جنگ پلاته نبرد مردونيه سردار سپاه خشايارشا با يونانيها
خشايارشا پس از واقعه سالامين به آسيا برگشت. چون او نگران بود كه ينيان ها پل ناحيه هلس پونت را خراب كنند و ايراني ها در اروپا گرفتار شوند. خشايارشا بوسيله چاپاري خبر شكستخود را به اطلاع پارسها رسانيد. سپس مردونيه فرمانده سپاهيان ايران به خشايارشا مي گويد كه ما هنوز از نظر نيروي زميني قوي تر يوناني ها هستيم و كاملا شكست نخورده ايم. شما به پارس برگرديدو من قول مي دهم با نيروي زميني در مقابل يوناني ها بجنگم و آنها را در پلوپونس شكست دهم. بدين ترتيب خشايارشا با باقي مانده كشتي هاي ايراني به هلس پونت برمي گردد. بعضي از آتني هامي خواستند كه سريع تر كشتي هاي ايراني را تعقيب كنند و پل روي هلس پونت را خراب كنند ولي تميستوكل به آنها گفت كه به ايراني ها اجازه دهند كه به آسيا برگردند. چون تجربه نشان داده است ، اگر جلوي ملتي را كه شكست خورده اند بگيرند ، آنها براي دفاع از برمي گردند و شكست قبلي خود را جبران مي كنند. البته تميستوكل براي اينكه نزد پادشاه پارس جايگاهي داشته باشد ، اين سخنان را گفت. چون اگر يوناني ها خواستند آسيبي به او برسانند ، او بتواند به دربار ايران پناهنده شود. در اين مدت مردونيه همراه خشايارشا بود تا به تسالي رسيدند. چون فصل زمستان بود و مردونيه مي خواست كه تا فصل بهار جنگ را شروع نكند. سپس خشايارشا به هلس پونت رسيد ، ولي عده اي از سربازان او بر اثر بيماري و بي غذايي مردند. كارهاي مردونيه قبل از شروع نبرد پلاته : عده اي از كشتي هاي ايراني كه آسيب ديده بودند در شهر سامس (در آسياي صغير) ماندند تا اهالي آنجا شورش نكنند. پس از تمام شدن زمستان مردونيه سپاه خود را از تسالي داد و سپس پيكي را نزد اسكندر مقدوني فرستاد و از او خواست كه آتني ها تشويق كند تا يك صلح نامه با ايراني ها امضا كنند. او در مقابل تعهد كرد كه زمينهاي آتني ها را به آنها بازپس دهد و معابدي را كه سوخته وخراب شده بودند ، باز سازي كند. ولي اسپارتي ها حرف هاي اسكند را قبول نكردند و گفتند كه ما زير سلطه خارجي ها نبايد برويم ، سپس آتني ها هم از صلح با خشايارشا پشيمان شدند. پس از اينكه اسكندر برگشت و جواب آتني ها را به مردونيه رسانيد ، او بطرف آتن حركت كرد و دوباره آتن را تصرف كرد. آتني ها از ترس ايراني ها به جزيره سلاميس رفتند و از لاسدموني ها كمك خواستند ولي آنها در حال گذراندن مراسم يكي از عيدهايشان و همچنين مشغول ساختن يك ديوار دفاعي بودند ، بنابراين ابتدا به درخواست آتني ها توجهي نكردند. ولي سپس لاسدموني ها از پيشرفت ايراني ها به وحشت افتادند و با آتني ها و اسپارتي ها متحد شدند. سپس مردونيه از آتن خارج شد و به تب رفت ، چون زمين آنجا مساعد بود و اهالي تب از دوستان ايراني ها بودند. اهالي تب به مردونيه پيشنهاد دادند كه استحكامات محكمي در آنجا بسازد تا بتواند به عنوان پناهگاه از آنها استفاده كند. تعدادي از دولت شهر هاي يوناني كه تابع دولت ايران بودند افرادي را براي كمك به مردونيه به ناحيه تب فرستادند. سپاه يونان هم در ناحيه اري تز جمع شدند. مردونيه تمام سواره نظام سپاه را تحت فرماندهي ماسيس تيس قرار داد. او به سپاه يوناني حمله كرد و تلفات زيادي به آنها وارد كرد. ولي در ميانه نبرد اسب ماسيس تيس زخمي مي شود و از شدت درد سردار ايراني را به زمين مي زند. آتني ها همين كه ديدند او افتاده است ، محاصره اش كردند و او را كشتند. سپاهيان ايران به يوناني ها حمله كردند و مي خواستند كه جسد ماسي تيس را پس بگيرند ولي موفق به انجام اين كار نشدند. سپس سپاهيان يونان تصميم گرفتند كه به پلاته بروند چون آنجا آب فراواني داشت و براي جنگ مناسب تر بود. نبرد پلاته : نبرد پلاته در سال 479 (پ.م ) اتفاق افتاد. از آنجايي كه سپاه ايران دچار كمبود آذوقه شده بود ، فرماندهان به مردونيه پيشنهاد دادند كه زودتر جنگ را شروع كنند. همچنين يكي از اهالي تب هم به مردونيه پيشنهاد كرد كه ايراني ها يك گذرگاه تنگ را كه محل عبور آذوقه و از خطوط تداركاتي يونانيان بودرا ببندند. ارتش ايران هم اين اين كار را انجام داد و توانست مقدار زيادي غذا از اين راه بدست آورد. سپس تعدادي از افراد به مردونيه پيشنهاد كردند كه به طرف تب حركت كنند و با دادن پول از مردم يونان آذوقه و علف براي اسبها بگيرند. از اين راه آنها همچنين مي توانستند بدون جنگ كردن تعداد زيادي از مردم يونان را طرفدار خود كنند. ولي مردونيه هيچ كدام از اين پيشنهاد ها را قبول نكرد و گفت ما بايد مردانه بجنگيم. وقتي كه شب فرا رسيد هر دو سپاه به خواب رفتند و اسكندر كه جز مقدوني هاي سپاه ايران بود بطرف سپاه يونان حركت كرد. او به يوناني ها اطلاع داد كه وضعيت سپاه مردونيه مناسب نيست و او تصميم گرفته است كه فردا صبح جنگ را شروع كند ، شما بايد محكم در جاي خود بايستيد و مقاومت كنيد. سپس دو سپاه در مقابل يكديگر صف كشيدند و جنگ آغاز شد. سواره نظام ايران ضربات سختي را بر سپاه يونان وارد كرد و همچنين ايراني ها موفق شدند چشمه اي را كه آب مورد نياز يوناني ها را تامين مي كرد ، كور كنند. اين مسايل باعث شد تا يوناني ها شبانه مواضع خود را ترك كنند و مردونيه دستور تعقيب يوناني ها را صادر كرد. در حاليكه به نظر مي رسيد يوناني ها شكست خورده اند ، ناگهان لاسدموني به پارسها حمله كردند ولي پارسها چون اسلحه كافي در اختيار نداشتند ، شكست خوردند. با كشته شدن مردونيه ايراني ها به سنگرهاي خود عقب نشيني كردند و به استحكام بخشيدن به مواضع خود پرداختند. ولي براثر حمله لاسدموني ها و آتني ها ديواره سنگرها خراب شد و يوناني ها توانستند وارد اردوگاه پارس ها بشوند سپس آنها آنجا را غارت كردند. بعد يوناني ها به تب حمله كردند و تعداد زيادي از مردم آنجا را به جرم كمك به ايراني ها كشتند. ارته باذ يكي از سرداران ايراني بود كه تمايلي به جنگ با يوناني ها نداشت ، بنابراين به موقع به كمك مردونيه نيامد و هنگامي كه ديد سپاهيان ايران شكست خورده اند و در حال فرار هستند ، به طرف هلس پونت حركت كرد.
من ایرانیم نژادم آریایی است الگوی من کوروش بزرگ است پادشاهان من داریوش بزرگ,مازیار,انوشیروان و یزدگرد سوم هستند آموزگاران من فردوسی,خیام،حافظ,سعدی و مولوی هستند نسک من شاهنامه است اندوه من قادسیه است کهرمانان من رستم فرخزاد و بابک خرمدین هستند بهشت من ایران است جشن من مهرگان و نوروز است فرهنگ و آیین من شیفتگی به میهن است, ایران پرستی اگر نژاد پرستی است من هم نژاد پرستم و نژاد پرست خواهم ماند
شاهنشاهان پهلوی
چهارشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۶
پنجاه و دو جنگ مهم ایران قسمت سیزدهم
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
درود بر تو.من همیشه به فکر شما هستم.متاسفانه فاصله ها باعث دوری و بی خبری از همدیگر شده.کاش میشد همدیگر رو ببینیم.آنلاین هستم امشب بیا
ارسال یک نظر