شاهنشاهان پهلوی

شاهنشاهان پهلوی

شنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۹۱

روژه گارودی, اندیشمند فرانسوی چشم از جهان فرو بست




روژه گارودي ، فيلسوف فرانسوي مخالف با هولوكاست در سن 99 سالگي در پاريس درگذشت.
فيلسوف و انديشمند فرانسوي به دليل مخالفت با مساله هولوكاست و ابراز ترديد در صحت واقعه هولوكاست شهرت جهاني داشت

وي روز چهارشنبه(هفتم تير) و در سن 99 سالگي در خانه خود در جنوب پاريس درگذشت

پدر گارودي فردي لائيك بود؛ وي مادري كاتوليك داشت اما پس از كسب مدارج عالي علمي در سال 1982 در مركز اسلامي ژنو به اسلام روي آورد و از آن پس فعاليت‌هاي خود را در مخالفت با صهيونيسم جهاني و اشغال فلسطين آغاز كرد

وي اولين اقدام عملي خود را در مخالفت با اشغال فلسطين با مقاله‌اي تحت عنوان معني خصومت اسراایل بعد از جنايت‌هاي لبنان منتشر كرد و در آن با اشاره به جنايت‌هاي صبرا و شتيلا به مخالفت با مواضع رژيم صهيونيستي در قبال فلسطينيان پرداخت

وي در سال 1996 نيز كتابي با عنوان افسانه‌هاي تشكيل دهنده سياست اسراایل، مساله هولوكاست را به چالش كشيد و اعلام كرد كه اين مساله دروغ است و آمار و تعدادي كه يهوديان از قربانيان هولوكاست منتشر مي‌كنند، صحيح نيست و بيشتر تحت تاثير تبليغات رسانه‌اي صهيونيسم است؛ اين مساله باعث واكنش‌هاي شديد در ميان جوامع يهودي و طرفداران صهيونيست‌ها شد

گارودي در سال 1998 به دليل نوشتن كتاب مذكور به يك سال زندان محكوم شد.

او که در سال ۱۹۱۳ در شهر مارسی در جنوب فرانسه در خانواده ای کاتولیک به دنیا آمد بعدا در جوانی مذهب پروتستان را اختیار کرد.
روژه گارودی در سالهای جنگ جهانی دوم به نیروهای مقاومت فرانسه پیوست و برای مدتی نزدیک به سه سال در الجزایر که آن زمان مستعمره فرانسه بود، به دلیل عضویت در مقاومت زندانی شد.
او پس از جنگ به حزب کمونیست فرانسه پیوست و به عنوان کاندیدای این حزب به مجلس ملی و سپس مجلس سنای فرانسه راه یافت.
او مدتی پس از حمله نظامیان اتحاد جماهیر شوروی به چکسلواکی در سال ۱۹۶۸ برای سرکوب 'بهار پراگ' به دلیل انتقادهای تندش از شوروی، در سال ۱۹۷۰ از حزب کمونیست فرانسه اخراج شد.
آنچه باعث خشم حزب کمونیست فرانسه از آقای گارودی شد، این بود که او گفته بود شوروی دیگر یک کشور سوسیالیستی نیست.
گارودی که در طول دوران عضویت در حزب کمونیست یک مسیحی متعهد مانده بود در سال ۱۹۸۲ مسلمان شد. در این دوره از عمرش بوده که به عنوان فیلسوفی صاحب نام گفت بزرگترین افتخارش این است که به رویای دوران جوانی خود وفادار مانده است؛ یعنی به وحدت سه دین یهود، مسیحیت و اسلام.
او در یک دوره طولانی به دلیل کارهای فلسفی و شهامت سیاسی خود در میان رسانه ها و حلقه های روشنفکری فرانسه نفوذ بسیاری داشت.
گارودی در سال ۱۹۸۲ و پیش از مسلمان شدن، به اتفاق یک کشیش مسیحی کاتولیک مذهب و یک کشیش مسیحی پروتستان مقاله ای نوشت که در آن گفته شده بود قتل عامهای لبنان کاملا با منطق درونی صهیونیسم سیاسی مطابقت دارد. او پس از انتشار این مقاله چندین بار تهدید به مرگ شد.
در میان کتب متعدد او که عمدتا در خصوص فلسفه سیاسی و یا مارکسیسم نوشته شده اند، کتاب افسانه های بنیادین سیاسی اسراییلی که در سال ۱۹۹۶ منتشر شد، کتابی بحث برانگیز بوده است.
او به دلیل این که گفته است کشتار گروهی از یهودیان در جنگ جهانی دوم مصداق "نسل کشی" نبوده است مورد حمله گروهی از یهودیان صهیونیست قرار گرفت.
دادگاهی فرانسوی او را در سال ۱۹۹۸ به جرم "انکار کشتار یهودیان" به پرداخت ۱۲۰ هزار فرانک جریمه محکوم کرد. طبق قوانین کیفری فرانسه تشکیک در کشتار تعداد شش میلیون نفر یهودی در جنگ جهانی دوم جرم محسوب می شود.
گارودی در جریان محاکمه خود باز تهدید شد و در یک مورد هم مورد تعرض فیزیکی یک فرد یهودی قرار گرفت.
با این که دولت فرانسه انتشار مجدد کتاب افسانه های بنیادین سیاسی اسراییلی را ممنوع کرد، این کتاب به زبانهای مختلفی ترجمه و منتشر شده است.
کمونیستها، کولی ها و گروههای دیگر اجتماعی در کنار یهودیان در اردوگاههای کار اجباری آلمان نازی در دوره جنگ جهانی دوم زندانی بودند و برخی مورخان تعداد شش میلیون نفر را از نظر آماری زیر سوال برده اند.
محکومیت روژه گارودی در فرانسه چیزی از محبوبیت او در میان کشورهای مسلمان و مورخان "تجدید نظر طلب" در اروپا کم نکرد. رهبران بسیاری از کشورهای اسلامی از جمله محمد خاتمی در ایران و عبد الحلیم خدام، معاون سابق رییس جمهور سوریه از او به عنوان یکی از بزرگترین فیلسوفان معاصر اروپا نام برده اند.

واپسین سخنان بابک خرمدین سردار بزرگ ایرانی





واپسین گفتار بابک برای زرتشتیان، پیش از آنکه از سوی مسلمانان تکه تکه شود
*
تو ای معتصم[خلیفه مسلمانان و جانشین محمد] خیال مکن که با کشتن من فریاد استقلال طلبی ایرانیان [زرتشتیانی که هنوز مسلمان نشده اند] را خاموش خواهی کرد . نه ! این حماقت است اگر فکر کنی چون افشین وطن فروش را با زر خریده ای می توانی ایرانیان را اسیر کنی . من مبارزه ای را آغاز کرده ام که ادامه خواهد داشت[ و تا پورداوودها و صادق هدایت ها نیز ادامه یافت و تا به امروز نیز از سوی جنبش فرزندان زرتشت و کوروش ادامه دارد]

من لرزه ای بر ارکان حکومت عرب [اسلام؛ ایرانی ها با عرب مشکل ندارند؛ یکی از مهم ترین کتاب های دینی ایرانی به نام دینکرد پنجم برای یک عرب زرتشتی نوشته شده است] انداخته ام که دیر یا زود آن را سرنگون خواهد نمود . تو اکنون که مرا تکه تکه میکنی هزاران بابک در شمال و شرق و غرب ایران ظهور خواهد کرد و قدرت پوشالی شما پاسداران جهل و ستم را از میان بر خواهد داشت ! این را بدان که ایرانی هرگز زیر بار زور و ستم نخواهد رفت و سلطه بیگانگان را تحمل نخواهد کرد

من درسی به جوانان ایران داده ام که هرگز آنرا فراموش نخواهند کرد . من مردانگی و درس مبارزه را به جوانان ایران آموختم و هم اکنون که جلاد تو شمشیرش را برای بریدن دست و پاهای من تیز میکند صدها ایرانی با خون بجوش آمده آماده طغیان هستند

مازیار [همپیکار زرتشتی بابک] هنوز مبارزه میکند و صدها بابک و مازیار دیگر آماده اند تا مردانه برخیزند و میهن گرامی را از دست متجاوزان و یوغ اعراب بدوی و مردم فریب برهانند

اما تو ای افشین در انتظار روزی باش که همین معتصمی را که امروز مانند سگانی در برابرش زانو میزنی و وطن ات را برای او فروختی در همین تالار و روی همین سفره سرت را از بدن جدا کند

مردی که به مادر خود ( میهن ) خیانت کند [و با مسلمان ها همکاری کند] در نزد دیگران قربی نخواهد داشت و هیچکس به فرد خود فروخته اعتماد نخواهد کرد

و بدینسان نخست دست چپ بابک بریده شد و سپس دست راست او و بعد پاهایش و در نهایت دو خنجر در میان دنده هایش فرو رفت و آخرین سخنی که پاپک با فریادی بلند بر زبان آورد این بود.
***
برای دوستانی که می گویند بابک زرتشتی نبوده است: بابک خرم دین به معنی این نیست که بابک دینی به نامی خرّم داشته است؛ چنین چیزی وجود خارجی ندارد؛ دین خرم چیست؟ با کدام خدا؟ کدام کتاب مقدس؟ کدام سنت؟ خیر، چنین چیزی نیست؛ خرّم اصطلاحی است چون مجوس که دین ایرانیان را بدان نسبت می دادند و یا کیش سپید که برای نمونه در دبستان مذاهب بدان اشاره می شود؛ در ادب آن دوره تمامی این صفات یعنی زرتشتی؛ واژه ی خرّم در سرود همازور بیم نیز آورده شده است: به سر گذر چینود پل بزرگ، سبک و خرّم و شاد و آسان مان ویدوارنی، یا دادار اورمزد؛ جشن بهاری ایرانیان نیز جشن خرّم بوده است؛ نوروز، جشن تابستانی است که بعده ها به اول بهار منتقل شد؛ به هر روی، ایرانیان هرگز دین سازی نکردند، و بزرگ ترین پدیده ای که در ایرانشهر پدید آمد، حرکت زروانی بود که این نیز بخشی از دین زرتشت است و هیچ موبد زروان گرایی، که بیشینه ی نویسندگان دینکرد و یا بندهش را تشکیل می دهند، به مخیله اش نیز نمی رسید که خود را غیر زرتشتی و صاحب یک دین دیگر بداند، همانگونه که مزدک نیز، هرگز به عنوان یک دین غیر زرتشتی تلقی نمی شود؛ ایرانیان همه خود را مزدیسن و یا مزدا پرست می دانستند و دین شان را نیز، با عنواینی چون مزدیسن، بهدینی، و یا دین زرتشتی می نامیدند؛

پنجشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۹۱

شاهکار سخنگوی حزب کمونیست کارگری



یکی رو به ده راه نمیدادن سراغ خونه کد خدا رو میگرفت یک مشت فسیل عقب افتاده تو کشورهای غربی زندگی میکنند و از مزایا و حقوق و امکانات کشورهای غربی استفاده میکنند برای ملت نسخه میپیچن من نمیدونم چرا اینا هیچ کدومشون نمیرن ویتنام و کوبا و کره شمالی زندگی بکنند؟؟ متاسفانه این فسیل های عقب افتاده تا ایران مارو نابود نکنند دست بردار نیستند اون از انقلابشون که رهبرشون ختنه کرد شد حجت الاسلام کیانوری اینم از طرفداران عقاید پوسیده و مسخره آنها 


به گفته ی یکی از دوستان " اشکمهر میگه: مگه آدم توی خانواده اش رفراندم میذاره! چرا چپی های ایران با چپ های اروپا و آمریکا فرق دارند و جنسی متفاوتند؟ 
..یادآوری اینکه از طرفی فقط کافیست برای نمونه بالفرض به تفاوت برخی از گروه های مبارز وفعّال سیاسی٬ حتی به چپگرایان غربی و شرقی نظری بیندازیم که چگونه چپگرایان غربی با عقایدی گوناگون در مواقع اعتراضات بحقّ اجتماعی تعصّب به خرج داده و با دیگر هم میهنانشان از هر گروهی همراهی می کنند. ...

شرم آور است، از حزب کمونیست کارگری درخواست جواب داریم مفهوم وطن در نظر شما چیست که خانم مینا احدی خواستار به رفراندوم گذاشتن تجزیه کلی ایران شده؟؟؟!!!

لطفا اشتراک کنید!
واقعا به عنوان یک ایرانی متاسفم!

در کمال ناباوری خانم مینا احدی سخنگوی حزب کمونیست کارگری برای پاسخ گویی به خواست تجزیه طلبان، خواستار به رفراندوم گذاشتن تجزیه کلی ایران شد؟!!!

ویدئو مصاحبه برنامه آقای میبدی و خانم مینا احدی

http://youtu.be/elTut85kqco


سه‌شنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۹۱

شاهپور بختیار دشمن ایران بود یا نبود؟





شاپور بختيار در گفتگو با "چارلز داگلاس"، ، خبرنگار روزنامه "تايمز"، فوريه 1980

من قانون اساسي ايران را، با حذف اركان مربوط به سلطنت ترجيح مي دهم. من شاه ايران را، از ايران بيرون كردم تا ارتش از يكپارچگي ساقط گردد و ارتش كشتار نكند. من اين امكان را داشتم كه جلوي آمدن خميني را به ايران بگيرم، نه فقط اينكار را نكردم، بلكه خواستم به ايران بيايد، زيرا مي دانستم كه او پير و فرتوت است، و نمي تواند در سن 65 سالگي، سياست را شروع كند، و انقلاب كند.... من در مدت صدارتم، هر كاري كه جبهه ملي، قشريون، و كمونيستها از من خواستند، به تمام و كمال انجام دادم.... من ركن مربوط به حق نظارت روحانيون بر قوانين را كه كه طبق قانون اساسي1906 تصريح شده، قبول دارم و معتقد هستم كه هيچ قانوني كه مغاير با اسلام باشد نبايد تصويب بشود....قصد من از بيرون كردن شاه، نه موقتي، بلكه براي هميشه بود..... من انتظار داشتم، كه خميني براي اينكار، پادشاه بزرگي بمن بدهد..... يا بابد شاه مي ماند، كه طبيعتا ارتش هم با او بود، و تنها يكراه داشت، كه شاه برود و ريشه اين وابستگي بايد بريده مي شد....

شاپور بختيار، مجله نيوزويك 1982

گروهي از هواداران نظام پادشاهي و در ميانشان چند تن از نزديكان شاه و بويژه نزديكان اشرف پهلوي به من پيشنهاد يك مقام در بازگشت به ايران را دادند، كه من در اينجا اعلام مي كنم، ترجيح مي دهم كه قدرت خميني در ايران باقي بماند؛ تا اين كه اين حرامزاده ها (طرفداران شاه) ايران را نجات دهند....

شاپور بختيار، راديو تهران، بهمن1357

در اين ساعات، كه حضرت آيت الله العظمي امام خميني پس از ساليان دراز وارد خاك كشور مي شوند، دولت (دولت بختيار) ضمن تبريك و تهنيت به كليه مسلمانان ايران، لازم مي داند نكات زير را به اطلاع عموم برساند:ورود آيت الله بايد بر روي يك برنامه صحيح باشد و مسئوليت پليس و عوامل ما براي حفظ جان ايشان در اين زمينه بايد كاملا روشن باشددولت، كليه نظرات و راهنمايي هاي معظم له (خميني) و ساير آيات عظام را مغتنم مي شمارد...من شخصا نيز حاضرم از نصايح ايشان (خميني) از نظرات ايشان، از خواسته هاي ايشان، و آنچه مربوط به سياست مملكت باشد ، با افرادي كه ايشان تعيين مي نمايند، حداكثر استفاده و همكاري را بكنم....

شاپور بختیار، روزنامه السیاسیه ژانویه1982

جزایر سه گانه (تنب بزرگ، تنب کوچک، و ابوموسی) متعلق به ایران نیست، و ایران نباید بر سر آنها، با همسایگان خود کشمکش داشته باشد

شاپور بختیار، پاری ماچ، اکتبر1983

خبرنگار: اگر عراقی ها بخواهند ترمینال نفتی خارک را بمباران کنند، بر سرهواپیماهای سوپر اتاندارد فرانسوی چه پیامدی خواهد داشت؟...بختیار: بهتر بود (ای کاش) عراقی ها به جزیره خارک حمله می کردند و آنجا را بمباران می کردند... عراقی ها با بمباران خارک شاهرگ نفت ایران زیر پای خمینی را خالی می کردند و ایران ازر درآمد 60 ملیون تن نفت در روز محروم می شد ... و جنگ فورا تمام می شد (به شماره ساختگی توجه کنید)



بایسته است بدانید که بختیار دلسوز میهن نبوده است
همه نفرینهای آفرینش به روح و روان سلمان فارسی‌ ننگین بنیانگذار اسلامِ اهریمنی و شاگرد ننگینترش محمد تازی

یکی‌ دیگر از طرفداران سر سخت مصدق خائن

آدم به یک کشوری مانند انگلستان نگاه می‌کند و میبیند که همه تاریخش به هزار سال هم نمیکشد و هر چه دارند همه و همه را از فرهنگ و سیستم پادشاهی ایرانیان گرفته اند و اکنون یکی‌ از پیشرفته‌ترین کشورها و دمکراسی‌های دنیا را دارا میباشند

نخست وزیرش می‌‌آید و میگوید : سیستم پادشاهی انگلستان است که این کشور را پر قدرت و متحد نگاه میدارد

حالا به مثلا روشنفکر‌های ما نگاهی بیندازید: سنجابی ها- فروهر‌ها -بختیار ها- بازرگان‌ها -نوری زاد‌ها و و و چون آنقدر بسیاران بودند و هستند که خودشان در کشورهای با نظام پادشاهی زندگی‌ میکنند و حاضر به مهاجرت به کشورهای دیگر نیستند اما دوست ندارند که سیستم پادشاهی در مثلا میهن خودشان باشد

حالا کوششهای بیچاره پادشاه فقید و رضا شاه بزرگ برای سربلندی میهنشان کجا و مثلا بی‌ خاصیتی ملکه انگلستان کجا

براستی خاک بر سر ما ایرانیان بیخرد

شنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۹۱

کیهان شناسی در شاهنامه






چگونه تئوری آفرینش، در بیش از یکهزار سال پیش، از سوی آفریدگار شاهنامه، بیان می شود، اما، نَه پژوهشگران ایرانی، و نَه بیگانگان، ارگی به این شگفتی بی مانند در نوشته استاد توس نمی نهند

«چارلز داروین»، دانشمند انگلیسی، و آفریدگار تئوری «اصل انواع» و «انتخاب طبیعی»، که واگشتی (انقلابی) بزرگ در یبان و شناخت آفرینش و فراگشت (تکامل) پدیده ها، از خود بر جای نهاد، از نمونه دانشمندانی است، که تلاش فراوان و پژوهش های ژرفی در این راستا، انجام داده است. امروز، بسیاری از مردم دنیا، به «تئوری» و «فرضیه» «فراگشت انواع او»، آکاهی دارند، و پژوهش های او را، در پیگیری و دنبالگیری (رد یابی) ریشه های جانداران می ستایند.

«داروین»، باورمند است که آفرینش؛ در پروسه یک فرآیند سامانوند (منظم)، که در خود «انتخاب طبیعی»، «رقابت»، و «تلاش برای زیست» را به همراه داشته، دست به دست هم می دهند، و شالوده پراکندگی دگرگونی (انواع) جانداران را زمینه ساز می شوند. «داروین» اگر چه، بازگفتی (تبیینی) روشن از چگونگی آفرینش نداده است، وانگهی، با خواندن (مطالعه) و بررسی جانداران بر روی زمین، به سیر فراگشتی (تکاملی) یافته (موجود) زنده بر روی گویال (کره) خاکی، اشاره نموده است.

پس از او، «الکساندر اُپارین»، که از وی، به نام «داروین سده بیستم» یاد می کنند، دانشمند زیست شناس و کیهان شناس «روسی» است، که «تز» و «تئوری» «منشاء حیات» او، امروز، در برگیرنده ترین (جامع ترین) و رسا ترین (کامل ترین) نگره در آفرینش هستی است که در بسیاری از دانشگاه های سرشناس (معتبر) جهان، آموزش داده می شود.

«اُپارین» در پی تلاش های بسیار زیاد، و پژوهش های ژرفی که در باره سر آغاز هستی (منشاء هستی) و آفرینش نمود، در کنارِ بر شمردن این نکته، که جهان پیچیده امروز، به راستی (در حقیقت) گونه فراگشتی (نوع تکامل) یافته تک یاخته های بسیار ساده یی بودند، که در سامه های (شرایط) ویزه یی، در نبود «اکسیژن»، در کنار گرمای بسیار زیاد، و یا «جریان الکتریکی» فرا باور (غیر قابل تصور)، و هوده های (قانون های) هماوردی (رقابت) و سامان (نظم) فراگشتی، پدید آمده اند. وی، باور مند است (اعتقاد دارد) که جهان، پس از یک تراکش (انفجار) بزرگ نخستین، در سامه های (تحت شرایط) ویژه یی، آغاز به گسترش، و پیامد آن، آفرینش ارگان ها و پدیده های پیچیده تر نموده است، و سرانجام در گاهه (مرحله) پایانی آن است؛ که ما، دیدارگر (شاهد) ریخت گیری (شکل گیری) گویین ها (سیاره ها) و سامانه (منظومه) خورشیدی هستیم.

«اُپارین»، از سه مایه (ماده)، پاره (عنصر) و یا پدیده، در کنار فراگشت (تکامل) «اسیدهای آمینه» برای آغاز چهان زیستی، در هنگامه های فراگشت (مراحل تکامل) و ریخت گیری و پیچیده تر شدن یاخته ها و آفریده های نو، نام می برد:

«گاز»؛همچون «مِتان» و «آمونیاک» در جای گاه گازهای نخستین و مایه سازنده هوابار (اتمسفر) در هنگامه های پایانی آفرینش

«آب»؛ که در پی پیوستگی مایزادهای (مولوکل های) «هیدروژن» و «اکسیژن» پدیدار شده، و آغازگر آفرینش یاخته ها (سلول ها) و تک یاخته های زیستی بر روی زمین و دیگر گویین ها (سیاره ها) شده است

«آتش»؛ یا گدازه بسیار پُر گرما (حرارت) که در پی سوختن «هیدروژن» پدیدار شده و همین «هیدروژن» است، که با سوختن و دگردیس (تبدیل) شدن به «هلیوم» و بازآورد (تکرار) این روند دنباله دار، آتش گدازان خورشید را، دامن می زند

و در پایان این فرآیند پیچیده و شگفت است که «خاک»؛ زمینی که امروز، ما بر آن بسر می بریم و دیگر گویین های سامانه خورشیدی، پدیدار شده اند....

نکته بسیار شنیدنی و در خور اندیشه اینجاست؛ که نه تنها بازگفت (تئوری) «اُپارین»، ونکه (بلکه) گمانه (فرضیه) «چارلز داروین» نیز، در سرآغاز «شاهنامه»، مانداک (اثر) جاودان آفریدگار آن، فرزانه پردوسی (فردوسی) توسی آورده شده است. وانگهی، به فرنود (دلیل) دلبستگی فراوان نویسنده گان و پژوهشگران ایرانی!!!، به آن، کم ترین ارگی (ارزشی) داده نشد، و از آنجا، که هر چیز «بیگانه» (خارجی) هتا (حتی) اگر بُنگل (بنجل) باشد، پیش ما دلپریزتر و گرامی تر از کالا و دانش خودی است!، تا کنون، هیچ کسی، رنجه (زحمت) پیگیری و نگد (نقد) بدان را نیز، بر خود هموار نکرده است....

از آغاز باید، که دانی دُرست
سَرِ مایه گوهران، از نخست
که یزدان، ز ناچیز، چیز آفرید
بدان تا توانایی آرد پدید
سَرِ مایه گوهران، این چهار
برآورده بی رنج و بی روزگار

تا اینجا، فردوسی بزرگ، به شیوایی، چگونگی پیدایش آفرینش را بیان می نماید. می فرمایند: بایستی، بدرستی آگاه باشی و بدانی که آفرینش از کجا و چگونه آغاز شده است، و سرآغاز این جهان و هستی و آفرینش، چگونه بوده است، و چه پاره ها (عناصر) و پدیده هایی در آفرینش دست داشته اند. این را نیز باید بدانی؛ که خداوند، از «هیچ» (نابوده)، «همه چیز» (بُوِش) را آفریده است، و این خود، نشان از بزرگی آفریدگار است، که توانسته، جهان و همه شکوه آنرا، از هیچ که نبوده، بیافریند، و هم اوست، که بدان توانایی داده است، توانایی آفرینش، توانایی گردش، توانایی سامان (نظم) و اشای جاودانی.... و آن گاه اشاره می فرمایند؛ نخستین پاره ها (عنصرها)، و مایه هایی که در آفرینش این جهان از آنها بهره برداری شده، چهار مایه (ماده) و یا پدیده و پاره بوده اند، که اگر چه برای ما، پایه شگفتی است، وانگهی، گردآوری و یا آفرینش آنها، برای آفریدگار بزرگ، کسی که از «هیچ»، همه چیز می آفریند، نَه رنجی برای او در پی داشته، و نَه زمان برای او، بستری داشته است.

یکی «آتشی»، بر شده تاب ناک
میان «آب» و، «باد»، از برِ تیره «خاک»

در اینجا، همان نگره (تئوری) «اُپارین» است، که داستان از تراکش (انفجار) آتشن نخستین می کند: یکی، آتشی بر شده تاب ناک، و افزون بر این، یکی از پاره ها و پدیده های دست اندر کار آفرینش را، بنام «آتش»، نام می برد، و آنگاه، پاره یا مایه دوم، «آب»، پاره و مایه سوم «هوا»، که از آن به نام «باد» یاد می کند، و سرانجام «خاک»، که همان زیست گاه ما، یانی (یعنی) زمین است.

نخستین، که آتش، به جنبش دمید
ز گرمیش، پس خشکی آمد پدید
وزان پس، به آرام، سردی نمود
ز سردی، همان باز، تَری فزود
چو این چهار گوهر، به جای آمدند
ز بهر سپنجی سرای آمدند

آستاد توس، سپس اشاره می نماید؛ هنگامی که آتش نخستین، به جنبش درآمد، در گذرگاه (مسیر) فراگشت خویش، بنیان گرما و تپش (حرارت) را نهاد، که همین تپش در زمان های دورتر، بانی پیدایش خشکی (سیارات) شده است.. و دورتر زمانی پس از این گام، با سرد شدن خشکی ها (سیارات) پدید آمدند؛ که خود، سرآغاز پیدایش مایه های آبی و زیستی (که اپارین آنها را اسیدهای آمینه نامگذاری نموده) فراهم نموده است.

فردوسی بزرگ، آنگاه می افزایند؛ هنگامی که این چهار گوهر، (عنصر، پدیده، یاخته و یا هر چیزی که دانش امروز آنها را نامگذاری کرده)، با سامانی ستودنی در کنار و با هم جای گرفتند، زمینه آفرینش زمینی شد، که برای زیستن انسان ها، آماده گردید. سرای سپنجی، یعنی جای گاه زیست و زندگانی کوتاه زمان (مدت)، جای گاه گذران زندگی

پدید آمد این، گنبد تیز رو
شگفتی نماینده نو به نو
دَرِ بخشش و دادن آمد پدید
ببخشید دانا، چنان، چون سزید

در دنباله فراگشت آفرینش است، که کهکشان ها، ستاره ها، و کیهان پدید می آید، و شگفتی های فراوانی، در جهان آفرینش، چشمان آدمی را به خود خیره می نماید. آن گاه پروردگار، از روی مِهر و دَهِش (سخاوت)، دیگر پدیده ها را، به این گردونه (مجموعه) افزود، و آنچه را که نیکو پسندید، در جهان شگفتی آفرین، پدیدار ساخت

چو دریا و، چون کوه، چون دشت و راغ
زمین شد، به کردار روشن چراغ
ببالید کوه، آبها بر دَمید
سرِ رُستنی، سوی بالا کشید
ستاره برو بر، شگفتی نمود
به خاک اندرون، روشنایی فزود

و استاد توس، می افزاید که آنگاه دریاها، کوه ها، دشتها و جنگل ها پدیدار شدند، و زمین، به پاس (یُمن)، تابش آفتاب، روشن و زنده شد. :کوه ها، از آب سر برآوردند، و در پی فراگشتی سامانوند (منظم)، نخستین رستنی ها، (تک سلولی ها، جلبرگ ها، و یاخته های بسیار ساده نخستین) آغاز به نمو نمودند.

گیاه رُست، با چند گونه درخت
به زیر اندر آمد، سران شان ز بخت
وزان پس، چو جنبنده آمد پدید
همه رُستنی، زیر خویش آورید

پس از فراگشتی دیگر، گیاهان گوناگون پدیدار شدند، درختان سر بر کشیدند، و زمین را با گوناگونی میوه ها و بارهاشان، ریبا ساختند. و آن گاه، «جُنبنده» (حیوانات) پدید آمد، و آنها، آغاز فرماندهی بر رُستنی ها شدند....

شیواترین نوشته در اینجا بکار رفته است؛ درختان و رُستنی ها، همواره ایستاده (ثابت) اند و نمی توانند از جایی به جای دیگر بروند (منتقل شوند) و یا بکوچ اند، وانگهی (اما)، از هنگامه آفرینش «جنبنده»، این بخت (شانس) و توانایی به دو داده می شود تا به جنبش (حرکت) درآید، و از جایی به جای (نقطه یی به نقطه) دیگر جنیش نماید.

در پایان سخن، استاد توس، به چگونگی آفرینش انسان (آدمی) می پردازد که پایان فراگشت جهان است، و از این زمان، انسان، با خرد و اندیشه است، که فراگشت می یابد، نه در نما (شکل) و اندام (ظاهر)......

همان گونه که آورده شد؛ داستان و نگره (تئوری) آفرینش، بیش از یک هزار سال پیش، از سوی سپهبد سخن، استاد پردوسی توسی نوشته شده، و به روشنی آب روان، آورده شده است، وامگهی، در پی بی انگاری ایرانیان، و کینه ورزی بیگانه گان، هیچ گاه، و در هیچ جا (مکان) و زمانی، از این استاد فرهیخته و بزرگ، بدان گونه که شایسته او باشد، یاد نشد... بیشترینِ ما، از «شاهنامه» و پردوسی، تنها، «رُستم» و «سهراب» آن را، شنیده ییم، و یا این زبانزد (ضرب المثل) که: «شاهنامه، آخرش خوش است....»

پردوسی بزرگ، در بیش از یک هزار سال پیش، این دانسته ها را، از کجا داشته است؟ به چه بُن مایه هایی (منابعی) دسترسی داشته، که در آن فراگشت (تکامل) جهان را، می شناختند. آیا، ایرانیان، هزاران سال پیش از این، به چگونگی ریختگیری (شکل گیری) آفرینش، جهان و سامانه (منظومه) خورشیدی، آگاهی داشتند؟

شیوایی نوشتن و به کِلک (قلم) آوردن راه فراگشت آفرینش، هستی، زمین، کوه ها، درختان، جنبنده گان و انسان، به به تَرین و شیواترین شیوه در شاهنامه همیشه جاودان پردوسی، گِرد آورده شده است.

به این نکته نیز بایست پرداخت؛ که در یک گفتار سرواده یی (منظوم) نمی توان از همه زیر و بَم ها، و گاه ریزه کاری های یک نگره یا انگاره (فرضیه) بدان گونه که در نوشته (نثر) می توان پرداخت، گفتگو کرد، و این بر دوش خواننده و خردمندان است، که آن را، با دانش زمان خود بسنج اند، و ارزیابی کنند، اما، آنچه دارای ارگمندی (اهمیت) است، دُرستی سخن، شیوایی سخن، و ارزش راستین و بی چون و چرای سخن پردوسی بزرگ است، که هزار سال پس از او، «داروین»، و یا «اُپارین»، با بهره وری از به ترین و بالاترین دست آوردهای دانشی و ابزارهای کیهان شناسی، زیست شناسی، و زمین شناسی، به همان پی آیند (نتیجه) دست یافته اند.

سی سد سال پس از پردوسی،دیگر بینشور بزرگ ایرانی و آریایی، «جلال الدین محمد بلخی»، سخن نغز و گرانمایه استاد توس را، در سروده یی (شعری) زیبا، در چگونگی فراگشت انسان، و پایه گیری آفرینش و پرورش آدمیان، همان نگره «اصل انواع» و فراگشت پدیداری انسان ها، که واپس تر، از سوی «چارلز داروین» بیان شد، چنین می سراید:

از جَمادی، مُردَم و، نامی شدم
وز نما، مُردم، ز حیوان سر زدم
مُردم از حیوانی و، آدم شدم
پس چه ترسم، کی ز مُردن، کم شدم
جمله یی دیگر، بمیرم از بشر
تا برآرم، از ملائک بال و پر
بار دیگر، از مَلِک، پرّان شوم
آنچه اندر وهم ناید، آن شوم

«جمادی»، همان سنگ و کلوخ و خاک و دریاها و کوه ها را در بر می گیرد.
«نامی»، به رستنی ها، و به گفته «اُپارین»، اسیدهای آمینه، و تک یاخته های نخستین، گفته می شود.
در گام دیگر، فراگشت (تکامل)، جاندار و جنبنده پدیدار می شود، و خِرَد و هوش و آگاهی پش می آید.
و در فراگشت پایانی، آدمی، پدید می آید.

«مولوی»، آنگاه، روند فراگشت آفرینش، که همه آن را، در دو خانه (بیت) زیبا فشرده کرده، پی آیند (نتیجه) می گیرد، که این زندگی نیز، گونه دیگری از فراگشت است، و می فرماید: {....اگر در سیر تکاملی گذشته تا به امروز، از همه «مُردن ها»، و فراگشت ها، نه تنها نابود شده، بلکه به تکاملی عالی تر دست یافته ییم، چرا گمان می بریم، که مرگ ما، پایان زندگی و تکامل ماست....}
ایشان آن گاه به این پی آیند می رسند؛ که مرگ، آغاز فراگشتی دیگر است، که انسان، می تواند به جایگاه «فرشته گان» دست یابد، و همکار و همیار «خدا» شود، و این همان پیام زرتشت در باره «سوشیانت» هاست.
«مولوی»، «پیر مِهر»، می افزاید، که تازه، آن نیز، سرانجام کار نیست، پس از مرگ زمینی، انسان نیک، و رهرو شیدای نور راستی (حقیقت)، در جای گاه فرشته گان جای می گیرد، و در پایانی ترین هنگامه فراگشت (مرحله تکامل)، به جای گاهی می رسد، که امروز، دریافتن و شناخت آن، برای ما دشوار است.