او بنیانگذار و پایه گذار یک سامانه-ی فرمانرواییِ خودگردان (نظام حکومتی مستقل) و جُدا از سامانه-ی فرمانروایی کانونی (نظام حکومتی مرکزی) ایران بود.
این کار نامش چیست؟
جدایی خواهی (تجزیه طلبی).
آری. بدون هیچ دودلی (شکی) ، باید بدانیم که میرزا کوچک خان جنگلی، یک شورشیِ جدایی خواه (تجزیه طلب) بود.
و نام آن سامانه-ی فرمانروایی اش (نظام حکومتی اش) چه بود؟
" جمهوری سوسیالیستی گیلان" !!!!
چِشم همه روشن!!!
جدایی خواهی (تجزیه طلبی) که شاخ و دُم ندارد!
میرزا کوچک خان جنگلی هم یکی بود مانند، شیخ خزعل، سمیتقو و دیگر گردنکشان و شورشیانی که در بخشهای گوناگون سرزمین مادری همه-ی ما ایرانزمین، با گردن کلفتی و به زور جنگ افزار و سرباز و تفنگچی، برای خودش فرمداری (دولت) و دَم و دستگاهی و بارگاهی ساخته بود و آن بخش از ایران را از مام میهن جدا کرده بود.
و...همانگونه که آن شیخ خزعل مزدور اَنگلیس!، خوزستان همیشه ایرانی ما را از پیکر ورجاوند ایران جُدا کرده بود؛ این میرزا کوچک خان جنگلی هم، در اپاخترِ (شُمال) ایرانزمین ، به زور تفنگ و چوب و چماقِ مُشتی جنگلی ریشو و ژولیده و راهزن ،بخشی از میهنمان به نام گیلان را، از ایران جدا کرده بود.
همان کاری که پان تُرک ها، پان کُرد ها و دیگر جدایی خواهان امروزی، در سر و دِل پلیدشان آرزوی انجام آن را دارند.
( جدا کردن بخش هایی از ایران)
و هرگز و هرگز و هرگز... به این آرمانِ ناخجسته و انیرانیشان نخواهند رسید.
همانگونه که میرزا کوچک ها ... سمیتقو ها... شیخ خزعل ها.... نایب حسین خان کاشی ها... و پیشه وری ها و قاضی محمد ها نرسیدند.
بگذریم...
اکنون،من و شما خواننده-ی گرامی، با هم نگاهی بکنیم به زندگی میرزا کوچک جنگلی:
نامش یونس بود.
پسر میرزا بزرگ. زاده شده در استاد سرای رشت.
و از کودکی ، در آموزشگاه های گوناگون اسلامی (حوزوی!)، دانش آموزی کَرد تا در آینده،آخوندی شود در راه گسترش اسلام تازی.
این آخوند بی عبا و عمامه-ی ریشو (میرزا کوچک خان)، با بهره برداری از نابسامانی و آشوب های روزگار قاجار، در سال 1289 یزدگردی، برابر با 1299 خورشیدی، گیلان را از ایران جدا کرد و و نامش را چنین گذاشت:
جمهوری سرخ گیلان.
یا همان جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران!!
دوستانِ گرامیم، آیا می دانید که این جمهوری سوسیالیستی ایران ،چگونه پدید آمد و ساخته شد؟
جمهوری سوسیالیستی ایران، همان جمهوری خودگردان(مستقل از ایرانِ) گیلان ؛ یا جمهوری سرخ گیلان یا جمهوری انجمنی (شورایی) گیلان بود.
و به دست میرزا کوچک جنگلی و با یاری ارتش سرخ شورویِ انیرانی، در گیلان بنیانگذاری (بنیادگذاری) شد.
و...باز هم چشم ما روشن!!!! که اینگونه جدایی خواهان (تجزیه طلبان) مانند همین آمیرزای کوچک جنگلی، برای بخشی از ایرانیان ناآگاه ، یک کَهرمان( قهرمان) به شمار می آیند!!!
و باید خون گریه کرد... به روزگار اینگونه مردمی که هنوز اندر خَمِ یک کوچه هستند و ناهمگنی (تفاوت) میان یک دشمنیار جدایی خواه (خائن تجزیه طلب) با یک ایرانی میهن پرست راستین را در نمی یابند (نمی فهمند)
و به راستی، بیاییم دَمی با خود بیاندیشیم که ما در میان چگونه مردمی زیست می کنیم؟؟
مردمی که یک شورشی جدایی خواهِ اسلامگرا با پیشینه ای (سابقه ای) آخوندی را ، کهرمان!!! (قهرمان) می دانند چگونه مردمی هستند؟؟
و به راستی فغان باید کرد از دست این ناآگاهان...
آنهم در این روزگاری که: به رسانه هایی مانند تارکده (اینترنت) و چهره نما (فیس بوک) ، کم و بیش و با هر سختی، و افتان و خیزان، می توان دسترسی داشت.
و چه بگویم !!!؟؟ که شوربختانه... در همین چهره نما (فیس بوک) هم، سخن گفتن از شماره-ی پاپوشِ (کفش) سَدمین (صدمین) زَن آن سلطان خونریز عثمانی در "حریم سلطان"، و یا به همسویی گذاشتنِ فرتور هایِ آنچنانی (به اشتراک گذاشتنِ عکس های آنچنانی) از آن خواننده و این نوازنده و آن رامشگر (رقاص) ، گویا بیشتر خواننده و بیننده دارد و پسند می شود (لایک می گردد).
بگذریم و بگذریم و بگذریم...
که یکی داستان است پُر آب چشم... به گفته-ی پردیسی نامدار( فردوسی نامدار).
خواننده-ی ارجمند.
برگردیم به جستار( مطلب- موضوع).
این رضا شاه بزرگ بود که در راه یکپارچگیِ ایران پاره پاره شده-ی قاجاری، با دلاوری و کوشایی بی مانندش، همه-ی آن آشوبگران و سَرکِشان و گردنه بگیران و جدایی خواهانی چون همین میرزا کوچک خان جنگلی و شیخ خزعل و سمیتقو ها را سرجایشان نشاند .
اگر رضا شاه بزرگ نبود، بی گمان اکنون گیلانی هم نبود، همانگونه که خوزستانی هم نبود.
نگاهی به این فهرست بیاندازیم:
1- در اپاختر(شمال) ایرانزمین، همین میرزا کوچک جنگلی اسلامگرا و آخوند بی عبا و عمامه، گیلان را از ایران جدا کرده بود.
2- در اواخشتر باختری(جنوب غربی) ایران، شیخ خزعل عرب تازی، به یاری اَنگلیس! اهریمنی، خوزستان نازنین را از مام میهن جدا کرده بود.
3- در بخشهایی از باختر(غرب) و اپاختر باختری(شمال غربی) ایران، شورشی دیگری به نام اسماعیل سمیتقو، بر کُردستان فرمانروایی می کرد و برای خودش هر کاری که می خواست انجام می داد.
4- یک گردنکش دیگر به نام نایب حسین کاشی، در کاشان و پیرامونش(اطرافش) پرچم جدایی برافراشته بود و او نیز خودش را همه کاره- و فرمانفرما می دانست.
5- آشیخ مَمّد خیابانی نیز ،آذرآبادگان (آذربایجان) را خودگردان (مستقل) و جدا از ایران دانسته بود.
6- در خاور ایرانزمین، خراسان، محمد تقی پسیان نیز آهنگ جدایی در سر داشت و او نیز به مانند همین آمیرزای جنگلی!!! برای خودش جمهوری خواه شده بود.
دیدید دوستان و همراهان گرامیم؟؟
این بود روزگار بسیار تباه و ناگواری که ایران فروپاشیده، در واپسین سالهای سیاهِ قاجار، با آن دست و پنجه نرم می کرد.
در هرگوشه از خاک این اَبَر بوم اهوراییمان، یک شورشی، یک جدایی خواه، یک خان، یک گردنه بگیر و یا هَر کَسی که توانایی گردآوری چند تفنگچی را داشت، برای خودش فرمانروایی می کرد و به راستی که شیرازه-ی کشور از هم پاشیده بود.
برگردیم به داستان شیرینِ!!! ( به ریشخند گفتم!) این آخوندِ اسلام گرایِ گیس بلندِ ریشویِ طالبانیِ تفنگ به دست جنگلی، یونس خان که همان آقا میرزای کوچک خودمان است!!!
ایشان، هم جمهوری خواه بود و هم گرایش به شوروی داشت، و هم سَر در آبشخور اسلام نابِ محمدی علوی داشت، و هم این که یک جدایی خواه بود.
چه کارنامه-ی درخشانی!!! ( باز هم به ریشخند گفتم ها!!!) داشته است.
دوستان من، به یک جدایی خواه (تجزیه طلبِ) شورشی، که با زورِ تفنگِ مُشتی جنگلیِ ریشو و پشتیبانی ارتشی بیگانه به نام ارتش سرخ شوروی کمونیستی، برای خودش بخشی از ایران را جدا کند چه نام و فرنامی (عنوانی) می دهید؟؟؟
و...پاسخ میهن پرستان ایرانمرزبان به او چیست؟؟
آیا...به او باید شیرینی و گُل داد؟ و برایش بَه بَه و چَه چَه کرد؟؟ یا این که او را سر جایش نشاند؟؟؟
در هر کشوری، در هرجایی از جهان، از یکپارچگی سرزمینی (تمامیت ارضی) تا پای جان پدافند (دفاع) می کنند و خواهند کرد.
و آن جدایی خواه هر کِه می خواهد باشد.
چه میرزا کوچک جنگلی باشد، چه شیخ خزعل عرب باشد، چه اسماعیل سمیتقو باشد و چه همین پیشه وری و قاضی محمد و... و... و...
چکیده-ی سخن:
یکپارچگی سرزمینی و میهنی و بازیابیِ هستی و کیستیِ (هویت) ایرانی را از رضا شاه بزرگ داریم.
رضا شاه بزرگ، پدر ایران نوین است.
اگر این بزرگمرد نبود، بی گمان اکنون نامی از ایران و ایرانی نبود.
کشوری که از اپاختر (شمال) تا اواخشتر (جنوب) و از باختر (غرب) تا خاورش (شرقش)... در دستِ یک شورشی و جدایی خواه و گردنکشی بود که هر کاری که می خواست می کرد و هر بیداد و ستمی که می توانست بر مردم روا می داشت.
و در این کشور اهورایی مان، ایرانزمین ورجاوند، یک جدایی خواهِ (تجزیه طلبِ) اسلامگرایِ ریشویِ جنگلی به نام میرزا کوچک خان ،گیلان همیشه ایرانی ما را از مام میهن جدا کرد.
و خوشبختانه، شکست خورد.
و به یکپارچگی سرزمینی ایران (تمامیت ارضی ایران) آسیب و گزندی نرسید.
سخن پایانی من:
میرزا کوچک خان جنگلی، یک جدایی خواه (تجزیه طلب) بود.
و نابود باد... جدایی خواهِ انیرانی، از هر تبار و رنگ و بو و زبان و بینش .
پاینده باد ایران.
زنده باد ایرانی میهن پَرست.
و جاوید باد نام و یاد نیک و گرامی رضا شاه بزرگ.
ایدون باد.