شاهنشاهان پهلوی

شاهنشاهان پهلوی

دوشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۴

سخن هيتلر

قسمتي از سخنراني پيشوا(آدولف هيتلر) رهبر رايش سوم نازي هاي آلمان قبل از حمله به لهستان خطاب به سران كشورهاي اروپا گفت من از ارتش لهستان نمي ترسم از اين ميترسم كه باز اين بيكارا راه بيفتن بيان اينجا براي ميانجيگري اون وقت من همه اون ها رو مثل چند تا خوك از بالاي همين عمارت به پايين پرت خواهم كرد.
يكي از دوستان در جواب مطلب قبلي با عنوان گلايه اين بيت شعر رو برايم فرستاد و سفارش كرد در وبلاگ درج كنم بسيار ازش ممنونم فقط نفهميدم شعر از كي بود
باز می آید به گلشن ، باد و باران ، غم مخور
کان گل نرگس می آید ، سوی یاران ، غم مخور
دیده بگشا بر حقیقت ، این همه زاری مکن
زین شبیخون و فریبِ راز داران ، غم مخور
باز می آید به سویت ، ساقی و مستان همه
دیده روشن میشود ، زان می گساران ، غم مخور
گر خزان برگَت فرو ریزد ، تحمل کن کمی
باز می روید شکوفه ، در بهاران ، غم مخور
در آخر از کسانی که کامنت گذاشتن بسیار ممنونم

شنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۴

ماهيت آزادي و عوامل آن

با سلام امروز در مورد ماهیت آزادی میگویم
آزادی عبارت است امکان تحقق اراده انسان.به زبانی ساده تر آزادی حالتی است که در آن اراده ی یک انسان وابسته به اراده ی دیگری نیست. آزادی موقعیتی است که در آن فرد تحت اجبار عوامل بیرون از خود عمل نمی کند . انسانی که فاقد آزادی از قدرت تصمیم گیری محدوی برخوردار است مفهوم انتخاب مشروط به آزادی است میزان شکوفایی یک فرد تابغ درجه ی اختیار وی و اختیار بشر تایع آزادی اوست آزادی برای انسانی که می خاوهد در دوران حیات خود به سوی پیشرفت مادی و معنوی حرکت کند یک ضرورت است مگر آنکه خود طرف بخواهد از حق انسانی خودش بگذرد و قبول کند به حیات خود در عین محرومیت از آزادی ادامه دهد یه نکته رو بگم ادامه ی بقای جسمی و حیات فیزیکی بدون آزادی ممکن است ولی ادامه ی زندگی مقدور نخواهد بود و به خود شخص سخت خواهد گذشت یا به قول جوانان امروزی قاطی می کند
حیات بدون آزادی انسان را به مرتبه ای مادون بشری سوق میدهد و فرد در مرتبه روحی حیوان دقت کنید میگم حیوان یا حداکثر برده عمر می گذارند حذف آزادی بشر را از زندگی به زنده بودن سوق می دهد اینکه در جوامعی مانند جامعه ی ایران میلیون ها نفر زنده بودن در شرایط فاقد آزادی را پذیرا می شوند ناشی از چند عامل است
عدم اطلاع از آزادی: در جامعه فاقد آزادی انسان ها درهمان حکومت استبدادی به دنیا می آیند و زندگی می کنند و در همونجا هم می میرند زمانی فضای جامعه بسته باشه و مردم فرصت دیدن واقعیتی جز حیات انباشته از دیکتاتوری که آنها رو در بر گرفته است ندارند و حتی فرصت زیر سوال بردن بقای آغشته به استبداد خویش را نخواهند داشت و در نتیجه در جهل مرکب می مانند و می میرند چگونه می توان از انسانی که مقصد آزادی را نمی شناسد بخواهیم در مسیر آن حرکت کند برای روشن شدن مسئله من یه مثل میزنم مثلا وقتی من یه بیماری داشته باشم و ندانم درمان داره به دنبال درمانش نمی رم تا ندانیم ازادی هست و اصلا آزادی چیه به هیچ عنوان نمیتوانیم اونو پیداش کنیم آزادی گنجی هست که باید از وجودش خبر داشته باشیم تا به سراغش برویم و رنج های کشف ها را بر خود هموار کنیم و سرانجام به ثروت ابدی آن دست یافت
عدم شناخت آزادی: ممکن است برخی از افراد فرصت تجربه و یا حتی زندگی کردن در یه جامعه آزاد رو هم داشته باشند اما چون شاخص و مفاهیم پایه ای ندارند و یا چون جدی و عمیق به محیطی که در آن هستند نگاهی نمیکنند مثل بعضی از جوونای خودمون همین ایران رو میگم که بی خیالند زیاد نمیخوام بحثو داغش کنم چرا که فایده ای نداره بیخیال عرض کردم که وقتی توجه نمیکنند به شناخت پدیده ی آزادی نیز نایل نمی شوند و به نوعی بود و نبود آزادی برایشان یکی است تا یادم نرفته بگم دولت ایران در زمان سال 1330 تا 1332 تا حدی آزادی در جامعه وجود داشت و همین طور تا سال پایان سال 57 و در طول 1358 اما دیگه دیر شد عدم شناخت پدیده ی آزادی موجب شد یک بار سلطنتی با کودتای 28 مرداد 1332 و بار دیگر رژیم حظرت خمینی با استبداد جنیایتکار مذهبی بازاریش به آن پایان میده
عدم درک آزادی: باور کنید این آخریشه اینو بگم دیگه تمومه بعد میریم سر یه بحث دیگه
حالا به فرض اگه فردی به جستجوی کنجکاوانه نپردازد و شناخت تفهمی از پیده ی آزادی بدست نیارد هرگز ضرورت وجود و نقش آزادی را در زندگی فردی و اجتماعی انسان ها درک نکرده اینجاش مهمه اونوقت برای وارد شدن در یک مبارزه ی آگاهانه جهت ازادی خواهی در جامعه خود اقدام نمیکند مثل همین دانشجو ها بعضیاشون میان بعضیاشون هم نمیان با اینکه اونا هم دلخورن ولی نمیان میگن همینم خوبه نه این تفکر غلطه در یک کلام درک ازادی یعنی پی بردن به غیر قابل گشت بودن آن یعنی رسیدن آگاهانه نه بدون آگاهی به مثالی که میزنم توجه کنید شما فرض بفرمایید من جاوید و شما به اسم علی اگر با هم دوست باشیم پس حتما ازادی در مورد همدیگه رو داریم و دائم دم از آزادی میزنیم اونوقت یه روزی علی بیاد به من بگه جاوید تو حق نداری فلان کارو انجام بدی تا اینجا رو گرفتین بعد این نشون میده که علی آقا آزادی رو درک نکرده ازادی مال همه است مال جاوید حتی قاتل حتی سارق مسلح و همه مردم میگه آنچه را بر خود می پسندی بر دیگران هم بپسند و انچه را بر خود نمی پسندی برای دیگران هم مپسند نمیدونم کی اینو گفته هر کی بگه یه نانی جایزه داره اوکی پس متوجه شدین چی شد بیا دوباره معزم خالی شده آقا یه راهی جلو پایم بگذارین که چطوری میتونم اون افکاری رو که دارم در حین نوشتن یادم بمونه یکی بگه هر کی بگه بازم نانی جایزه داره
خوب خواهرا اسباب اساسیه تون رو جمع کنید بریم بفرمایین که حاج آقا راحت باشه برادران و خواهران گرامی ما میریم شما هم به عبادتتون برسین تا هفته دیگه فعلا خداحافظ نظر بدین اینقدر میشینین چت میکنین ولی تا میخوان نظر بدین دارین کوه رو از جاش در میارین

چهارشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۴

آزادي انسان هاي ايراني

امروز میخواهم در مورد آزادی مردمان ایرانی مطلب بنویسم گرچه هیچ ربطی به حزب نئو نازی نداره ولی یه مطلب سیاسی است.
استبدادگری حاکمیت نیمی از فاجعه تاریخی استبداد در ایران است. نیم دیگر آن استبداد پذیری ملت است ظالم با تکیه بر بی حرکتی مظلوم به ظلم خود ادامه می دهد در هر کجا که انسان ها به واسطه ی نا آگاهی عادت ترس طمع فریب خوردگی و یا مسخ استبداد را بپذیرند آزادی به دست فراموشی سپرده میشود سر خم کردن در مقابل ماموران مقامات و عوامل یک حاکمیت مستبد تنها سبب تداوم و توسع ی آزادی کشی می شود. امری که در ایران قرنهاست ادامه دارد.
هیچ ملتی خود را از بند استبداد نخواهد راند مگر آنکه به درجه ای از رشد فکری و تکامل اجتماعی برسد که حضور ستم و نبود آزادی برایش غیر قابل تحمل میشود ملتی که ستم سالاری را به هردلیل تحمل می کند هرگز آزاد نخواهد شد. تا زمانی که آزادگی نه به عنوان یک شعار و حرف و آرزو بلکه به عنوان یک درک عمیق و باور محکم جا بیفتد انسان ها هرگز برای کسب آزادی از قید و بند استبداد حاکم اقدام نخواهند کرد.
کسانی که منتظرند تا ملت ایران نه با یک تلاش آگاهانه و شجاعانه بلکه به واسطه ی تصادف و شانس و ترحم قدرت های بیگانه به ویژه انگلیس و آمریکا از شراستبداد مذهبی جمهوری اسلامی رها شود سخت در اشتباهند. زیرا حتی اگر هم روزی رژیم کنونی بواسطه ی دلایل منطقه ای و جهانی یا به خاطر ضعف های اقتصادی و مشکلات درون ساختاری خود دچار نوعی فروپاشی میکانیکی شود باز هیچ ضمانتی نیست که پس از آن یک دمکراسی حافظ آزادی در ایران به وجود بیاید.همچنان که انقلاب سال 1357 یه استبداد نسبی را از بین برد و جایش را به یک استبداد مطلق هدیه داد. به نظر من که نویسنده و بنیان گذار نئو نازی در ایرانم این نظام نباید فروپاشی کنه باید درست بشه کسانی که میگن این نظام باید برود من باهاشون موافقم ولی چه تضمینی است که بهتر بیاید پس بهتر است بشینیم درست فکر کنیم عاقل باشیم انوقت نشیم مثل این اهورا که خالی بند بود ما دینمون اسلامه پس نباید از بین بره خوشبختانه زمان خاتمی خیلی چیزا عوض شده ولی بعید میدونم در دوره احمدی نژاد چنین باشد اینطور که گفته بودن همه زنان چادری باید بیان بیرون باید منتظر ماند و ببینیم چه میشود.
در هفته بعدی که اول مرداد ماه سال 1384 برابر است با 22/7/2005 میلادی در مورد ماهیت آزادی مطلب مینویسم من واقعا مغزم پر و جالب اینجاست زود خالی میشه و اونایی که میخوام بنویسم یادم میره شما راه حلی دارین؟ نظر یادتون نره حتما.
تا هفته دیگه فعلا خداحافظ

دوشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۴

نازيسم و آلمان نازي هيتلري چگونه به وجود آمد؟ به زبان اينگليسي

ALL ABOUT NATIONALSOCIALISM

also called NAZISM, OR NAZIISM, German NATIONALSOZIALISMUS, OR NAZISMUS, totalitarian movement led by Adolf Hitler as head of the Nazi Party in Germany. In its intense nationalism, mass appeal, and dictatorial rule, National Socialism shared many elements with Italian Fascism. Nazism, however, was far more extreme both in its ideas and in its practice. It was home-grown in Germany and shaped by the unique personality of Hitler. National Socialism had its peculiarly German roots. Some can be traced to the Prussian tradition as it developed under Frederick William I, Frederick the Great, and Otto von Bismarck. This tradition had always regarded the militant spirit and the discipline of the Prussian Army as the model for all individual and civic life. To it was added the tradition of political romanticism, with its sharp hostility to rationalism and to the principles underlying the French Revolution, with its emphasis on instinct and the past, and with its proclamation of the rights of the exceptional individual over all universal law and rules. These two traditions were later reinforced by the 19th-century adoration of science and of the laws of nature, which seemed to operate independently of all concepts of good and evil. Further reinforcements came from such 19th-century intellectual figures as the Comte de Gobineau, Richard Wagner, and Houston Stewart Chamberlain. These men greatly influenced early National Socialism with their claims of the racial and cultural superiority of the "Nordic" (Germanic) peoples over all other Europeans and all other races. In addition to these currents in the German tradition, it should be pointed out that the formation of Hitler's own intellectual viewpoint was influenced during his youth by specific Austrian movements that professed various political sentiments, notably those of pan-Germanic expansionism and anti-Semitism. Much in Hitler's nationalism, his contempt of the Slavs, and his hatred of the Jews can be explained by his bitter experiences living a threadbare existence on the streets of Vienna, the capital of the multi-ethnic Austro-Hungarian Empire. But this intellectual preparation would in no way have been sufficient for the growth of National Socialism in Germany if that nation's defeat in World War I, with its ensuing disillusionment, pauperization, and frustration, especially in the lower middle classes, had not paved the way for Hitler's propaganda. The Treaty of Versailles (1919), the formal settlement of World War I drafted without German participation, alienated many Germans by the harsh monetary and territorial reparations it imposed on their nation. Resentment of the peace treaty gave Hitler a starting point. Because Germany agreed to cease hostilities and did not unconditionally surrender in the Armistice of Nov. 11, 1918, there was a widespread feeling, particularly in military circles, that Germany's defeat had been engineered by diplomats at the Versailles meetings. From the beginning, Hitler's propaganda of revenge for this traitorous act and his call for rearmament appealed to the military circles, which regarded the peace only as a temporary setback in Germany's expansionist program. The ruinous inflation of the German currency in 1923 wiped out the savings of many middle-class households and led to further public alienation and dissatisfaction. Hitler added to pan-Germanic aspirations the almost mystical fanaticism of a faith in the mission of the German race and the fervour of a social revolutionary gospel. This gospel was most fully expressed in Hitler's personal testament Mein Kampf (1925-27), in which he outlined both his practical aims and his theories of race and propaganda. Hitler found a powerful ally in the widespread fear of Bolshevism (Communism), which he exploited, first in Germany and then on a worldwide scale, posing as the bulwark against Bolshevism. Thus, he secured the support of many conservative elements that approved the totalitarian character of his movement. Hitler's most important individual contribution to the theory and practice of National Socialism was his deep understanding of mass psychology and mass propaganda in the contemporary world. He stressed the fact that all propaganda must hold its intellectual level at the capacity of the least intelligent of those at whom it is directed, and that its content of truth does not count compared with the only valid criterion, that of success. According to Hitler: It is part of a great leader's genius to make even widely separated adversaries appear as if they belonged to but one category, because among weakly and undecided characters the recognition of various enemies all too easily marks the beginning of doubt of one's own rightness. Hitler found this common denominator in the Jews, whom he identified with both Bolshevism and manipulation. The Jews were to be discriminated against not according to their religion but according to their race. National Socialism declared the Jews, whatever their educational and social development, to be forever fundamentally different from and inimical to Germans. National Socialism attempted to reconcile conservative, nationalist ideology with socially radical doctrine. In so doing, it became a profoundly revolutionary movement. It rejected rationalism, liberalism and democracy, and all movements of international cooperation and peace. It stressed instead instinct, the subordination of the individual to the state, and the necessity of blind and unswerving obedience to leaders appointed from above. It also stressed the inequality of men and races and the right of the strong to rule the weak. It sought to purge or suppress competing political, religious, and social institutions and advanced an ethic of hardness and ferocity; it greatly destroyed class distinctions by drawing into the movement misfits and failures from all social classes.

Working from these principles, Adolf Hitler was able to carry his party from its small beginnings in a beer cellar in Munich to a dominant position in world politics 20 years later. The Nazi Party originated in 1919 and was led by Hitler from 1920 onward. The party came to power in Germany in 1933 and governed by totalitarian methods until 1945, when Germany was defeated and occupied by the Allies at the close of World War II. The history of National Socialism after 1934 can be divided into two parts of about equal length. The years between 1934 and 1939 were used to establish the full control of all phases of life in Germany by the party. During these years Hitler and his movement gained the support and even the enthusiasm of a majority of the German population. Many Germans had grown weary of the party conflicts, economic and political instability, and in general the disorderly freedom that characterized the last years of the Weimar Republic. They welcomed the strong, decisive, and effective government provided by the Nazis. After 1934 the endless ranks of Germany's unemployed rapidly dwindled as the jobless were put to work in extensive public-works projects and in rapidly multiplying armaments factories. Germans were swept up in this orderly, intensely purposeful mass movement bent on restoring their country to its dignity, pride, and grandeur and to first place on the European stage. Economic recovery from the effects of the Great Depression and the forceful assertion of German nationalism were thus the key factors in National Socialism's appeal to the German population. Finally, Hitler's continuous string of diplomatic successes and foreign conquests from 1934 through the early years of World War II secured the unqualified support of most Germans, including many who had previously been opposed to him. But National Socialism also maintained its power by mass propaganda. The Nazi regime kept up a perpetual outpouring of propaganda through all cultural and informational media. Its rallies, insignia, and ubiquitous uniformed cadres were intended to impart an aura of omnipotence. .

The years between 1938 and 1945 witnessed the attempt to expand and apply the Nazi system to territories outside the German Reich. This attempt was confined, in 1938, to lands inhabited by a German-speaking population. In 1939 began the control of non-German-speaking nationalities to the totalitarian Nazi police state. When Germany started World War II, it came as the logical outcome of Hitler's plans. Thus, Hitler's first years were spent in preparing the Germans for the approaching struggle for european control and in forging that instrument which would enable Germany to establish its military and industrial superiority and thereby fulfill its ambitions. With mounting diplomatic and military successes, the aims grew in quick progression. The first aim was to unite all people of German descent within their historic homeland on the basis of self-determination. The next step foresaw the creation of a Grosswirtschaftsraum ("large economic unified space") -the first step to European Economic Community- or a Lebensraum ("living space") through the military conquest of Poland and other Slavic nations to the east. Thereby the Germans would acquire sufficient soil to become economically self-sufficient and militarily impregnable. There, the German master race, or Herrenvolk, would rule over a hierarchy of subordinate peoples and organize and exploit them with efficiency. The initial success of that plan in the military campaigns of 1939-41 widened it into the vision of a hemispheric order that would embrace all of Europe, western Asia, and Africa and finally of an order that would establish worldwide domination of National Socialism.

To a certain extent World War II had repeated the pattern of World War I: great initial German military successes, the forging of a large-scale coalition against Germany as the result of German ambitions and behaviour, the loss of the war because of German overreaching and conduct. National Socialism as a mass movement effectively ended on April 30, 1945, when Adolf Hitler committed suicide to avoid falling into the hands of Soviet troops completing the occupation of Berlin. Out of the ruins of National Socialist Germany there arose a divided and occupied Germany. Though a high number of Germans remained faithful to National Socialism even after Hitler's downfall, and though there were a few attempts made to reorganize National Socialist groups in West Germany, the political and mental climate there was not