شاهنشاهان پهلوی

شاهنشاهان پهلوی

شنبه، تیر ۱۵، ۱۳۹۲

شاهنشاهی پرزمهر و مردمی پرزکینه



انقلاب سفید شاه و ملت در جهت متمدن ساختن بهبود وضعیت بهداشت و درمان. تقسیم زمین های کشاورزی و امتیاز به کشاورزان جهت بهره برداری از مزارع .تصفیه آب آشامیدنی. ایجاد سپاه دانش جهت مبارزه با بی سوادی و صدها اقدام ارزنده و مثبت 
ایشان در دوران سلطنت گرانبهارش ثمری بود بی نهایت سودمند برای ملت ایران
شاه شخصیتی فروتنانه اما شاهانه داشت و دوست داشت کشورش بهترین در جهان باشد چون پدری که بهترین را برای فرزندانش میخواست شاه نیز به همین گونه سعی در ایجاد ایرانی مدرنتر و مرفه تر نمود
ایران باید پله پله مدارج ترقی را طی میکرد و اگر آن شورش 57 رخ نمیداد در این سالها میتوانستیم طعم ایرانی آزاد و آباد را به  واقع بچشیم.در اصل ایران اکنون نیازمند کارگر خارجی می بود تا در صنایع گوناگون مشغول به کار شوند  و صنعت توریسم میتوانست برتر و بالاتر از کشور زاغارتی چون ترکیه باشد
اگر شاه می بود ایران اکنون قدرت اول منطقه بود و با اتمی شدن نیروگاه های برق ایران حتی میتوانست بمب اتمی خودش را نیز برای حفظ قدرت و ابهت خود داشته باشد.به  نظرم شاه نیز در پی همین بمب اتمی بود زیرا با همسایه جانوری چون عراق لزوم آن ضروری می مانست
با آن گندی که چند دهاتی گداگشنه تازه شهرنشین به تحریک آخوند و مجاهد و فدایی و دانشجو به راه انداختند ایران عملا فلج شد.یعنی این احمق ها ایران را ویران ساختند
ایران یک عقب گرد صدساله کرد چه از لحاظ فرهنگی چه اخلاقی و حتی سیاسی

اسم آن حماقت را میتوان خودکشی سیاسی گذاشت.آنوقت بهرام مشیری میگوید
شاه اگر آزادی بیان و اندیشه و احزاب میداد ما گیر آخوند جماعت نمی افتادیم
 آیا میشود به یک کودک اول دبستانی جزوات و یا کتابهای دانشگاهی را تدریس کرد؟
ملت ایران عجول بودند آنها میخواستند راه صد ساله را یک شبه بروند میخواستند کاری کنند ولی نمیدانستند چه کنند زیرا آنها عقل نداشتند بلکه پر از احساس بودند
امثال بهرام مشیری با دفاع از یک ملتی که شاهش تازه میخواست آمار بی سوادی را به نصف کاهش دهد و تازه میخواست آنرا مرفه کند نمیتوانند بفهمند و یا خود را به نفهمی زده اند که نمیتوان چاقو را به دست یک بچه داد.دقیقا این تعبیر را در مورد آنها به کار برد چنانچه شاه با رفتنش چاقو را داد و گفت خداحافظ حالا خود دانید.اینجا بود که نبوغ سیاسی این ملت با زدن شاهرگ خودش مشخص شد و نشان داد اینها می بایست لااقل 50 سال صبر میکردند و نسلی از جوانان درست اندیشه  میهن پرست بروی کار آمده و میشد احزاب گوناگون را تشکیل داده و کشور را به سوی یک جهان برتر سوق داد اما افسوس که ملت ایران گول بازی ها و تبلیغات مشتی اجنبی مزدور اسراییل و بی بی سکینه را خورده به خیابانها ریختند و ارتش که مجهز به وسایل ضدشورش نبود مجبور بود تیراندازی کند.یک نفر را میکشت مردم جری تر میشدند و این بود که فاجعه پشت آنرا می آفریدند
اگر دقت کنید مخالفان شاه همگی مشتی تریاکی و مفنگی و یا لات هستند که هیچ چیزی از سیاست نمیدانند اما تا بخواهید برایتان فلسفه بافی میکنند.یکی همین داور رنگارنگ نگاه کنید به نحوه حرف زدنش بیانش سخنش تحلیل کردنش که انگار یک حرامزاده لات چاله میدون دروازه دولاب دارد رنگارنگ را مجری گری میکند و این آدم هم نسل همان مردمی ست که در شورش 57 بودند نه همه آنها بلکه قطره ای از همان دریا.داریوش اقبالی هم که معتاد و مثلا آمد بوی گندم را خواند که بگوید آری ما هستیم و دنبال حقوق محرومین.نمیدانم روزی شد که همین داریوش کیسه ای گندم به دست گیرد و به در خانه یک روستایی بیچاره برود و تقدیمش کند؟ اما ماشالله تا دلتان بخواهد زبانشان دراز است.خوب آن بددهن این معتاد آن یکی تریاکی همین مشیری آن دیگری توده ای آن دیگری کمونیست آیا به راستی یک ایرانی درست و اصیل در میان این اراذل توده ای و چپی و مجاهد که بر علیه شاه بلند شده و یک عده دانشجوی بی اصل و نسب را نظیر آذر شریعت مداری و بقیه برانگیختاندند پیدا میشود؟
چه خوب بود همیشه با عقل تصمیم میگرفتیم نه با چشم خود و نه با احساس خود.میتوانم بفهمم امثال شریعتی چگونه جوانان ما را در دام عنکبوتی خویش می انداخت و با سخنان سخیف خود احساسات و عواطف دینی آنها را برمی انگیخت و آن دستگاه عریض و طویل ساواک هم که خود در برخی موارد آتش بیار معرکه بوده و فکر میکردند اگر شریعتی را علم کنند دیگر خیالشان از کمونیسم راحت است قافل از آنکه اینها باید یک کار فرهنگی درست میکردند نه اینکه به امثال شریعتی میدان بدهند که بیاید در مورد یک زن بدبخت عربستانی تمجید کرده و بگوید فاطمه فاطمه است.خوب یعنی چه؟ فاطمه یک زن بدبخت توسری خور بود و همیشه مریض.تاریخ اینرا میگوید و محمد او را بسیار دوست میداشت و عایشه از او متنفر بود.جنگ های اینها هم به ما ربطی نداشته و ندارد که بخواهم سرم را درد بیاورم و از یک مرتیکه موجوگندمی ذغال اخته به اسم ابوذر تمجید کنم.مگر تاریخ کشورم قحط الرجال است که دست به بیضه های حسین شوم؟ میدانم که شاه به حرمت مردمش و قانون اساسی مشروطه اظهار به اسلام میکرد وگرنه او اعتقادات چندانی هم به اسلام نداشت.میدانم اگر از اسلام برای شاه میگفتیم از تاریخ گه هربار اسلام او را هم میتوانستیم نامسلمان کنیم و شاید قبلا بود و اظهار نمیکرد ولی به خاطر مردمش و میهنش میگفت من هم شیعه هستم و آن زمان ایران تنها مملکت شیعه بود که شاهی شیعه مذهب داشت ولی افسوس که مردم زبان نفهم ایران قدرش ندانستند و با تیشه ریشه های خویش  را زدند
تشیع خوب بود در همان کلسکیون قشنگ از مذاهب ایرانی جای بگیرد و به آن نگاه کنیم ولی مردم آنرا بیرون آورده قافل از آنکه درونش پر از مواد آتش زا و ویرانگر بود.حال که این از کلکسیون بیرون آمده گندش همه دنیا را برداشته.دیگر هم سرجای اولش برنخواهد گشت و نمیتواند مثل گذشته خودش باشد بلکه مالیده و رفته
حیف که این تئوری پردازان اسلام ناب مثل شریعتی مردند.گاهی فکر میکنم مرگ حق اینها نبود.اینها باید زنده می ماندند و به گندی که به یک کشور و چهار نسل آن وارد ساختند نگاه میکردند.اینها نباید می مردند باید می دیدند که جهالتشان چگونه یک کشور با تمدن را خاکستر کرد
 بیش از یک میلیون شهید در جنگ هشت ساله و  چند برابرش جانباز و معلول و بسیار کودکان یتیم و بیش از سیصد هزار اعدام و آوارگی بیش از 5 میلیون ایرانی خارج از کشور تنها رقم های قابل شمارش آن گند تاریخی 57 می باشد
اگر آن شورش نمیشد صدام خواب حمله به ایران را باید می دید و هیچ گاه نمیتوانست چنین جسارتی کند
.



هیچ نظری موجود نیست: