جنگ شاپور سوم ساساني انتقام فتوحات اسكندر مقدوني
شاپور كه هنگام جلوس چهل ساله بود، تا وقتي كه اردشير حيات داشت به احترام او تاجگذاري نكرد؛ بعد از آن هم يك چند توالي حوادث به او فرصت براي اين كار نداد، فقط مدتها بعد، ظاهراً بعد از اولين جنگ با روم، فرصت اجراي اين مراسم را پيدا كرد (ح 244). با آنكه او به قدر پدرش در جنگها فاتح نبود، باز سلطنت سي و يك سالهاش يك دورهي اقتدار طولاني در تاريخ سلسلهي نوبنياد محسوب شد و به همين سبب در قسمتي از خاطرهي آن، مثل مورد پدرش، روايت تاريخ با افسانهها در آميخت - يا رنگ افسانه گرفت. از آن جمله در اين روايات گفتهاند مادر شاپور دختر اردوان آخرين پادشاه اشكاني بود و وقتي كه اردشير از اين قصه آگاه شد، به قتل او كه فرزندي هم در شكم داشت فرمان داد. همين نكته و علاقهي ابرسام به حفظ جان كودك شاهانه سبب گشت كه كودك يك چند در خارج از دربار و دور از ديدار پدر زيست، و بالاخره طي ماجرايي افسانهوار مورد قبول پدر گشت؛ اما واقعيتهاي تاريخ با اين روايت توافق ندارد، چنان كه شواهد ديگر نشان ميدهد كه شاپور در جنگ هرمزدگان در كنار پدر ميجنگيد، لاجرم نوادهي اردوان مقتول نبود. در مورد جنگي هم كه در ماجراي محاصرهي شهر هتره در بينالنهرين در جنوب محل نينوا روي داد و منجر به فتح نهايي آن شهر شد روايات ميگويد پادشاه آنجا از اعراب قضاعه بود و ضيزن نام داشت و او را ساطرون (سطرون = ساطرپ؟) ميخواندند. شهر در مقابل سپاه ايران به مقاومت ايستاد چنان كه پيش از آن هم بارها در برابر سپاه روم ايستادگي كرده بود، اما دختر ساطرون، كه نضيره (يا مالكه) نام داشت و در آن ايام به خارج شهر آمده بود، شيفتهي شاپور شد و با وعدهي وصلي كه از وي يافت، دروازهي شهر را به روي سپاه ايران گشود. دنبالهي روايت حاكي از آن است كه شاپور از كيد او ترسيد و بد عهديي را كه او با پدر كرد كيفر سخت داد، اما عين روايت با تفاوت در نام اشخاص در روايت ديگر در باب شاپور دوم (ذوالاكتاف) نقل شده است؛ به علاوه، نظير آن در مورد نانيس ، دختر كرزوس ليديه، و تحويل سارديس به دشمن نيز نقل است. ساير اجزاي روايت نيز در قصههاي عاميانهي اقوام مختلف تكرار شده است و اين جمله، نشان ميدهد كه شكل روايت اصل تاريخي ندارد و چيزي جز يك قصهي سرگردان نيست هر چند ماجراي محاصره و فتح شهر به وسيلهي شاپور يا پدرش اردشير واقعيت دارد و قصه نيست. نقشهاي برجستهاي كه همراه با كتيبههاي شاپور بر صخرههاي اطراف كازرون و ديگر شهرهاي پارس از اين دومين پادشاه خاندان ساسانيان باقي است او را مردي خوش بالا با صورت مطبوع و سيماي موقر نشان ميدهد كه غرور شاهانه در تمام حركات و حالات او به نحو بارزي به چشم ميخورد و ديدار او را تا حدي نادلپذير جلوه ميدهد. در بين روايات ديگر، آنچه كه منبع رومي راجع به رفتار او با اُذَيْنَه پادشاه تَدْمُرْ (پالمير در جنوب صحراي شام) نقل ميكند، اين غرور و خودبيني شاهانهي او را كه در نقشهاي سكههايش نيز پيداست برجستهتر ميسازد. بر وفق اين روايت، وقتي كه شاپور در جنگي كه منجر به اسارت والريان امپراطور روم شد در آن سوي فرات ميتاخت، اين اذينه درصدد جلب دوستي او برآمد و هداياي بسيار با نفايس نادر كه باريك قطار شتر ميشد با نامهاي دوستانه به نزد وي فرستاد و از سابقهي دوستي كه همواره نسبت به خاندان وي داشت در آن نامه ياد كرد، اما شاپور كه در لحن نامهي او بويي از خودبيني يافت يا آن را چنان كه بايد متواضعانه نديد، برآشفت و نامه را از هم بدريد و گفت اين اذينه كيست و از كدام سرزمين است كه با خداوندگار خويش چنين گستاخوار سخن ميگويد؟ آنگاه فرمان داد تا هداياي او را به فرات ريزند و خود او را دست بسته به پيشگاه آرند. اين جبروت شاهانه كه خشم و كينهي عربي را در وجود اذينه برانگيخت و بازگشت از اين سفر پيروزمندانه را براي شاپور مايهي اهانت و حتي شكست به دست اين شيخ عرب ساخت و او را دست نشاندهي متحد روم كرد، در سيماي مغرور و موقر شاپور به چشم ميخورد و حماقت را در نقاب غرور ميپوشاند. نقشهايي هم كه والريانوس (والريان) امپراطور اسير، را در پيش پاي او افتاده نشان ميدهد، تصويري از همين غرور فوقالعادهي اوست كه حاكي از عظمت اخلاقي نيست؛ و هر چند آنچه دربارهي بد رفتاري او با امپراطور اسير در روايات مأخوذ از روميان نقل است، بيشتر به وسيلهي دشمنان مسيحي اين امپراطور مشرك روايت شده است و براي مورخ چندان اعتبار ندارد، تصوير وضع التماسآميز مرد اسير در پيش پاي اسب شاه هم چندان حاكي از نجابت شاهانهي سوار فاتح به نظر نميآيد. شاپور اين مايه غرور و جبروت و قساوت خويش را هم مثل دلاوري و جنگجويي و پايداري خويش از پدرش اردشير ميراث يافته بود. وي كه در طي چهارده سال سلطنت پدر در كنار او جنگيده بود، و در تمام سالهاي اخير هم شريك يا جانشين او بود، از همان آغاز جلوس اتمام كارهايي را كه در دوران فعاليت پدرش ناتمام مانده بود به عهده داشت. سياست تعرضي پدر را نيز در ايجاد وحدت و تمركز در تمام كشور ادامه داد. در غرب با روم و در شرق با كوشان كشمكشهايي را كه ادامهي آنها ميبايست قلمرو وي را به آنچه در دورهي پيش از عهد مقدوني بود برساند، به جد تمام تعقيب كرد. كوشان در آن ايام دوران شكوفايي خود را پشت سرگذاشته بود اما ثروتي كه از بازرگاني شرق و غرب اندوخته بود آن را براي قلمرو شاپور خطري مجسم ميكرد. حمايتي هم كه كوشان از آغاز نهضت اردشير از خاندان اشكانيان و از جنبشهاي ضد اردشير در ارمنستان ميكرد آن كشور را در نظر شاپور به صورت يك متحد بالقوهي روم تصوير مينمود. اما خود روم كه هنوز در ارمنستان و بينالنهرين از تحريك و توطئه بر ضد ايران نميآسود، در اين ايام در نوعي هرج و مرج نظامي و سياسي غوطه ميخورد. هرج و مرج چنان بود كه در مدت سلطنت سي و يك سالهي شاپور بيش از سي تن در آنجا به عنوان فرمانروا بر مسند نشستند. غالب اين فرمانروايان هم به وسيلهي سربازان خويش به امپراطوري انتخاب ميشدند و چند صباح بعد نيز به دست آنها بر كنار يا كشته ميشدند. ادامهي اين وضع به شاپور فرصت داد تا جنگ تعرضي به قلمرو روم را ادامه دهد. در اين جنگها يك امپراطور در حال عقبنشيني از مرزهاي وي كشته شد، امپراطوري ديگر براي بازگشت به كشور خود ناچار به پرداخت فديه و باج به وي شد و يك امپراطور هم به اسارت وي افتاد و تا پايان عمر در اسارتش باقي ماند. شاپور كه در ادامهي سياست تعرضي پدر در بينالنهرين و سوريه به تاخت و تاز در اراضي روم پرداخته بود، در همان آغاز جلوس، نصيبين و حَرّانْ را گرفته بود، و سپاه او در آن سوي فرات تا انطاكيهي سوريه پيش رفته بود. در اين هنگام گرديانوس، امپراطور جوان كه داعيهي كسب قدرت در روم او را به مقابله با اين تهديدها واداشته بود، همراه پدر زن خويش تيمه سيوس كه سرداري جنگ آزموده بود لشكري گران به دفع وي تجهيز كرد. گرديانوس انطاكيه را از تعرض سپاه ايران خلاص كرد، نصيبين و حران را باز پس گرفت و درفش روم را تا سواحل دجله پيش برد. اما در اين ميان پدر زنش تيمه سيوس ناگهان بيمار شد و درگذشت. در سپاهش هم اختلافات در گرفت و ناچار به عقبنشيني شد و در شورشي كه ظاهراً فيليپ، فرمانده جديد سپاهش، بر ضد او به راه انداخت كشته شد (244) و نقشههاي او در غلبه بر بابل عقيم ماند. جانشين او فيليپ، معروف به عرب، كه سردار سپاهش هم شده بود و از جانب سربازان به امپراطوري انتخاب شده بود براي تحكيم امپراطوري متزلزل خود بازگشت به روم را ضروري يافت و به همين سبب مذاكره با شاپور را لازم ديد. امپراطور جديد، چنان كه شاپور در كتيبهي خود در كعبهي زرتشت ياد ميكند، نزد وي آمد، پانصد هزار دينار فديه داد و با پرداخت مبلغي غرامت با پادشاه پارس پيمان متاركهاي منعقد كرد كه براي ايران متضمن منفعت بود و براي روم همچنان كه بعضي مورخان از روي انصاف خاطرنشان كردهاند تا حدي كه مقتضاي احوال اجازه ميداد متضمن وهن نميشد. اين متاركه تقريباً تا چهارده سال از هر دو جانب رعايت شد. در ايران به شاپور فرصت داد تا وحدت و تمركز را در تمام كشور برقرار سازد و كساني را كه در مدت درگيريهاي او با روم داعيهي طغيان و استقلال يافته بودند به انقياد وادارد. در واقع اقوام ولايات ساحل خزر از آغاز سلطنت او سر به طغيان برآورده بودند. از وقايعنامهي اربلا چنان برميآيد كه شاپور در اولين سال سلطنت - در واقع بعد از تاجگذاري - با طوايف خوارزمي، مردم ماد در نواحي جبل ، وايف گيل و ديلم و گرگان جنگيد و آنها را به اظهار طاعت وادار كرد. از كتاب پهلوي شهرستانهاي ايران ، نيز چنان مستفاد ميشود كه وي در خراسان با فرمانروايي به نام پهلهزاگ جنگيد و در آنجا شهر نوشاپور (نيشاپور) را بنياد نهاد. در همين سالها ارمنستان هم كوششي براي اعادهي استقلال از دست رفته كرد (253) اما سپاه شاپور در دفع اين اقدام با چنان قاطعيت و سرعتي عمل كرد كه تا چندين سال بعد از مرگ او نيز تيرداد، پسر خسرو و مدعي تاج و تخت ارمنستان، براي تجربهي تازهاي در اين زمينه جرئت نيافت. گرجستان نيز كه در گذشته متحد روم و ارمنستان بود در اين ايام به وسيلهي شاپور مغلوب شد، و آنگونه كه از وقايعنامههاي گرجي برميآيد، پسري از آن وي به نام مهران بنيانگذار سلسلهي خسروي در گرجستان شد و بعدها آيين عيسي گرفت. غلبه بر گرجستان و ارمنستان و رفع هرگونه دغدغه از جانب آن نواحي، شاپور را به تعرض در سوريه هم تحريك كرد. وي در سوريه تا پاي ديوار انطاكيه پيش راند و در كاپادوكيه نيز تاخت و تاز كرد. پسر وي هرمزد در آن نواحي شهر طوانه و قيصريه را گرفت و غنايم بسيار از خزاين حكام اين نواحي به دست آورد. در اين هنگام والريان، امپراطور شصت ساله، تصميم به جنگ گرفت. وي سپاه شاپور را از حوالي انطاكيه باز پس راند (259) و به خاطر همين مختصر پيروزي به عنوان فاتح پارت و منجي شرق سكه زد. ولي قسمتي از سپاه وي در راه دچار بيماريهاي واگير شد، در نواحي ادسا هم بخشي ديگر از سپاه گرفتار بيماري گشت و در حركت به شرق در بين آنها ترديد و تزلزل پيش آمد. امپراطور خواستار مذاكره و پرداخت غرامت شد. در مذاكرهاي روياروي كه طرفين در باب آن توافق كردند ظاهراً برخوردي خصمانه روي داد و والريان با عدهي كثيري از سپاهيان خويش به اسارت افتاد (260). اين بار گويي چيزي از جنايت كاراكالاً امپراطور روم به وسيلهي شاپور تلافي شد. شاپور: شاه ايران وانيران 13-4- اين پيروزي براي شاپور اوج افتخاري را كه طالب آن بود تأمين كرد. از اينرو وي نقش برجستهي آن را بر صخرههاي پارس همه جا در دل كوهها تصوير كرد. هر چند در بازگشت از اين سفر جنگي سپاه وي از جانب اذينه، پادشاه تدمر كه طالب فرصتي بود تا انتقام اهانتي را كه فاتح پارسي در حق او كرده بود بكشد، مورد تعرض واقع شد و قسمتي از غنايم را با خسارات و تلفات قابل ملاحظه از دست داد، اما پيروزي بر امپراطور براي شاه بيش از آن افتخارآميز بود كه شكست يك دسته سپاه وي از يك شيخ عرب از اهميت آن بكاهد. والريان ظاهراً تا پايان عمر در اسارت شاپور ماند و پسرش، گاليه نوس ، هم كه در روم جاي او را گرفت چندان كوششي براي آزادي پدر يا تلافي شكست روم به جا نياورد. شاپور والريان را با تعدادي از روميان در شهر نوساختهي خويش جنديشاپور- واقع بين شوش و شوشتر و ظاهراً در محل خرابههاي شاهآباد كنوني - سكونت داد و در بناي سد كارون، در شوشتر، مهندسان رومي را به كار گرفت: سد قيصر . تعدادي ديگر از روميان را در پارس و در پارت جاي داد. با آنكه در دنبال ماجراي والريان رابطهي ايران و روم در نوعي فترت، كه نه جنگ بود و نه صلح، واقع شد، شاپور خود را از دغدغهي تعرض و تحريك روم آزاد يافت و در داخل به كار آباداني، و در خارج به بسط قلمرو خويش در نواحي شرقي كشور پرداخت. وي در نواحي شمالشرقي، چنان كه خودش در يك كتيبهي طولاني - در ديوار آتشگاه نقش رستم - ياد ميكند، نه فقط پيشاور بلكه باختر و قسمتي از سغد را نيز گرفت. در نواحي شمال غربي هم، چنان كه از كتيبه هايش برميآيد، قلمرو او غير از گرجستان و ارمنستان شامل نواحي آلباني هم ميشد. اينكه وي خود را پادشاه ايران وانيران ميخواند ناظر به وسعت دامنهي فتوحاتش در خارج از فلات بود- چيزي كه پدرش اردشير هم به آن انديشيده بود، اما به تحقق دادنش كامياب نشده بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر