the limit and to resist mercilessly the poisoner of all nations, international Jewry.
Adolf Hitler
Witnesses:
Dr Joseph Goebbels Wilhelm Burgdorf
Martin Bormann Hans Krebs
من ایرانیم نژادم آریایی است الگوی من کوروش بزرگ است پادشاهان من داریوش بزرگ,مازیار,انوشیروان و یزدگرد سوم هستند آموزگاران من فردوسی,خیام،حافظ,سعدی و مولوی هستند نسک من شاهنامه است اندوه من قادسیه است کهرمانان من رستم فرخزاد و بابک خرمدین هستند بهشت من ایران است جشن من مهرگان و نوروز است فرهنگ و آیین من شیفتگی به میهن است, ایران پرستی اگر نژاد پرستی است من هم نژاد پرستم و نژاد پرست خواهم ماند
شاهنشاهان پهلوی
دوشنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۴
وصیت نامه سیاسی پیشوا بعد از پایان جنگ جهانی دوم به زبان اینگلیسی
یکشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۴
سرگذشت فاشيستهاي ايتاليا و چگونه شكل گيري فاشيست در ايتاليا
مرداد
فاشیسم''' به عنوان یک مفهوم تاریخی، نوعی نظام حکومتی است که بین سالهای ١٩٢٢ تا ١٩٤٣ در [[ایتالیا]] و به وسیله "[[موسولینی]]" رهبری شد. این واژه بعدها در مفهوم گستردهتری به کار رفت و به دیگر رژیمهای دست راستی که دارای ویژگیهای مشابهی بودند، اطلاق شد.
==مفهوم فاشیسم==
به نظر "موسولینی"، فاشیسم یک مفهوم مذهبی است که انسان در آن وابسته به قانونی اعلی و ارادهای واقعی است که از فرد تجاوز میکند و به عضویت یک جامعهی روحانی ارتقاء مییابد. به نظر میرسد کسانی که در سیاستهای مذهبی فاشیسم، چیزی جز فرصتطلبی ندیدهاند، این معنی را نفهمیدهاند که فاشیسم علاوه بر آنکه یک سیستم حکومتی است، بالاتر از همه، یک سیستم فکری نیز هست.
"فاشیسم" با همهی تجربههای فردی دارای طبیعت مادی – مانند آنچه در سده هجدهم رواج داشت – مخالفت میکند. فاشیسم مخالف استقلال فردی، وطرفدار دولت است و برای فرد تا آنجا ارزش قائل است که با دولت، یعنی وجدان و ارادهی عمومی انسان در وجود تاریخی وی، منطبق شود. اصول آزادی دولت را در مقابل مصالح فرد انکار میکند. اما فاشیسم، دولت را به عنوان یک واقعیت حقیقی مبنا قرار میدهد.
اصول اساسی فاشیسم که [[موسولینی]] برخی از آنها را در دانشنامه ایتالیا در سال ١٩٣٢ میلادی ابراز داشته بود عبارتند از:
*۱) عدم اعتقاد به سودمند بودن صلح
*۲) مخالفت با اندیشههای [[سوسیالیسم|سوسیالیستی]]
*۳) مخالفت با [[لیبرالیسم]]
*۴) تبعیت زندگی همهی گروهها از دولت ([[توتالیتر]] بودن)
*۵) تقدس پیشوا تا سرحد امکان
*۶) مخالفت با [[دموکراسی]] (دموکراسی را بوالهوسی و خودپرستی مینامند)
*۷) اعتقاد شدید به قهرمانپرستی
*۸) تبلیغ روح رزمجویی
*۹) نظام تکحزبی
==سرگذشت فاشیسم==
پس از [[جنگ جهانی اول]]، ایتالیا مانند دیگر کشورهای [[اروپا]]یی درگیر مشکلات اجتماعی و اقتصادی بود. اعتصابات، شورشها و تصرف اراضی به وسیله روستاییان در نواحی کشاورزی از مسائل مبتلابه این کشور به شمار میرفتند.
طبقات متوسط مانند طبقات مشابه در کشورهای سرمایهداری از [[بلشویسم]] هراسان بودند. در کشوری که شکل حکومت آن [[دمکراتیک]] بود، ولی برخلاف [[بریتانیا]] از سنت سیاسی مقتدر برای حمایت از دموکراسی برخوردار نبود، همهی این مسائل لاینحل مانده و اغتشاش و هرج و مرج را تشدید میکرد.
در چنین زمینهای از اضطراب و اغتشاش ، محبوبیت حزب فاشیست موسولینی رو به افزایش نهاد. فاشیسم اعلام کرد که ایتالیا را از بلشویسم نجات میدهد، و قول داد که شوکت و افتخار امپراتوری [[رم]] باستان را به کشوری که روحیه و انتظامش را از دست داده، باز خواهد گرداند.
فاشیسم همه نوع افراد ناراضی را به خود جلب کرد: سربازان سابق که بیکار مانده بودند، طبقات متوسط دلسرد و مأیوس، جوانان وطنپرست و روستاییان گرسنه. فاشیستها پیراهن سیاه بر تن کرده و چکمه میپوشیدند و درباره یک آرمان بزرگ ملی فریاد میزدند که همه چیز به همه کس عرضه می کرد : شغل ، سعادت و افتخار ملی.
استدلال سیاسی آنها [[تروریسم]] و جنگهای خیابانی بود و دولت ضعیفتر از آن بود که جلوی آنها را بگیرد. بالاخره وقتی محافل صنعتی قدرتمند به پشتیبانی از فاشیسم برخاستند، موسولینی (ایل دوچه/پیشوا) به دنبال راهپیمایی بزرگی که در ۱۹۲۲ در رم بر پا شد، به قدرت رسید. او بدون درنگ یک [[دیکتاتور]]ی نظامی بر پا کرد و اقتصاد را به شیوه خاص خود سازمان داد.
دولت برخی فعالیتهای عمومی را به عهده گرفت و ارتش را تقویت کرد و با فتح [[حبشه]] (که امروز [[اتیوپی]] نامیده می شود) در سال ۶- ۱۹۳۵ ، از آن برای توسعه امپراتوری ایتالیا در [[آفریقای شمالی]] استفاده کرد. فاشیسم موفق به نظر میرسید زیرا نظم را در کشور بینظم و ناامن برقرار کرده بود. مردم ایتالیا، موسولینی را تأیید می کردند، از این نظر که توانسته است " قطار را به موقع به حرکت در آورد ".
موسولینی با اعلام این مطلب که فاشیسم یک فلسفه است سعی کرد برای رژیم خود احترامی کسب کند. او فرضیهاش را از عبارات پرطمطراق ولی بی معنایی چون "کشور ، وجدان و اراده عمومی بشریت است " پر کرد. شعارهای مشهورش قابل فهم بود :
"همیشه حق با موسولینی است"، "بحث نه ، تنها اطاعت!" ، "ایمان بیاورید، اطاعت کنید!، بجنگید!"
سایر دیکتاتورهای جناح راست دهه۱۹۳۰ روشهای سیاسی ایتالیایی فاشیست را تقلید کرده و آن را با اوضاع و شرایط و آداب و سنن کشور خود تطبیق دادند. برای مثال ، در [[اسپانیا]] [[ژنرال فرانکو]] ارتش را با اشرافیت و کلیسای [[کاتولیک]] پیوند داد. رژیم فاشیست تا دهه ۱۹۷۵ به حیات خود ادامه داد. اما دیگر رژیمهای مشابه مانند [[آلمان]] [[نازی]] و چند رژیم در [[اروپای شرقی]] (وحتی خود ایتالیای فاشیست) در جنگ جهانی دوم با شکست روبرو شدند.
==فاشیسم در آلمان==
موفق ترین و شریرترین کشور فاشیستی، آلمان نازی بود. بعد از جنگ جهانی اول، آلمان مانند ایتالیا با مسائل و مشکلاتی مواجه شد. این کشور مجبور بود شرمساری و مجازات ناشی از شکست خود در جنگ را تحمل کند. دمکراسی نیمبندی که در ۱۹۱۹ در این کشور برقرار شد، هرگز مورد قبول طبقه بالا که با اشتیاق به گذشته ی پر افتخار آلمان [[قیصر]]ی می نگریست، قرار نگرفت .
آنها و تعداد زیادی از مردم آلمان عقیده "[[نازیسم]]" [[هیتلر]] را مورد استقبال قرار دادند، زیرا با سنتهای پذیرفتهشده تاریخ آلمان یعنی اطاعت نسبت به مافوق، روحیه نظامیگری و ستایش عاشقانه از "ملت" پیوند داشت. به علاوه، این عقیده با احساسات گسترده ضد [[سامی]] در آلمان مطابقت میکرد. البته باید خاطر نشان کرد که هیتلر مبتکر این احساسات نبود بلکه از آن به طور کامل بهرهبرداری میکرد.
در آلمان نظریه فاشیستی برتری ملی تحت عنوان نظریه "نژاد برتر" مطرح و ادعا شد که این نظریه دارای ریشههای تاریخی است و در عقاید فلاسفه قرن نوزده آلمان آمده است. لذا چون آلمانیها از مردم برتر بودند، شکست آلمان در جنگ جهانی اول نمیتوانسته ناشی از تقصیر ارتش آلمان باشد، بنابراین لازم بود تقصیر به گردن افراد دیگری گذاشته شود. این افراد عبارت بودند از : [[بلشویک]]ها ، [[یهود]]یها و [[سوسیالدمکرات]]هایی که "از پشت به ارتش آلمان خنجر زده بودند و حالا نیز این افراد مسبب تمام مشکلات بعد از جنگ به شمار میآمدند .
در اوایل دهه ۱۹۳۵ که اوضاع آلمان به دنبال رکود بزرگ رو به وخامت گرایید ، میلیونها نفر آلمانی با اشتیاق، تجزیه و تحلیل هیتلر را درباره وضعیت کشور خود پذیرفتند. در ۱۹۳۳ نازیها بزرگترین حزب آلمان را تشکیل دادند و هیتلر صدراعظم آلمان شد. او به مجرد رسیدن به قدرت یک دولت تک حزبی را به وجود آورد.
سایر خصوصیات حزب نازی مشابه حزب فاشیست ایتالیا بود. روشهای تحمیل عقیده که هیتلر به کار می برد، همان بود که موسولینی به کار می گرفت : استفاده از چماق یا شلاق چرمی و یا نواختن لگد به کشاله ران. نازیها –مانند فاشیستها- از طرف سرمایهداران و پیشهوران بزرگ حمایت میشدند . هیتلر نیز پروژههای بزرگ دولتی مانند جادهسازی و از آن مهمتر برنامهی بزرگ تجدید تسلیحات را راه انداخت که برای شش میلیون نفر بیکار، شغل ایجاد کرد.
==اقدامات دولتهای فاشیستی==
کوششهای حکومتهای فاشیستی برای کاهش بیکاری، ارتباطی بین نظریات سوسیالیستسی و فاشیسم برقرار می کند (در واقع نام کامل حزب نازی آلمان ، دولت قوی و دخالت این دولت در آلمان است) وجه مشترک این دو ، عبارت است از : دولت قوی و دخالت این دولت در همه امور به خاطر حفظ منافع ملی. هیتلر و موسولینی هنگام عروج به قدرت، به طور سربسته وعده دادند که رفتار بهتری با کارگران خواهند داشت. شاید می خواستند به این ترتیب رأی آنها را از چنگ احزاب [[جناح چپ]] در آورند. ولی وعدههای آنها چندان عملی نشد زیرا رژیمهای آنها تغییری در ترکیب اجتماعی به وجود نیاوردند و همان طبقه حاکم کماکان در رأس امور باقی بود. در آلمان و ایتالیا به استثنای چند نفر، بقیه اعضای طبقه از حکومت فاشیستی حمایت میکردند و به وسیله آن حکومت حمایت شدند.
طولی نکشید که میلیونها آلمانی آمادگی خود را برای پیروی از پیشوا اعلام کردند. هر کس که تردیدی نسبت به [[ایدئولوژی]] جدید داشت یا از کشور گریخت و یا سکوتی سنگین پیشه کرد. آنهایی که علیه او حرف میزدند به اردوگاههای کار اجباری نازی اعزام میشدند تا به یهودیها، کولیها و سایر "طفیلیهای بشر" ملحق شوند. نازیها در ترتیب تظاهرات و نمایشهای عمومی احساسبرانگیز از قوه تشخیص قوی برخوردار بودند و طولی نکشید که تمامی ملت (این طور به نظر می رسید) شعاری واحد را بر زبان جاری کردند:
"یک کشور، یک مردم، یک پیشوا"
به این ترتیب تمام ملت از فلسفه هیتلر که میگفت :" جنگ، ابدی است . جنگ، زندگی است" پشتیبانی کردند. نظریات مشهور هیتلر به هیچوجه اساس اخلاقی یا عملی نداشت ولی سیاستهایی که او بر اساس این نظریات اجرا کرد در وهله اول تماماً موفق بود. راهحل نهایی او برای مسئلهی یهود، شش میلیون یهودی را به کام مرگ فرستاد. آرزوی دیرینش برای تصرف جهان، آتش [[جنگ جهانی دوم]] را برافروخت و سرانجام برای کشور و مردمش فاجعه آفرید.
پس از جنگ جهانی دوم، ایتالیا و قسمت غربی آلمان به عنوان دموکراسیهای [[لیبرال]] تجدید سازمان یافتند و نازیسم اعتبار و آبروی خود را از دست داد. ولی ترس از حیات دوباره فاشیسم در جهان پس از جنگ و به خصوص در کشورهایی مثل [[شوروی]] که بیش از همه از تهاجم آلمان صدمه دیده بود پا بر جا ماند. این ترس به شدت در سیاست شوروی نسبت به آلمان تأثیر گذاشت.
به طور کلی فاشیسم، در عملکرد برخی از دولتهای جناح راست افراطی، برای مثال در دیکتاتوری نظامی "سرهنگان" [[یونان]] از "۱۹۶۰ تا ۱۹۷۴ " و جذبهای که فاشیسم برای برخی از مردمان دارد، به چشم میخورد. برخی از گروههای سیاسی در غرب مثل [[جبههی ملی بریتانیا]]، بازتابدهندهی نظریات فاشیسم قبل از جنگ میباشند.