من ایرانیم نژادم آریایی است الگوی من کوروش بزرگ است پادشاهان من داریوش بزرگ,مازیار,انوشیروان و یزدگرد سوم هستند آموزگاران من فردوسی,خیام،حافظ,سعدی و مولوی هستند نسک من شاهنامه است اندوه من قادسیه است کهرمانان من رستم فرخزاد و بابک خرمدین هستند بهشت من ایران است جشن من مهرگان و نوروز است فرهنگ و آیین من شیفتگی به میهن است, ایران پرستی اگر نژاد پرستی است من هم نژاد پرستم و نژاد پرست خواهم ماند
تاريخ فرمانروايى مطلق دو قدرت ايران و روم بر جهان متمدن در قرون متوالى (پنجم قبل از ميلاد تا هفتم بعد از ميلاد) اكنون وارد آخرين صفحه خود شدهبود. كسى گمان نمى كرد در زمانى كه شاهنشاهى ايران در اوج قدرت بود ناگهانتوسط نيروهاى ناشناخته اى از مرزهاى جنوب غربى (اعراب) در هم كوبيده شود. اما قبل از فروپاشى امپراتورى بزرگ ايران توسط اعراب اتفاقى مهم براى اينكشور رخ داد كه در قدرت يافتن اعراب نيز بى تأثير نبود. ضعف فرماندهى فكاسسبب شد كه در ۶۱۰ ميلادى هراكليوس يا هرقل امپراتور روم شرقى شود وىبلافاصله با تهييج افكار عمومى و شارژ روحيه وطن پرستى رومى ها در كنارفراخوانى مسيحيت عليه ايرانيان قدرتى عظيم براى خود تدارك ديد و در ۶۲۲ ازداردانل (هلسپونت آن زمان) گذشت و به خليج ايسوس رسيد و آماده درگيرى باشهر براز سردار ايرانى شد. نبردى سخت در گرفت و در انتها پس از ۲۰ سالاولين پيروزى نصيب روم شد. خسرو در سال بعد سپاه عظيمى متشكل از ۴۰ هزارسرباز را در كانزاكا (ارمنستان) جمع كرد و به ساير سپاه هاى خود نيز دستورداد كه در اين منطقه به او بپيوندند اما هرقل در اينجا دست به بهترين حركتنظامى خود زد. وى به سرعت خود را به سپاه خسرو رسانده و نگذاشت وى از سپاههاى كمكى خود بهره ببرد. ناگهان ورق برگشت. خسرو پرويز كه تاكنون در هيچجبهه اى شكست نخورده بود سپاه خود را ترك كرد و به كوه هاى اطراف فراركرد. اين عقب نشينى سبب رسيدن هرقل مسيحى به شهر مذهبى و با اهميت اروميه (محل تولد زرتشت) شد و هرقل به تلافى انتقال صليب مقدس توسط خسرو پرويز ازاورشليم به تيسفون آتش مقدس اروميه را (كه همواره بايد روشن مى بود) خاموشكرد. اين عقب نشينى و شكست خسرو را به شدت عصبانى كرد چرا كه وى اعتبارخود را از دست داده بود اما او هنوز حداقل سه سپاه بزرگ ديگر در اختيارداشت در ۶۲۴ نيروهاى او از جنوب وارد ارمنستان شده و هرقل يا هراكليوس راتعقيب كردند اما از بد حادثه دوباره سردار رومى بلايى را سر سپاه هاىايرانى آورد كه آنها انتظار نداشتند. برترى نيروهاى ايرانى اين انتظار رادر خسرو ايجاد كرده بود كه امپراتور رومى از خاك ايران خارج مى شود اماهرقل بدون از دست دادن فرصت هر سه سپاه ايرانى را كه هر كدام جدا ازيكديگر بودند در هم مى شكند. زنجيره شكست هاى ايران در اين مجموعه نبردهاگويى پايانى ندارد. در ۶۲۵ شهربراز سردار ايرانى شكستى ديگر از رومى ها دربين النهرين مى خورد. محاصره قسطنطنيه خسرو پرويز در اين زمان چاره را درتسخير پايتخت روم و كوبيدن سرمار به جاى ضربه زدن به تنه او ديد وى در ۶۲۶اتحادى را با خانات آوار كه در شمال امپراتورى روم مستقر بودند بست و قرارگذاشت كه با آنها از شمال و جنوب قسطنطنيه را در هم بكوبند. اما نيروىدرياى رومى مانع عبور نيروهاى ايرانى از تنگه داردانل شد و در نتيجهآوارها نيز از حمله خود فايده اى نبردند. اين در حالى بود كه تئودور برادرهرقل در نبردى در زمين شاهين براز فرمانده ايرانى را شكست داد. در ۶۲۷ميلادى پس از آن كه هرقل مطمئن شد توان خسرو كاملاً تحليل رفته پايتختساسانى را هدف گرفت وى در پاييز همان سال به ۱۱۰ كيلومترى تيسفون (دستگرد) رسيد و درگير نبردى بزرگ در نينوا با سپاه هاى ايرانى شد اما شكست نخوردهعقب نشست ظاهراً فشار نيروهاى پياده نظام رومى او را وادار به عقب نشينىمى كند و او سپاه را ترك مى كند. اما نيروهاى ايرانى بدون سردار به خوبىمقاومت مى كنند و در نتيجه هراكليوس از فتح تيسفون منصرف مى شود. اما بدنامى فرار (آن هم دوباره) سبب تنفر سرداران، اشراف و مردم ايران از خسروپرويز مى شود. نتيجه نبردهاى پنج ساله ايران و روم شكست هاى خسرو پرويزتقريباً بلافاصله پس از پيروزى هاى بزرگ او روى داد و سبب شد تا علاوه بركشته شدن وى ارتش ايران به شدت ضعيف شود. پس از خسرو پرويز نيز چند نفريكى پس از ديگرى به سلطنت رسيدند اما هيچ كدام نتوانستند مانع انحطاطشاهنشاهى ايران شوند تا آن كه در ۶۳۵ ميلادى ضربات خردكننده اعراب ايرانرا براى صدها سال از قدرت متمركز ملى محروم كرد. شايد اگر خسرو پرويز بادرايت بيشترى از پيروزى هاى خود بهره مى گرفت مى توانست از انحطاط ايرانجلوگيرى كند اما حماقت ها و ستم او زمينه را براى سقوط ايران تسريع كرد.
تنها چند هفته پس از حملات يازده سپتامبر 2001، «چارلز كروتهامر» تحليلگر واشنگتن پست كه تريبون تبليغاتي نومحافظهكاران به شمار ميرود اهداف دولت بوش پس از اين حملات را شامل كشورهاي افغانستان، عراق، ايران، سوريه، ليبي و تشكيلات خودگردان فلسطين معرفي كرد. در حالي كه اولويت اصلي افغانستان بود و عراق هنوز سرنوشت نامعلومي داشت به اسرائيل چراغ سبز و اختيار تام داده شد كه با تشكيلات خودگردان مقابله كند. جورج بوش كاملاً خودنمايي ميكرد و به انزواي ياسرعرفات اهميت زيادي ميداد تا او در نوامبر 2004 در محاصره، جان خود را در رامالله از دست داد. به آريل شارون نخستوزير پيشين اسرائيل اجازه داده شد تا انتفاضه مسجدالاقصي را سركوب كند و بخش قابل توجهي از ساحل غربي را دوباره اشغال كند. در ژانويه 2002، مبارزه عليه افغانستان به زعم بوش پايان يافته بود و آمادگي براي اشغال عراق به حداكثر خود رسيده بود. تاكنون دهها كتاب درباره طراحي برنامههاي مختلف و فريبكاري نومحافظهكاران جهت توجيه تغيير رژيم در عراق منتشر شده است. «باب وودوارد» معاون سردبير واشنگتنپست وقايع رخ داده و نقش مقامات ارشد امريكايي را در برنامه اشغال عراق در چند كتاب شرح داده است.
رهبر ليبي، معمر قذافي هنگامي كه سرنوشت صدام را در عراق در بهار 2003 مشاهده كرد با لندن و سپس واشنگتن تماس گرفت و سعي كرد تا از سرنوشت مشابه صدام دوري گزيند. در ژانويه 2004، ليبي تمام شرايط غرب را پذيرفت و با پذيرش مسئوليت بمبگذاري در هواپيماي بوئينگ بر فراز «لاكربي» اسكاتلند، بيش از 3ميليارد دلار غرامت پرداخت و معاهده منع پيگيري توليد سلاحهاي شيميايي را امضا كرد و از همه مهمتر برنامه هستهاي خود را تمام و كمال تعطيل و تجهيزات خريداري شده در طول 2 دهه را راهي امريكا كرد.
از سوي ديگر سوريه با فشارهاي شديد ديپلماتيك و انزواي سياسي – اقتصادي مواجه شد و با تهديدات پيدا و پنهان دست و پنجه نرم كرد. در آوريل 2005، سوريه نيروهاي خود را پس از 29 سال حضور نظامي از لبنان خارج كرد. اگرچه فشارهاي امريكا در اجبار دمشق براي عقبنشيني از لبنان بسيار مؤثر واقع شد اما سوريه همچنان به عنوان هدفي براي تغيير رژيم در دستگاههاي اطلاعاتي و نظامي ايالات متحده باقي ماند. آنچه كه نقش سوريه در حمايت از مقاومت عراقيها در برابر امريكا و پذيرايي از نيروهاي مقاومت فلسطيني ناميده ميشد به عنوان گناه نابخشودني دمشق معرفي شد.
اما سختترين پوسته براي شكافتن وشكستن، همواره ايران بوده است. موقعيت استراتژيك ايران برخلاف ميل واشنگتن پس از سقوط رژيمهاي طالبان و صدام ارتقاي قابل ملاحظهاي يافت و در سال 2004 شيعيان همپيمان با ايران در عراق كنترل دولت را در دست گرفتند اگرچه عراق هنوز تحت اشغال ايالات متحده بود. همچنين ايران نفوذ بسياري بر گروه مقتدا صدر يعني اصليترين سازمان شيعي مخالف حضور امريكا در عراق كسب كرد.
پس از آغاز دور دوم رياست جمهوري بوش در ژانويه 2005، بحث جدي در باب ايران در شوراي امنيت ملي امريكا درگرفت. بحث اصلي آن نبود كه در ايران تغيير رژيم رخ دهد يا نه بلكه آن بود كه براي چنين تغييري بايد از قدرت نرم بهره گرفت يا سخت؟ «ديك چني» معاون پيشين رئيس جمهوري امريكا و «دونالد رامسفلد» وزير دفاع پيشين انجام سلسله حملات نظامي را پيشنهاد كردند در حالي كه «كاندوليزا رايس» وزير خارجه پيشين امريكا و «توني بلر» نخست وزير پيشين انگليس خواهان بهرهگيري از قدرت نرم بودند. سرانجام مشاوران نظامي رئيس جمهوري امريكا به وي گوشزد كردند كه با تشديد شرايط ضدامنيتي در عراق، درگيري نظامي با ايران براي امريكا بسيار خطرناك و موجب تخليه قواي نظامي ايالات متحده خواهد شد.
در بين سالهاي 2005 الي 2009 كنگره امريكا بيش از 400 ميليون دلار جهت اجراي برنامههاي وزارت خارجه با عنوان «پيشبرد دموكراسي» تصويب كرد اعلاوه بر اين تصميم ساير ابزارها براي اعمال قدرت نرم در ايران بود. اين برنامهها شامل تزريق پول به گروههاي ناراضي ايراني نيز ميشد. در سال2008 كنگره به طور مشخص مبلغي را براي مقابله با برنامههاي فيلتر اينترنتي در ايران اختصاص داد كه عنوان پيشبرد ابزارهاي ضدسانسور و خدمات گسترش آزادي در جوامع بسته را به آن داد.
در سال 2007، «برايان راس» خبرنگار ارشد اي.بي.سي نيوز پرده از عناصر قدرت نرم كه از سوي «سيا» به كارگيري و از سوي دولت بوش تأييد ميشود برداشت. در اين گزارش آمده بود كه مقامات فعلي و پيشين اطلاعاتي به ABC گفتهاند كه CIA تأييد محرمانه كاخ سفيد را براي عمليات تاريك يا پنهان جهت بيثبات كردن دولت ايران دريافت كرده و اين عمليات در حال پيگيري است. اين مقامات تأكيد كردند كه عمليات «سيا» در ايران مرگبار نخواهد بود و شامل تبليغات رسانهاي پرحجم و همراستا، انتشار مقالات منفي مطبوعاتي، كاستن از ارزش ريال ايران و محدود كردن مبادلات بانكي اين كشور خواهد شد. در اين گزارش آمده است كه تبليغات منفي يكي از مهم ترين ابزارهاي مورد استفاده «سيا» براي پيشبرد اين هدف است.
سه روز بعد از انتشار اين گزارش روزنامه انگليسي ديلي تلگراف از طرحهاي «سيا» براي تبليغات منفي و اطلاعرساني انحرافي با هدف بيثبات كردن و فروپاشي رژيم در ايران پرده برداشت. اين گزارش حاكي از آن بود كاخ سفيد براي نخستين بار به «سيا» حق جمعآوري اطلاعات از داخل ايالات متحده كه حوزه اختصاصي اف.بي.آي محسوب ميشود را داده است تا اين سازمان از مهاجران ايراني كه در امريكا زندگي ميكنند اطلاعات كسب كند. در ادامه اين گزارش آمده است كه ايرانيان حاضر در امريكا با خانوادههاي خود در ايران پيوندهايي دارند و منابع مناسبي براي كسب اطلاعات به شمار ميروند.
اخبار «ABC» حاكي است كه بخشي از برنامه «سيا» تأمين پول و سلاح براي گروه مسلح «(تروريستي) موسوم به «جندالله» است كه از خاك پاكستان عليه مواضعي در ايران به عمليات نظامي دست زده است. از سال2007 به اين سو مقامات امنيتي در ايران دهها تن از اعضاي گروههاي شورشي را كه با «سيا» پيوندهايي داشتهاند بازداشت كردهاند كه اين گروهها دست به كار بمبگذاري و عمليات خشونتبار بودهاند كه آخرين آنها مربوط به 2هفته قبل از انتخابات بوده است كه يك مورد بمبگذاري منجر به مرگ 20 نفر شد. يك روز بعد از اين تاريخ يعني 31مه 2009 يك مورد بمبگذاري در برنامه مبارزات انتخاباتي محمود احمدينژاد انجام شد.
علاوه بر اين فعاليتها حدود 2هزار عضو گروه مسلح شورشي مجاهدين خلق (منافقين) كه به دنبال براندازي مسلحانه رژيم در ايران است از سوي نيروهاي امريكايي در عراق پناه داده شدهاند اگرچه اين گروه از سال1997 در ليست گروههاي تروريست وزارت خارجه امريكا جاي گرفته است. گزارش ديلي تلگراف همچنين حاكي است كه «مارك فيتز پاتريك» مقام ارشد سابق وزارت خارجه امريكا كه اكنون با مؤسسه مطالعات استراتژيك لندن همكاري ميكند گفته است كه خرابكاري صنعتي، استراتژي امريكا براي مانعتراشي در برابر برنامههاي هستهاي ايران بوده است كه بدون عمليات نظامي يا به جاي گذاشتن رد پا بايد انجام شود.
ديلي تلگراف مينويسد: «سيا» اجازه يافته است تا ابزارهاي ارتباطي لازم را براي گروههاي اپوزيسيون در ايران جهت همكاري با يكديگر و عبور از سانسورهاي اينترنتي در ايران فراهم كند. استفاده از اين ابزارها و تجهيزات كمك فراواني به تشديد روياروييهاي اخير در ايران كرد. لازم به ذكر است كه فعاليتهاي سيا در ايران با بودجه اين سازمان پشتيباني ميشود و ربطي به 400ميليون دلار تصويبي در كنگره براي فعاليت هاي آشكار وزارت خارجه ندارد. بنابراين به راحتي ميتوان به اين نتيجه رسيد كه كل بودجه بيثباتسازي ايران از سال 2006 به اين سو بالغ بر 1 ميليارد دلار شده است.
در طول دهه 80 دولت امريكا و خصوصاً «سيا» در ايجاد درگيري و شورش و ناآراميهاي گسترده و حركات اعتراضي در اروپاي شرقي بسيار فعال بود. اين برنامهها در چندين كتاب و مقاله آشكار شده است. دكتر «زبيگينو برژينسكي» مشاور پيشين امنيت ملي امريكا در دوره كارتر در مصاحبه با سيانان در 21 ژوئن 2009 اين برنامهها را تأييد كرد.وي در اظهارنظري درباره تأمين بودجه جنبش همبستگي لهستان در سال 1980 و در طول حاكميت كمونيستها در اين كشور خاطرنشان ساخت كه من خود كاملاً درگير اين برنامه بوده ام و سعي در تشديد مخالفتها و استفاده از آنها كردهام. وي در پاسخ به سؤالي درباره تغيير رژيم در ايران آن را مطلوب امريكا دانست و موجب ايجاد تسهيلات براي امريكا در سطح جهان عنوان كرد اما لازمه آن را «به كارگيري و جمعآوري دقيق اطلاعات» دانست. در 28 ژوئن گذشته «فريد زكريا» مجري سيانان ميزبان «باب بائر» كارشناس بازنشسته «سيا» بود كه 21 سال سابقه خدمت در پست خود را داشته است و سالها در سمت افسر ارشد در خاورميانه فعال است. وي پرسيد: آيا حقيقت دارد كه ما در جهت تغيير رژيم فعال هستيم؟ آيا درست است كه ما گروههاي اپوزيسيون داخل و خارج از ايران را براي بيثباتي داخلي تحريك ميكنيم و از آنها پشتيباني مالي مينماييم؟
بائر پاسخ داد: قطعاٌ چنين است و افزود: عمليات سري و محرمانه عليه ايران از خاك افغانستان و عراق پيگيري ميشود.
عمليات محرمانه بنياد ملي دموكراسي (NED) و ساير سازمانهاي تحت پشتيباني دولت امريكا براي حمايت از گروهها و جنبشهاي پيگير انقلابهاي «رنگين» نيز همچنان ادامه دارد. انقلاب نارنجي اوكراين، انقلاب گل رز گرجستان، انقلاب گل لاله قرقيزستان، انقلاب سدر لبنان و انقلاب زعفران برمه و اكنون انقلاب سبز در ايران همگي از سوي گروههاي تحت حمايت غرب يا اشخاص متمايل به غرب عليه حكومتها پيگيري و اجرا شدهاند.
گاردين در گزارشي خاطرنشان كرده است كه مؤسسات «USAID» بنياد ملي دموكراسي، مؤسسه بينالمللي جمهوريخواهي، انستيتو بينالمللي دموكراتيك ملي و بنياد آزادي (فريدوم هاوس) امريكا مستقيماً درگير حمايت از اين انقلابها بودهاند. روزنامههاي واشنگتنپست و نيويورك تايمز حمايتهاي گسترده غرب از چنين تحولاتي را افشا كردهاند.
«سعيد بهبهاني» منتقد جدي رژيم ايران در تحولات اخير و مؤسس تلويزيون «ميهن تي وي» در خارج، از واشنگتن ديسي ميگويد دستگاه حاكمه ايالات متحده در اوايل ژوئن (اواخر ارديبهشت) با فعالان مبارزات انتخاباتي ميرحسين موسوي تماس گرفت. وي مدعي است كه در آن زمان يك تاجر ناشناس ايراني ـ امريكايي كه به هيلاري كلينتون وزير خارجه امريكا نزديك است با «مهدي خزعلي» مدير برنامههاي انتخاباتي موسوي در دبي ديدار و گفتوگو داشته است.روز بعد، خزعلي از سوي بخش فارسي صداي امريكا چهرهاي قابل ستايش دانسته و با او به تفصيل مصاحبه شد.
VOAمدعي است كه در ايران 15 ميليون مخاطب دارد. ساير گروههاي اپوزيسيون ايراني شكايت كردهاند كه VOA سياست حمايت از كانديداي اصلاح طلبان را در پيش گرفته و به بايكوت كساني پرداخته است كه از نرفتن به پاي صندوقها و به چالش كشيدن مشروعيت رژيم در ايران حمايت كردهاند.
نقش رسانههاي غربي چند هفته پيش و در جريان تحولات پس از انتخابات در ايران درخشان بوده است. اين ابزارها همواره به عنوان سلاح سرد امريكا براي پيشبرد برنامههايش كه در جنگ عراق نيز كاربرد گسترده داشته به كار گرفته شدند.
در نوامبر 2005 انتخابات پارلماني در مصر برگزار شد. اين انتخابات در 3 مرحله انجام شد تا كنترل آن براي رژيم آسانتر باشد. هنگامي كه مخالفان به رهبري گروه «الكفايد» و «اخوان المسلمين» در دور اول به پيروزي گسترده دست يافتند، دولت كانديداهاي مخالف و سازمان دهندگان را به شدت ضرب و شتم و آنها را بازداشت كرد. هزاران مصري به خاطر اعمال تاكتيكهاي سركوبگرانه رژيم به خيابانها ريخته و به تظاهرات پرداختند. رسانههاي غربي از اين وقايع به ندرت اخبار يا گزارشهايي را منتشر كردند و هيچگاه صحنههاي سركوب تظاهركنندگان بيشمار را از سوي نيروهاي دولتي به تصوير نكشيدند. علاوه بر آن در طول جنگ 22 روزه اسرائيل عليه غزه ميليونها تن در سراسر جهان شامل دهها هزار تن در ايالات متحده روزانه عليه خشونت دستگاه نظامي اسرائيل عليه شهروندان بيدفاع تظاهرات برگزار كردند.
علي رغم كشته شدن 1400 نفر در غزه و مجروح شدن بيش از 5 هزار تن كه يك سوم آنها را كودكان تشكيل ميدادند پوشش خبري و تصويري اين واقعه همپاي پوشش خبري وقايع اخير در ايران نبود. عملكرد اين رسانهها در گزارش انتخابات ايران را ميتوان پوشش «فرا رأيگيري» نام نهاد. بلافاصله پس از رأيگيري گزارش دادند كه تعداد شركتكنندگان در برخي حوزههاي رأيگيري بيش از 100 درصد بوده و تقلبات گستردهاي صورت گرفته است. آنها گزارش ميكردند كه مقامات مسئول آنچنان در تقلب تعجيل داشتند كه خود صندوقهاي رأي را انباشتهاند.
چنانچه اين رسانهها با يك كارشناس انتخابات ايران گفتوگو ميكردند به راحتي پي به حقيقت ميبردند. در ايران اجباري براي رأيگيري در نقطه خاصي وجود ندارد. شهروندان با خود كارت رأيگيري همانند شهروندان امريكايي حمل نميكنند. هر شهروند اختيار دارد با شناسنامهاش در هر جاي ايران كه خواست رأي بدهد. پس از رأيگيري شناسنامه ممهور و اثر انگشت گرفته ميشود تا نتوان از يك نفر 2 بار رأي گرفت.
اين مسئله فقط به اين انتخابات منحصر نميشد. در انتخابات پيشين نيز در بسياري از حوزهها تعداد آرا بيشتر از جمعيت واجدشرايط آن منطقه بوده است. زيرا مسافران يا افراد ورودي به آن حوزه آراي خود را در آنجا به صندوق انداختهاند. اين مثال و اصرار پوشش رسانهاي قوي به آن نه تنها حاكي از غفلت است بلكه نشانگر و مبين فريبكاري آشكار است.
در 22 ژوئن (اول تير) عباس كدخدايي سخنگوي شوراي نگهبان يعني نهاد نظارتي رسمي بر انتخابات با شركت در يك كنفرانس خبري اعلام كرد كه 646 مورد شكايت از سوي كانديداهاي شكست خورده رسيده و اين شورا در حال بررسي آنها است.
كدخدايي گفت: شكايات اصلي از سوي ميرحسين موسوي داير بر وجود آراي بيش از افراد واجدشرايط در بيش از 170 شهر بوده است كه بر تعداد آراي اخذ شده از سوي وي نسبت به كانديداي برنده تأثيرگذار بوده است.
كدخدايي سپس توضيح داد كه چنين پديدهاي البته همانند انتخاباتهاي پيشين وجود داشته اما منحصر به 50 شهر بوده است كه حداكثر ميتوانسته 3 ميليون رأي را تحت تأثير قرار دهد. به عبارت ديگر فقط 3 ميليون نفر در سراسر ايران خارج از حوزه انتخابيه محل سكونت خويش رأي دادهاند.
وي تأكيد كرد كه با توجه به 11 ميليون تفاوت آرا بين نفر اول و نفر دوم حتي اگر تمامي اين 3 ميليون رأي را غيرقانوني فرض كنيم (كه چنين نيست) باز هم تفاوت آرا تعيين كننده نخواهد بود و اثري در نتيجه كلي نخواهد داشت.
اما دقايقي پس از اين توضيحات خبرگزاري آلمان و به دنبال آن رويترز گزارش دادند كه شوراي نگهبان وجود آراي بيش از حد واجدشرايط در بيش از 50 شهر را تأييد كرده است و خواننده يا شنونده را با اين ابهام كه اين آرا ساختگي بودهاند روبهرو كردند. حال آن كه سخنگوي شوراي نگهبان توضيحات قانع كنندهاي در اين باب داشت. اين گزارش از سوي رويترز و DW تيتر اصلي بسياري از رسانههاي غربي در روز بعد را به خود اختصاص داد.
گروههاي اپوزيسيون با استفاده از ابزارهاي الكترونيك نظير پيامكهاي موبايل و سايتهاي اينترنتي فيس بوك، توئيتر، يوتيوب و وبلاگهاي سياسي به طور گسترده نظارت خود را ابراز ميكردند.
هيلاري كلينتون وزيرخارجه امريكا به طور كاملاً استثنايي و غيرعادي از «توئيتر» خواست برنامههاي پشتيباني خود را به گونهاي تنظيم كند كه به اپوزيسيون ايراني امكان حداكثر بهرهبرداري داده شود. آنچه جالب توجه و حيرتانگيز مينمود آن بود كه اكثر اين پيام ها به زبان انگليسي بود نه فارسي. به راستي مخاطب اين پيامها چه كساني بودند؟ چرا تظاهركنندگان پلاكاردهايي در دست داشتند كه برروي آنها سؤال ?Where is my vote (رأي من كجاست) به زبان انگليسي درج شده بود در حالي كه زبان رسمي در ايران فارسي است؟
براساس پژوهشي كه سايت charting stocks انجام داده در طول 3 روز پس از انتخابات، اكثريت پيامهاي ارسالي از «توئيتر» (بيش از 30 هزار پيام) مبادله شد. حال آن كه تمامي اين پيامها فقط در روز نخست پس از انتخابات توليد شده بودند و جالبتر آن كه فقط 6/0 درصد از اين ميزان از سوي ايرانيان مورداستفاده قرار گرفت و 34 درصد از فضاي توئيتر به امريكاييها اختصاص دارد.
هنري كيسينجر وزيرخارجه اسبق امريكا و تحليلگر ارشد مسائل راهبردي در روز 19 ژوئن در مصاحبهاي با BBC خبر از مداخلات گسترده واشنگتن در مسائل ايران داد.
وي گفت: چنانچه ما با اعمال قدرت نرم نتوانيم رژيم موردنظر خود را در ايران روي كار آوريم در اين صورت بايد به بكارگيري قدرت سخت از سوي واشنگتن يا تلآويو براي براندازي بينديشيم.وي تأكيد كرد كه برداشتش از سياست «باراك اوباما» در شرايط كنوني آن است كه وي ميخواهد دست دخالت واشنگتن مخفي باقي بماند و رو نشود.
منبع Daylife:
شاپور كه هنگام جلوس چهل ساله بود، تا وقتي كه اردشير حيات داشتبه احترام او تاجگذاري نكرد؛ بعد از آن هم يك چند توالي حوادثبه او فرصت براي اين كار نداد، فقط مدتها بعد، ظاهراً بعد از اولينجنگ با روم، فرصت اجراي اين مراسم را پيدا كرد (ح 244). با آنكهاو به قدر پدرش در جنگها فاتح نبود، باز سلطنت سي و يك سالهاش يكدورهي اقتدار طولاني در تاريخ سلسلهي نوبنياد محسوب شد و به همينسبب در قسمتي از خاطرهي آن، مثل مورد پدرش، روايت تاريخ باافسانهها در آميخت - يا رنگ افسانه گرفت. از آن جمله در اينروايات گفتهاند مادر شاپور دختر اردوان آخرين پادشاه اشكاني بود ووقتي كه اردشير از اين قصه آگاه شد، به قتل او كه فرزندي هم درشكم داشت فرمان داد. همين نكته و علاقهي ابرسام به حفظ جانكودك شاهانه سبب گشت كه كودك يك چند در خارج از دربار و دور ازديدار پدر زيست، و بالاخره طي ماجرايي افسانهوار مورد قبول پدرگشت؛ اما واقعيتهاي تاريخ با اين روايت توافق ندارد، چنان كهشواهد ديگر نشان ميدهد كه شاپور در جنگ هرمزدگان در كنار پدرميجنگيد، لاجرم نوادهي اردوان مقتول نبود. در مورد جنگي هم كه درماجراي محاصرهي شهر هتره در بينالنهرين در جنوب محل نينوا رويداد و منجر به فتح نهايي آن شهر شد روايات ميگويد پادشاه آنجا ازاعراب قضاعه بود و ضيزن نام داشت و او را ساطرون (سطرون = ساطرپ؟) ميخواندند. شهر در مقابل سپاه ايران به مقاومت ايستاد چنان كهپيش از آن هم بارها در برابر سپاه روم ايستادگي كرده بود، اما دخترساطرون، كه نضيره (يا مالكه) نام داشت و در آن ايام به خارج شهرآمده بود، شيفتهي شاپور شد و با وعدهي وصلي كه از وي يافت،دروازهي شهر را به روي سپاه ايران گشود. دنبالهي روايت حاكي ازآن است كه شاپور از كيد او ترسيد و بد عهديي را كه او با پدر كردكيفر سخت داد، اما عين روايت با تفاوت در نام اشخاص در روايت ديگردر باب شاپور دوم (ذوالاكتاف) نقل شده است؛ به علاوه، نظير آن درمورد نانيس ، دختر كرزوس ليديه، و تحويل سارديس به دشمن نيز نقلاست. ساير اجزاي روايت نيز در قصههاي عاميانهي اقوام مختلف تكرارشده است و اين جمله، نشان ميدهد كه شكل روايت اصل تاريخي نداردو چيزي جز يك قصهي سرگردان نيست هر چند ماجراي محاصره و فتح شهربه وسيلهي شاپور يا پدرش اردشير واقعيت دارد و قصه نيست. نقشهايبرجستهاي كه همراه با كتيبههاي شاپور بر صخرههاي اطراف كازرون وديگر شهرهاي پارس از اين دومين پادشاه خاندان ساسانيان باقي استاو را مردي خوش بالا با صورت مطبوع و سيماي موقر نشان ميدهد كهغرور شاهانه در تمام حركات و حالات او به نحو بارزي به چشمميخورد و ديدار او را تا حدي نادلپذير جلوه ميدهد. در بين رواياتديگر، آنچه كه منبع رومي راجع به رفتار او با اُذَيْنَه پادشاهتَدْمُرْ (پالمير در جنوب صحراي شام) نقل ميكند، اين غرور وخودبيني شاهانهي او را كه در نقشهاي سكههايش نيز پيداست برجستهترميسازد. بر وفق اين روايت، وقتي كه شاپور در جنگي كه منجر بهاسارت والريان امپراطور روم شد در آن سوي فرات ميتاخت، ايناذينه درصدد جلب دوستي او برآمد و هداياي بسيار با نفايس نادر كهباريك قطار شتر ميشد با نامهاي دوستانه به نزد وي فرستاد و ازسابقهي دوستي كه همواره نسبت به خاندان وي داشت در آن نامهياد كرد، اما شاپور كه در لحن نامهي او بويي از خودبيني يافت ياآن را چنان كه بايد متواضعانه نديد، برآشفت و نامه را از هم بدريدو گفت اين اذينه كيست و از كدام سرزمين است كه با خداوندگار خويشچنين گستاخوار سخن ميگويد؟ آنگاه فرمان داد تا هداياي او را بهفرات ريزند و خود او را دست بسته به پيشگاه آرند. اين جبروتشاهانه كه خشم و كينهي عربي را در وجود اذينه برانگيخت و بازگشتاز اين سفر پيروزمندانه را براي شاپور مايهي اهانت و حتي شكست بهدست اين شيخ عرب ساخت و او را دست نشاندهي متحد روم كرد، درسيماي مغرور و موقر شاپور به چشم ميخورد و حماقت را در نقاب غرورميپوشاند. نقشهايي هم كه والريانوس (والريان) امپراطور اسير، را درپيش پاي او افتاده نشان ميدهد، تصويري از همين غرور فوقالعادهياوست كه حاكي از عظمت اخلاقي نيست؛ و هر چند آنچه دربارهي بدرفتاري او با امپراطور اسير در روايات مأخوذ از روميان نقل است،بيشتر به وسيلهي دشمنان مسيحي اين امپراطور مشرك روايت شده استو براي مورخ چندان اعتبار ندارد، تصوير وضع التماسآميز مرد اسير درپيش پاي اسب شاه هم چندان حاكي از نجابت شاهانهي سوار فاتح بهنظر نميآيد. شاپور اين مايه غرور و جبروت و قساوت خويش را هم مثلدلاوري و جنگجويي و پايداري خويش از پدرش اردشير ميراث يافته بود. وي كه در طي چهارده سال سلطنت پدر در كنار او جنگيده بود، و درتمام سالهاي اخير هم شريك يا جانشين او بود، از همان آغاز جلوساتمام كارهايي را كه در دوران فعاليت پدرش ناتمام مانده بود بهعهده داشت. سياست تعرضي پدر را نيز در ايجاد وحدت و تمركز در تمامكشور ادامه داد. در غرب با روم و در شرق با كوشان كشمكشهايي را كهادامهي آنها ميبايست قلمرو وي را به آنچه در دورهي پيش از عهدمقدوني بود برساند، به جد تمام تعقيب كرد. كوشان در آن ايام دورانشكوفايي خود را پشت سرگذاشته بود اما ثروتي كه از بازرگاني شرق وغرب اندوخته بود آن را براي قلمرو شاپور خطري مجسم ميكرد. حمايتيهم كه كوشان از آغاز نهضت اردشير از خاندان اشكانيان و از جنبشهايضد اردشير در ارمنستان ميكرد آن كشور را در نظر شاپور به صورت يكمتحد بالقوهي روم تصوير مينمود. اما خود روم كه هنوز در ارمنستان وبينالنهرين از تحريك و توطئه بر ضد ايران نميآسود، در اين ايام درنوعي هرج و مرج نظامي و سياسي غوطه ميخورد. هرج و مرج چنان بودكه در مدت سلطنت سي و يك سالهي شاپور بيش از سي تن در آنجا بهعنوان فرمانروا بر مسند نشستند. غالب اين فرمانروايان هم بهوسيلهي سربازان خويش به امپراطوري انتخاب ميشدند و چند صباح بعدنيز به دست آنها بر كنار يا كشته ميشدند. ادامهي اين وضع بهشاپور فرصت داد تا جنگ تعرضي به قلمرو روم را ادامه دهد. در اينجنگها يك امپراطور در حال عقبنشيني از مرزهاي وي كشته شد،امپراطوري ديگر براي بازگشت به كشور خود ناچار به پرداخت فديه وباج به وي شد و يك امپراطور هم به اسارت وي افتاد و تا پايان عمردر اسارتش باقي ماند. شاپور كه در ادامهي سياست تعرضي پدر دربينالنهرين و سوريه به تاخت و تاز در اراضي روم پرداخته بود، درهمان آغاز جلوس، نصيبين و حَرّانْ را گرفته بود، و سپاه او در آنسوي فرات تا انطاكيهي سوريه پيش رفته بود. در اين هنگامگرديانوس، امپراطور جوان كه داعيهي كسب قدرت در روم او را بهمقابله با اين تهديدها واداشته بود، همراه پدر زن خويش تيمه سيوسكه سرداري جنگ آزموده بود لشكري گران به دفع وي تجهيز كرد. گرديانوس انطاكيه را از تعرض سپاه ايران خلاص كرد، نصيبين و حرانرا باز پس گرفت و درفش روم را تا سواحل دجله پيش برد. اما در اينميان پدر زنش تيمه سيوس ناگهان بيمار شد و درگذشت. در سپاهش هماختلافات در گرفت و ناچار به عقبنشيني شد و در شورشي كه ظاهراًفيليپ، فرمانده جديد سپاهش، بر ضد او به راه انداخت كشته شد (244) و نقشههاي او در غلبه بر بابل عقيم ماند. جانشين او فيليپ، معروفبه عرب، كه سردار سپاهش هم شده بود و از جانب سربازان بهامپراطوري انتخاب شده بود براي تحكيم امپراطوري متزلزل خود بازگشتبه روم را ضروري يافت و به همين سبب مذاكره با شاپور را لازمديد. امپراطور جديد، چنان كه شاپور در كتيبهي خود در كعبهي زرتشتياد ميكند، نزد وي آمد، پانصد هزار دينار فديه داد و با پرداخت مبلغيغرامت با پادشاه پارس پيمان متاركهاي منعقد كرد كه براي ايرانمتضمن منفعت بود و براي روم همچنان كه بعضي مورخان از روي انصافخاطرنشان كردهاند تا حدي كه مقتضاي احوال اجازه ميداد متضمن وهننميشد. اين متاركه تقريباً تا چهارده سال از هر دو جانب رعايت شد. در ايران به شاپور فرصت داد تا وحدت و تمركز را در تمام كشور برقرارسازد و كساني را كه در مدت درگيريهاي او با روم داعيهي طغيان واستقلال يافته بودند به انقياد وادارد. در واقع اقوام ولايات ساحلخزر از آغاز سلطنت او سر به طغيان برآورده بودند. از وقايعنامهياربلا چنان برميآيد كه شاپور در اولين سال سلطنت - در واقع بعد ازتاجگذاري - با طوايف خوارزمي، مردم ماد در نواحي جبل ، وايف گيل وديلم و گرگان جنگيد و آنها را به اظهار طاعت وادار كرد. از كتابپهلوي شهرستانهاي ايران ، نيز چنان مستفاد ميشود كه وي در خراسانبا فرمانروايي به نام پهلهزاگ جنگيد و در آنجا شهر نوشاپور (نيشاپور) را بنياد نهاد. در همين سالها ارمنستان هم كوششي براي اعادهياستقلال از دست رفته كرد (253) اما سپاه شاپور در دفع اين اقدام باچنان قاطعيت و سرعتي عمل كرد كه تا چندين سال بعد از مرگ او نيزتيرداد، پسر خسرو و مدعي تاج و تخت ارمنستان، براي تجربهي تازهايدر اين زمينه جرئت نيافت. گرجستان نيز كه در گذشته متحد روم وارمنستان بود در اين ايام به وسيلهي شاپور مغلوب شد، و آنگونهكه از وقايعنامههاي گرجي برميآيد، پسري از آن وي به نام مهرانبنيانگذار سلسلهي خسروي در گرجستان شد و بعدها آيين عيسي گرفت. غلبه بر گرجستان و ارمنستان و رفع هرگونه دغدغه از جانب آننواحي، شاپور را به تعرض در سوريه هم تحريك كرد. وي در سوريه تاپاي ديوار انطاكيه پيش راند و در كاپادوكيه نيز تاخت و تاز كرد. پسروي هرمزد در آن نواحي شهر طوانه و قيصريه را گرفت و غنايم بسيار ازخزاين حكام اين نواحي به دست آورد. در اين هنگام والريان،امپراطور شصت ساله، تصميم به جنگ گرفت. وي سپاه شاپور را ازحوالي انطاكيه باز پس راند (259) و به خاطر همين مختصر پيروزي بهعنوان فاتح پارت و منجي شرق سكه زد. ولي قسمتي از سپاه وي درراه دچار بيماريهاي واگير شد، در نواحي ادسا هم بخشي ديگر از سپاهگرفتار بيماري گشت و در حركت به شرق در بين آنها ترديد و تزلزلپيش آمد. امپراطور خواستار مذاكره و پرداخت غرامت شد. در مذاكرهايروياروي كه طرفين در باب آن توافق كردند ظاهراً برخوردي خصمانهروي داد و والريان با عدهي كثيري از سپاهيان خويش به اسارت افتاد (260). اين بار گويي چيزي از جنايت كاراكالاً امپراطور روم بهوسيلهي شاپور تلافي شد. شاپور: شاه ايران وانيران 13-4- اينپيروزي براي شاپور اوج افتخاري را كه طالب آن بود تأمين كرد. ازاينرو وي نقش برجستهي آن را بر صخرههاي پارس همه جا در دلكوهها تصوير كرد. هر چند در بازگشت از اين سفر جنگي سپاه وي از جانباذينه، پادشاه تدمر كه طالب فرصتي بود تا انتقام اهانتي را كهفاتح پارسي در حق او كرده بود بكشد، مورد تعرض واقع شد و قسمتي ازغنايم را با خسارات و تلفات قابل ملاحظه از دست داد، اما پيروزي برامپراطور براي شاه بيش از آن افتخارآميز بود كه شكست يك دستهسپاه وي از يك شيخ عرب از اهميت آن بكاهد. والريان ظاهراً تاپايان عمر در اسارت شاپور ماند و پسرش، گاليه نوس ، هم كه در رومجاي او را گرفت چندان كوششي براي آزادي پدر يا تلافي شكست رومبه جا نياورد. شاپور والريان را با تعدادي از روميان در شهرنوساختهي خويش جنديشاپور- واقع بين شوش و شوشتر و ظاهراً در محلخرابههاي شاهآباد كنوني - سكونت داد و در بناي سد كارون، در شوشتر،مهندسان رومي را به كار گرفت: سد قيصر . تعدادي ديگر از روميان رادر پارس و در پارت جاي داد. با آنكه در دنبال ماجراي والريانرابطهي ايران و روم در نوعي فترت، كه نه جنگ بود و نه صلح،واقع شد، شاپور خود را از دغدغهي تعرض و تحريك روم آزاد يافت و درداخل به كار آباداني، و در خارج به بسط قلمرو خويش در نواحي شرقيكشور پرداخت. وي در نواحي شمالشرقي، چنان كه خودش در يك كتيبهيطولاني - در ديوار آتشگاه نقش رستم - ياد ميكند، نه فقط پيشاوربلكه باختر و قسمتي از سغد را نيز گرفت. در نواحي شمال غربي هم،چنان كه از كتيبه هايش برميآيد، قلمرو او غير از گرجستان وارمنستان شامل نواحي آلباني هم ميشد. اينكه وي خود را پادشاهايران وانيران ميخواند ناظر به وسعت دامنهي فتوحاتش در خارج ازفلات بود- چيزي كه پدرش اردشير هم به آن انديشيده بود، اما بهتحقق دادنش كامياب نشده بود.