شاهنشاهان پهلوی

شاهنشاهان پهلوی

شنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۸

پایان توهم آمریکایی

فرانسیس فوکویاما بعد از فروپاشی شوروی در 1989با حالتی ذوق زده و سراسیمه در مقاله (پایان تاریخ) دچار توهمی شد که پیش از این هگل نیز چیزی حدود دویست سال پیش دچارش شده بود ، هگل می‌گفت تاریخ یک خط مستقیم است که با سپری کردن چند ایستگاه، با دولت پروس (یعنی دولتی که هگل در آن فیلسوف رسمی بود ) به پایان می رسد و به اوج می رسد. فوکویاما هم درگیر همین سندرم تک خطی خواندن تاریخ شده بود ،او با سرخوشی تمام عنوان کرد که تاریخ به پایان رسیده و یگانه ایده برتر در جهان ، همانا ایده لیبرال دموکراسی غربی است . او با لحنی تماميت خواهانه مدعی بود که کشورها از این پس به سوی یک دولت مطلق و واحد لیبرال دموکراسی جهانی می روند . این ادعا در واقع به معنای آن بود که نظام سرمایه داری که برآمده از اندیشه لیبرال دموکراسی است، آخرین فاز خود یعنی فازهمه‌جاگیری را می پیماید و بدل به نظام غالب در دنیا خواهد شد


ژاک دریدا اندیشمند و منتقد پساساختارگرای فرانسوی که دامنه های نقد او به بنیادهای اندیشیدن به سبک غربی هم رسید، در 1993در اثر خود (اشباح مارکس ) به این ادعای فوکویاما پاسخ داد. وی آموزه فوکویاما را در ادامه خوش‌باوری های ساده لوحانه مارکس و در کل تاریخ فلسفه غالب در قرن نوزدهم مبنی بر تک خطی خواندن تاریخ ، عنوان کرد . دریدا رنج، فقر، گرسنگی و ستم حاکم بر جهان را حاصل لیبرال دموکراسی می دانست. او معتقد بود نباید مشکلات در غرب را به گردن دیگران انداخت، چراکه مقصر اصلی اين بی عدالتی ها خود غرب است


دریدا منتقد جهانی تک صدایی است که فقط یک قطب هژمونيك و غالب داشته باشد، او می‌داند که این وضعیت تنها به یک چیز می‌انجامد و آن هم دیکتاتوری است.


انگاره فوکویاما به جهانی تک قطبی می‌انجامد که گویی تنها صدا ، صدای لیبرال دموکراسی است ، انگاره ای است با شکل و شمایل داروینی ،مبنی بر این که با نابودی دشمن یعنی شوروی سابق ، طبیعت ، این نوع را فاتح اعلام کرده ، آموزه فوکویاما به شدت «دیگرگریز» و اقتدار گراست که در نهایت به خشونت می انجامد.
دریدا ناقد سلسله مراتب اقتدارگرایانه ای است که در رأس آن یک قدرت غالب و مسلط و پائین ترها همه تابع آن باشند ، نقد دریداگویی نقدی است به سیاست و روابط فرادستی و فرودستی بین ملل جهان . در جهانی بدون سلطه همه فاعلند و قدرت در واقع نه یکپارچه و یکدست بلکه بهتر آن است که به صورت جمع بسته شود و به عنوان قدرتها از آن یاد شود.
کتاب «اشباح مارکس» دریدا، زائیده تصمیمی بر ضد افسانه «پایان جهان» است که فرانسیس فوکویاما مبشر آن بود ، دریدا می‌گوید که ليبرال دموکراسی نه به واقع در بخش اعظم جهان برقرار شده و نه به تنهایی می‌تواند مسائل برخاسته از تشدید دائمی بی عدالتی ها و فقر را در غرب یا جاهای دیگر جهان حل کند.
اندیشه های پسامدرن در واقع نقدی است به اندیشه روشنگری و دنیای فکری مدرنی که با دکارت آغاز شده بود ، همان که وجود همه موجودات را از پس وجود خود می دانست . فلسفه دکارت بر دو اصل استوار است ، اول ، فردباوری که خودپرستی و خودمدارانگاری و گرایش افراطی به مالکیت فردی را در دل می‌پروراند و دوم شالوده باوری همزاد با مطلق باوری. اندیشه تا زمان هگل اسیر تماميت خواهی «سوژه استعلايی» کارتزین‌ها (پیروان دکارت ) بود. لیبرالیسم هم‌زاده همین جنبش فکری موسوم به روشنگری است، لیبرالیسم در امتداد و ادامه خودمدارانگاری و خودمحوری روشنگری است. موریس دورژه می‌گفت، انسان ساخته لیبرالیسم در زندان خواهش های خود اسیر است، منافع او همان غرایز شخصی اویند ، او هیچ گاه به (دیگری)نمی‌اندیشد ،یا اگر هم بیندیشد مثل سارتر «دیگری را دوزخ خود می‌نامد».
کارل پوپر هم از جمله کسانی بود که در زمان جنگ جهانی دوم در گوشه ای امن از دنیا سکنا گزیده بود (او در زمان جنگ جهانگیر دوم در نیوزلند به سر می برد ) و مثل فوکویاما مدام به دفاع از لیبرال دموکراسی می پرداخت. وی معتقد بود نگره عقلانی عبارت است از پذیرفتن ليبرال دموکراسی به عنوان بهترین نظام اجتماعی ممکن. گویا وی روزهای 6 و 9 اوت سال 1945را از یاد برده بود ، چون اگر به یاد می آورد می‌دانست که این بهترین نظام ممکن با مردم ژاپن چه کرد . در این روزهای سال 1945، ایالات متحده به عنوان تجلي لیبرال دموکراسی ، ناقوس مرگ را بر فراز دو شهر ژاپن یعنی هیروشیما و ناکازاکی دمید . اين ليبرال دموكراسي بود كه برای نخستین بار در تاریخ از سلاح هسته ای علیه ايدئولوژي‌هاي رقيب در این دو شهر استفاده کرد . بمب اتمی هزاران نفر را در عرض چند ثانیه كشت و بیش از این تعداد را هم زخمی کرد . با انفجار این بمب خساراتی بر محیط زیست بشری وارد شد که جبران ناپذیر بود . سرانجام اینکه بشریت در سایه تهدید تازه بسر برد ، «تهدید پایان جهان با انفجار هسته ای».
از دیگر منتقدان نظریه «پایان تاریخ» فوکویاما ، آلن دوبنوا، اندیشمند فرانسوی است . او بر خلاف فوکویاما معتقد است که با فروپاشی کمونیسم ، ما در انتظار آن نخواهیم بود که اقوامی که زیر سلطه شوروی سابق بودند به آرمان جامعه غربی روی آورند ، جامعه ای که خود در اثر روابط اجتماعی آشفته و سلطه مطلق کمیت ، از خود بیگانه شده است بلکه ما خواستار چیزی هستیم فراسوی نظام فرسوده شرق و غرب . دوبنوا بر آن است که لیبرالیسم دیگر توانایی پاسخگویی به مسائل عصر ما را ندارد . لیبرالیسم دائماً از «حقوق بشر» دم می زند ولی از یاد برده که همگان توانایی استفاده از آن را ندارند و یا افسانه های دیگر مثل «برابری در فرصت ها» و... لیبرالیسم سراسر مملو است از این شعارها و کلیشه های رنگ و رو رفته و تاریخ مصرف گذشته.
در اشاره نهایی باید گفت ، فوکویاما به غلبه نظم نوین جهانی با محوریت لیبرال دموکراسی در حال احتضار می اندیشید . او خواهان پیشامد جهانی تک آوایی بود آن هم آوای لیبرال دموکراسی، او قادر به شنیدن صدای دیگر فرهنگ ها نبود ولی دریدا رندتر از آن بود که به این خوش خیالی ها دامن بزند ، اندیشه او نوعی گشایش و توجه به «دیگری» است.
دریدا می خواست تا به خصلت های ارتجاعی فرهنگ غربی انگشت بگذارد. وی به نقد از خصلت پدرسالارانه فرهنگ غربی پرداخت که دائماً خود را به دیگر فرهنگ ها تحمیل می‌کند. نمونه های آن در نظریه های (مکتب نوسازی) در خصوص جهان سوم است که مدل و معیار آنها در پیشرفت تنها لیبرال دموکراسی امریکایي است که این روزها همگان شاهد ورشکستگی شعارهای پررنگ و لعابش هستیم.

هیچ نظری موجود نیست: