شاهنشاهان پهلوی

شاهنشاهان پهلوی

یکشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۶

تصفيه هاي استاليني درون سازمان مجاهدين

سردمداران مارکسيست سازمان با کينه و سنگ دلي ويژه اي به کوبيدن ، پراکندن و کشتن اعضاي مذهبي سازمان پرداختند و براي واداشتن کادرها و سمپاتها به پذيرش مارکسيسم _ لنينيسم به شگردهايي نيز دست زدند .

درباره برخي از اعضا ، اين ترفند را به کار بستند که نخست آنان را بر آن داشتند که لغزشهاي اخلاقي که در زندگي داشتند زير پوشش " انتقاد از خود " به صورت کتبي بنويسند و در دسترس رهبري قرار دهند

و آنگاه که اين پيشنهاد انجام گرفت نويسندگان اين نامه ها را زير فشار گذاشتند که اگر مارکسيست نشويد ، دستخط آنان را چاپ و پخش مي کنند و بدين گونه آنان را بي آبرو خواهند کرد .

اين واقعيت را همکاران برون مرزي سازمان ( جبهه ملي _ بخش خاورميانه ) چنين بازگو کرده اند :

مبارزه ايدئولوژيک در ابتدا بدين صورت شروع شد که مارکسيست هاي برنامه دار کار را از حوزه هائي که امکان موفقيت بيشتر در آن مي رفت شروع کردند ، بدين صورت که بدون ذکر مسئله ايدئولوژيک ابتدا به نام انتقاد از خود کتبي ،‌ مدارک کتبي از افراد دال بر وجود ضعف هائي در خود گرفتند . وجود اين مدارک کتبي در دست مرکزيت جديد پايه اي شد براي شروع يک سلسله انتقادات متمرکز ، جهت دار و کوبنده ( و همين است که اين قدر روي فوائد انتقاد _ بخوانيد ارعاب _ تکيه مي کنند ) .

پس از آنکه روحيه فرد با انتقادات فراوان تضعيف مي شد ،‌ آهسته آهسته مسئله " ايرادات اساسي ايدئولوژيک " او به او گوشزد مي گرديد و آنقدر اين مسئله ادامه مي يافت که يا فرد مسائل جديد را پذيرفته و تطهير شود و يا تمکين کند ..... "

در برون مرز اعضاي برون مرزي را به بغداد فرا خواندند و در درون خانه اي گرد آوردند و خبر دگرگوني ايدئولوژي در سازمان را به آنان دادند و اعلام کردند که پيروي از اين ايدئولوژي سازمان براي همه کادرها و سمپات ها بايسته و اجباري است .

در اين گردهمايي آناني که از پذيرش اين کژراهه سر باز زدند از سوي نمايندگان برون مرزي سازمان زير شلاق شکنجه قرار گرفتند و به سختي " تنبيه " شدند ! و آنان را به اعدام انقلابي و مرگ تهديد کردند !‌

اين جريان نيز از قلم همکاران برون مرزي آنان اين گونه بازگو شده است :

هنگامي که شلاق تغيير ايدئولوژي به بخش خارج از کشور آنها رسيد ، مسؤولين مارکسيست افراد خود را به نام سازمان ما و با سوء استفاده رياکارانه از نام ما در کشوري جمع کردند آنها را به شلاق ايدئولوژيک کشيدند و زماني که ما متوجه شديم معذرت خواهي کردند.....

در ايران نيز سردمداران سازمان براي واداشتن اعضا و سمپات ها به پذيرش ايدئولوژي مادي و الحادي مارکسيسم _ لنينيسم به کوبيدن ، پراکندن و کشتن نيروهاي مذهبي سازمان پرداختند .

بنابر نوشته خود آنان بيش از 50 % از اعضا را به کيفر نپذيرفتن مارکسيسم از سازمان کنار گذاشتند ، در پي نويس نوشته آنان آمده است

مجموعاً در تمام طول دو سال " مبارزه ايدئولوژيک " قريب 50 درصد از کادرها مورد تصفيه قرار گرفته و بسياري از کادرها از مواضع مسؤول تا کسب صلاحيت هاي لازمه کنار گذاشته شدند ."

سردمداران سازمان کادرها و سمپات هائي را که ( به کيفر نپذيرفتن مارکسيسم ) مي خواستند کنار بگذارند ، اسلحه ، شناسنامه ، کارت شناسائي ، پول و ديگر وسايل را از آنان مي گرفتند و آنان را که از همه زندگي ، خانواده ، دوست و آشنا بريده بودند و جز خانه تيمي جايي و پناهي نداشتند ، همراه با يک قرص " سيانور " از خانه تيمي بيرون مي راندند

در اين باره نوشته اند :

با اين همه بيش از 50 % اعضاء سازمان نه تطهير شدند و نه تمکين کردند . ولي اعضاء متزلزل که يکديگر را نمي شناختند پس از خرد شدن روحيه ، پس از تحمل تحقيرها و دشنامهاي فراوان پس از دريافت تنبيهاتي مانند شلاق که اثر تزکيه دهنده و شفا بخش در مواردي معجزه آسا بوده است ، به صورت تک تک از سازمان اخراج شدند . ما نمي دانيم چه کساني از ده ها " مارکسيست اسلامي " مورد ادعاي رژيم که در سال گذشته شهيد شده اند در شمار اين قربانيان " صفاي ايدئولوژيک " هستند . مجاهدين مارکسيست نيز نه تنها از آن شهدا بلکه حتي از شهداي سازمان خود نيز اسمي نبردند (به جز در موارد معدود ) تا قضيه روشن نشود ..... "

نيز در روش برخورد کادر رهبري با اعضا آورده اند :

اما رسالت و هدف واقعي اين مبارزه ايدئولوژيک در عمل چگونه تجلي يافت ؟ همانطور که گفتيم اين مبارزه اساساً در جهت تحکيم سلطه رهبري در جهت ايجاد يک سانتراليسم غير دمکراتيک و به منزله ابزاري بود که به کمک آن سلطه رهبري اعمال مي شد . اين مبارزه همواره از بالا به پائين جريان داشت ..... تا حدودي اصل بر اين شده بود که بالا پاک و منزه است ..... مفهوم حل شدن يک رفيق در سازمان عبارت از اين بود که اساساً به رهبري انتقاد نداشته باشد و با آن به مبارزه اي برنخيزد ..... و زماني که اين مبارزه گهگاه در اشکال گوناگون ظهور مي کرد با خشونت سرکوب مي گشت .....

چند تن از مسؤولان و اعضاي سازمان را نيز به کيفر پايداري در برابر ايدئولوژي کادر رهبري و تلاش در راه گردآوري نيروهاي مذهبي رانده شده از سازمان و تشکيل هسته نوين ، با دستاويزهاي گوناگون ترور کردند و جسد برخي از آنان را بي رحمانه سوزاندند .

شمار افرادي که در تصفيه خونين درون سازماني کشته شدند به درستي روشن نيست ،‌ در نوشته خود سازمان تنها از دو نفر آنان به نامهاي : مجيد شريف واقفي و صمديه لباف نام آورده شده است


حسين احمدي روحاني در مصاحبه تلويزيوني خود از شمار بيشتري از کشته شدگان در تصفيه درون سازماني نام آورده است :

اين ترورها تا آنجا که من اطلاع پيدا کردم و در سازمان هم مطرح شد عبارت بود از ترور شهيد واقفي و صمديه لباف ،‌ که جريان آنرا فکر مي کنم مي دانيد و در سال 55 يقيني . در مورد شهيد يقيني به اين دليل بود که مطرح مي شد ، تقي شهرام فکر مي کرد که چون يک فرد قديمي هست مي خواست برود خارج از کشور ، ممکن است به اصطلاح آنجا دسته اي فراهم کند ، گروهي درست بکند و سرشاخ بشود با مجاهدين و از آن جهت در يک خانه اي که او را برده بودند براي جعل پاسپورت بي رحمانه ترور کردند . مورد ديگر فردي به نام ميرزا جعفر علاف بود که او را تحت عنوان پليس بودن ترور کردند . مورد ديگر فردي به نام جواد سعيدي ..... تا آنجا که من اطلاع دارم کشته شد و دليلش هم اين بود که اين فرد اطلاعات زيادي داشته و مي خواسته خودش را به پليس معرفي کند ..... "
ساواک در گزارش خود يک مورد از تصفيه درون گروهي را اين گونه برملا کرده است :

در روز 11/1/52 يکي از اعضاي گروه به نام علي اکبر ولي پوران به دست همکاران خود در نجف آباد اصفهان ترور مي شود . سبب اين کشتار بدگماني سازمان به او بوده است که شايد به ساواک بستگي داشته باشد ..... "

وحيد افراخته نيز در بازجويي هاي خود گوشه اي از تصفيه ها يا جنايتهاي درون گروهي را اين گونه بازگو کرده است :

در مورد خسرو ( حميد الکترونيک ) ..... خسرو به دلايل ايدئولوژيک و مخالفت با ترور مجيد از گروه کناره گرفته بود . شهرام که خود را سخت نيازمند دانش و تجارب او مي ديد پيشنهاد کرد " خسرو را دستگير کنيم و بيندازيمش توي يک خانه ،‌آنوقت مجبورش کنيم وسايل مورد نياز گروه را بسازد و تمام فوت و فن کار را نيز به يک عضو مورد اعتماد بياموزد . وقتي که اين کار انجام شد با يک تيپا او را بيندازيم بيرون " .

و اينک نمونه اي دردناک : فردي به نام يوسف در گروه وجود داشت . يوسف فردي بسيار با استعداد و مبتکر در رشته الکترونيک . گروه بدون دادن آموزش کافي او را براي خريد وسايل مورد نياز ، براي تهيه بي سيم به خارج مي فرستد . مسؤول او مجيد شريف واقفي بوده ، هيچ گونه گزارشي از او براي افراد خارج کشور فرستاده نمي شود . يوسف بيچاره را که تنها به عشق الکترونيک به گروه آمده و بيش از عشق به مبارزه ، عشق به کار راديو آماتوري دارد ، 15 روز در اردوگاه الفتح وادار به دويدن در لجن و ديگر تمرينات پارتيزاني مي کنند . يوسف از ديدن اين اوضاع گيج مي شود ..... سپس به افراد گروه معرفي مي شود . محسن فاضل پس از کمي صحبت به يوسف مشکوک مي شود و مي گويد به نظر من اين فرد ساواکي است . يوسف به علت بيغ بودن از مسائل سياسي و بي اطلاعي از مسائل تشکيلاتي جوابهاي پرت و پلائي به سؤالات محسن مي دهد ..... محسن او را به صندلي بسته و کابل زدن را شروع مي کند تا او را وادار به اعتراف کند . بي رحمانه شلاق مي زند تا اينکه خسته مي شود . نوبت به ديگران مي رسد آنها هم مي زنند . باز نوبت به محسن مي رسد اين جلاد عقده اي که يکي از عقده هايش ناتواني جنسي است که موجب شده يک دختر گروهي پس از مدتي ارتباط و به اصطلاح ازدواج از او جدا شود ،‌ مجدداً ضربات وحشيانه اش را آغاز مي کند . يوسف با حالتي تضرع در حاليکه هيچ ذره اي از انسانيت در همرزمانش نمي يابد که به فريادش رسند، ناله مي کند " آخ قلبم ، کمي آب " _ آب برايش مي آورند .هنوز ليوان آب به دهانش نرسيده است که ناگهان سرش به يک سو خم شده و به روي بدن مي افتد .

قاتلين شرح جنايتشان را براي داخل مي نويسند ،‌ از داخل جواب بر مي گردد که شما يک عنصر بسيار با ارزش فني گروه را کشته ايد . جواب تنها يک انتقاد از خود است .....

باز هم نمونه اي ديگر : آيا اين ايدئولوژي و اعتقاد و ايمان در کجاي دنيا به زور و تهديد و ترور در مغز افراد بايد جايگزين شود ، چرا گروه مجاهدين وقتي مارکسيست مي شود اين چنين برخوردي با مذهب مي کند . شهرام مي گفت " بايد بهشتي را از بين ببريم زيرا او با تبليغات ضد مارکسيستي رژيم هم صدا خواهد شد . ولي چون از نظر تبليغاتي ، صلاح نيست اين جريان رو شود ، بهتر است از روش هاي خاصي بهره گيريم ، مثلاً او را با اتومبيل زير بگيريم . و با دستگيري علي خدائي صفت و تهديد او به ترور ، به اتهام اينکه دوستان دانشجويش را به مذهب تبليغ کرده و از مارکسيسم انتقاد نموده است. "

يکي از دست اندرکاران تصفيه هاي خونين درون سازمان به نام محسن سيد خاموشي در بازجويي هاي خود از جنايات خونين گروه اين گونه پرده برداشته است :

در محل قرار علي ( بهرام آرام ) و بعد حيدر ( وحيد افراخته ) و حسن (محمد طاهر رحيمي ) هم آمدند ، ماشين قهوه اي را هم با خود آورده بودند ..... وسائل ضروري را داخل ماشين گذاشتيم .( کلرات بنزين ، برزنت ، ابر ،‌ نايلون هر کدام يک دست لباس اضافي براي خود آورده بويم ، ميخ پنچري ،‌ لنگ ) . صندوق عقب را مرتب کرديم ، اول يک ورقه نايلون زير انداختيم بعد برزنت را روي آن کشيديم بعداً‌ ابر را روي برزنت کشيديم . حدود سه کيلو کلرات در بسته يک کيلوئي در داخل ماشين گذاشتيم . يک پيت هم خريديم و آنرا پر از آب کرده ، داخل ماشين گذاشتيم . طرح بدين شکل بودکه روبرو کوچه اديب (کوچه باريک‌) يک همشيره بايستد بعد وقتي مجيد شريف واقفي وارد کوچه شد ، همشيره برود و عباس ( حسين سياه کلاه ) وارد کوچه شده مجيد شريف واقفي را بکشد بعد جسد را دو نفري ( عباس و حيدر ) با هم حمل کنند در صندوق عقب بگذارند و بعد سوار شده برويم .....

حيدر ( وحيد افراخته ) سر قرار مجيد شريف واقفي رفت . من و عباس هم ماشين قهوه اي را به کوچه اي برده نمره ها را باز کرده و نمره هاي جعلي را پشت شيشه هاي آن گذاشتيم و به محل عمل رفتيم . ماشين را دم کوچه باريک گذاشتيم و ايستاديم ، چند لحظه بعد علي (بهرام آرام ) با ناراحتي آمد و گفت همشيره سر قرار خود نيامده چکار کنيم ، عباس گفت مهم نيست من طوري مي ايستم که نيمي از کوچه را ببينم ، ما ايستاده بوديم که ديديم همشيره با چادر آمد و روبروي کوچه ايستاد . حدود يک ربع گذشت که همشيره رفت . عباس از من خدا حافظي کرده داخل کوچه شد ، لحظه اي بعد صداي شليک گلوله بلند شد من لنگ را برداشته و داخل کوچه شدم که ديدم مجيد شريف واقفي به صورت روي زمين افتاده است ، لنگ را روي صورت او گذاشتم و برگشتم ماشين را روشن کرده دستمالي تر کردم ، وقتي عباس و حيدر جسد را داخل ماشين گذاشتند ، من خونهاي روي سپر را پاک کردم و حيدر ( وحيد افراخته ) هم يک تير به پشت سرش شليک نمود . بعد دو نفري جسد را داخل ماشين آوردند ، چند زن از ديدن صحنه داد و فرياد کردند که حيدر سر آنها داد کشيد : ما پليسيم دور شويد کسي که کشته شد خرابکار بود . از طريق آبمنگل و شهباز رفته و از آنجا به خيابان عارف نزديک ميدان خراسان ، حيدر پياده شد و من و عباس وارد جاده مسگر آباد شديم

همانموقع که مجيد شريف واقفي روي زمين افتاده بود اسلحه اش را از کمرش برميدارند ، اسلحه اش يک 65/7 بود . همان اسلحه اي که از انبار تخليه کرده اند ولي نارنجکش را برنمي دارند و نارنجک از کمرش مي افتد و عباس و حيدر نفهميده بودند در نتيجه نارنجک در کوچه ماند. من وعباس در جاده مسگرآباد همانجائي که ( وحيد افراخته ) که علامت داده بود رفتيم ولي جائي براي سوزاندن جسد نبود ، زيرا همان لحظه اي که ماشين را پارک کرديم يک گله گوسفند و چند مرد نزديک ما شدند در هر صورت ما از منطقه دور شديم و در امتداد جاده قديم پيش مي رفتيم . بالاخره جائي يافتيم در 18 کيلو متري مسگرآباد که چاله هاي زيادي داشت ، بعد از مدتي معطلي بالاخره جسد را از ماشين پائين انداختيم و کلرات را روي جسد ريختيم مخصوصاً صورت او،‌ بعد بنزين ريختيم بعد دستهاي خود را و ماشين را تميز کرديم ، بعد مقداري هم بنزين روي دست و پاي عباس ( حسين سياه کلاه ) ريخته شد ، در همان حال فندک را زد از جسد شعله طولاني بلند شد و از دست و پاي عباس هم شعله بلند شد ، مقداري عقب رفته من روي او پريدم و او را زمين زده و شعله را خفه کردم . وقتي بلند شديم متوجه شديم که شعله به در صندلي عقب ماشين گرفته به سرعت داخل ماشين پريده و ماشين ار از شعله ها دور کرديم ....."
خاموشي در بازجويي ديگري افزوده است که :

در گودالي جسد را انداخته و کلرات و بنزين روي آن ريختيم ، جيب هاي آن را تخليه کرديم ،‌ 20 عدد قرص سيانور داشت و مقداري نوشته که آيه قرآن در آن بود و حدود 400 تومان پول ..... "

وحيد افراخته نيز از اين تراژدي خونين اين گونه ياد کرده است :

پس از به وجود آمدن گرايشات مارکسيستي در سازمان عده اي به مخالفت پرداخته و ايدئولوژي جديد را نپذيرفتند . يکي از اين افراد به نام مجيد شريف واقفي که از افراد سابقه دار سازمان بود . پس از مدتي معلوم شد مجيد کوششهائي به طور مخفيانه براي انشعاب و دو دستگي و اينکه افراد مذهبي را به دور خود جمع کند و حتي سازمان اصلي مجاهدين را از خود بداند ، کرده است . افرادي که جذب او شده بودند کساني بودند ، مثل مرتضي صمديه لباف .....و فردي با نام مستعار خسرو که مسؤول قسمتهاي الکترونيکي و تهيه کننده گيرنده هاي بي سيم پليس بود .

سازمان تصميم به از بين بردن مجيد شريف واقفي و مرتضي صمديه لباف مي گيرد . طرح مجيد در کوچه اي پائين تر از خيابان اديب الممالک انجام مي شود . افرادي که در اين طرح بودند عبارت از " من " حسين سياه کلاه و خاموشي ، عمليات با شليک دو گلوله به وسيله من و سياه کلاه انجام شد و آن دو نفر ، جسد او را به بيابانهاي حوالي جاده خراسان برده و سوزاندند . طرح دوم در کوچه اي بين خيابان نظام آباد و سلمان فارسي انجام شد و منجر به زخمي شدن مرتضي صمديه لباف شد . در اين طرح من ، محمد طاهر رحيمي ، و فرد ديگري شرکت داشتيم . صمديه نيز در اين جريان تيراندازي کرد که گلوله اي به من اصابت نکرد ."


محسن سيد خاموشي جريان توطئه کشتن صمديه لباف را از زبان وحيد افراخته اين گونه بازگو کرده است :

وحيد افراخته اين طور برايم تعريف کرد که مسؤول ترور سر جايش نايستاده بود و سر علامت دهي با دختر علامت دهنده صحبت مي کرد ، البته داخل کوچه اي که قرار بود آنجا عمل انجام بشود ،‌ مي شوند بعد حسين ( صمديه لباف ) مشکوک مي شود و برمي گردد و بالافاصله فردي که با او قرار داشته که همان وحيد افراخته بوده يک تير به سمت او شليک مي کند که دهان او را سوراخ مي کند ، حسين سريعاً برمي گردد و شروع به دويدن مي کند ،‌ بعد از مقداري دويدن برمي گردد در حاليکه سلاح کشيده و تيراندازي مي کند مدتي اين دو به سوي هم تيراندازي مي کردند تا بالاخره هر دو از دو سو فرار مي کنند . آن طوري که عباس برايم مي گفت در عمل کشتن حسين (صمديه لباف ) بهمن ( وحيد افراخته ) فردي است که سر قرار او مي رود و او را به محل عمل مي کشاند . حسن ( محمد طاهر رحيمي ) راننده است و آن فرد ديگري است که مسؤول کشتن (‌ حسين ) مرتضي صمديه لباف است . در هر صورت عمل ناموفق مي شود .....

سرکرده هاي سازمان به جنايت خونين خود درباره مجيد شريف واقفي و مرتضي صمديه لباف اين گونه اعتراف کرده اند :

نام خائن شماره 1 مجيد شريف واقفي ، فارغ التحصيل رشته برق دانشگاه صنعتي بود . او در اوائل سال 48 به سازمان پذيرفته شد ..... او مدتها ي مديد چهره واقعي ضد خلقي خود را به اعتبار وجود برخي معيارهاي نادرست در سازمان پوشانده بود و از اين نظر توانسته بود به مدارهائي از مسؤوليت ارتقاء يايد . اما بالاخره عليرغم همه سالهائي که واقعيت وجودي خود را ، انگيزه هاي ناسالم خود را پوشانده بود و عليرغم همه کوششهاي مذبوحانه اش براي فرار از انتقاداتش بالاخره لبه تيز مبارزه ايدئولوژيک را بالاي سر خود وضعفها و نارسائيهاي عميق ايدئولوژيک خود ديد . او در ظاهر انتقادات خود راقبول نمود و حتي به طور کتبي تحليلهائي از انگيزه هاي ناسالم و ضعفهاي عميق خود به عمل آورد و از اين نظر قرار شد با خلع تمام مسؤوليتهايش به کار توده اي برود . اما در بطن او نه تنها حاضر نشده بود با ضعف ها و نارسائي هاي عميق ايدئولوژيک و انگيزه هاي ناسالم خود که طي ماه ها کار توضيحي برايش آشکار شده بود مبارزه کند ، بلکه با اتخاذ بدترين شيوه خائنانه در صدد پيدا کردن موقعيت مناسبي براي ضربه زدن به سازمان و منحرف کردن مسير انقلابي آن برآمد .



او که تا ديروز چون ماري افسرده از زخمهاي شمشير تيز مبارزه ايدئولوژيک نيشهاي مسموم و زهرآگين خود را در پس ده ها انتقاد از خود ، پنهان کرده بود يکباره به تکاپو افتاد . با چند تن از عناصر متزلزل و کساني که در همان مراحل اول مبارزه ايدئولوژيک تصفيه شده بودند، تماس برقرار کرد و با اغواي آنان در صدد بر آمد براي خود دار و دسته اي تهيه ببيند ..... او بالاخره بعد از چهار ماه توطئه خائنانه عليه سازمان موفق مي شود دو نفر از افرادي که يکي از آنها به طور کامل از سازمان اخراج شده بود ( خائن شماره 3 ) و نفر ديگر که مراحل انتقادي خود را مي گذراند ( خائن شماره 2 ) و يک نفر ديگر را به طور بينابيني ( به نام مستعار AZ ) با خود همراه سازند ..... به هر حال آنها مسلماً‌ نمي توانستند براي مدت طولاني از پشت بر ما خنجر بزنند . مچ آنها به زودي گرفته شد و راز خيانتهاي 4 ماهه آنان از پرده بيرون افتاد . از طرف سازمان خائن شماره 1 و خائن شماره 2 محکوم به اعدام شدند . با اعدام خائن شماره 1 او به سزاي خيانتهايش رسيد در حاليکه خائن شماره 2 توانست از مهلکه جان سالم به در ببرد اما به چنگ پليس افتاد .....

خائن شماره 2 ، مرتضي صمديه لباف نام دارد که توانست در حين اجراي حکم اعدام از دست ما بگريزد اما به چنگ پليس افتاد وي به احتمال بسيار زياد از طرف دشمن نيز محکوم به اعدام خواهد شد چرا که عليرغم اطلاعات بسياري که تا کنون در اختيار پليس قرار داده و تا حد همکاري کامل با اين مزدوران عليه سازمان ما به آنها خدمت کرده است ولي به دليل شرکت در يکي دو واقعه نظامي از جمله شرکت در واقعه اتفاقي کشته شدن مأموران ژاندارمري که به دنبال جستجوي مواد مخدر قصد بازرسي او را در مسجد هاشمي داشتند . نخواهد توانست از اين خيانت به نفع خود طرفي ببندد .

کارگزاران سازمان بنا بر سرشت منافقانه خود وانمود کردند که مرتضي صمديه لباف با ساواک شاه همکاري کرده و اطلاعات گسترده اي در دسترس آنان قرار داده است ! ليکن اين ادعاي پوچ و بي مايه را نه آنروز کسي _ حتي همکاران مارکسيست آنان _ باور نکرد و نه براي نسل امروز ، نسل فردا و تاريخ ، اين گونه انگ ها و برچسب هاي سراپا نيرنگ آميز باور کردني مي باشد .
در آن روز سازمان تا آن پايه اي بي آبرو و بي اعتبار شده بود که گروهي از اعضاي سازمان که ايدئولوژي مارکسيستي خود را بي پروا آشکار ساخته بودند ،‌ در يک موضع گيري آشکار نوشتند :

خائن و توطئه گر خواندن مخالفين داخلي ، سرکوب و اعدام رفقاي مذهبي که در رابطه با عملکرد انحرافي و اپورتونيستي رهبري مجبور به جمع آوري نيروهاي خود شده و در صدد انشعاب برآمده بودند ..... بسياري از نتايج ارزنده اي را که مي توانست اين تغيير و تحول ايدئولوژيک در سطح جنبش به بار آورد (‌ ! ! ) به ضد خودش بدل نمود.....

مارکسيست هاي جبهه ملي ( بخش خاورميانه ) نيز پيرامون دورويي ها و دروغ پردازيهاي سازمان و نسبت نارواي آنان به صمديه لباف آوردند :

بديهي بود که مجاهدين بايد مي کوشيدند عناصر مذهبي را خائن و متزلزل و همکار بالقوه پليس نشان دهند و براي اثبات اين که بالقوه به بالفعل منتهي مي شود ..... يکي از رهبران جناح مذهبي مجاهد شهيد مرتضي صمديه لباف را همکار فعال پليس معرفي کنند تا ثابت کرده باشند : هنگامي که رهبر مذهبي ها با پليس همکاري مي کند تکليف باقي روشن است . معهذا چون همان موقع کذب اطلاع خود ساخته را مي دانستند از پيشاپيش اعلام کردند که ممکن است رژيم صمديه لباف را با وجود همکاري اعدام کند ! نابکاري باور نکردني است ولي کردند . و اکنون يک سال بعد که آبها از آسياب ريخته و " سيستم " جا افتاده است ، بي سر و صدا اعلام مي کنند که دورغ گفته اند و او با پليس همکاري نکرده است ! ( پس از زخمي شدن با تير نارفيقان و در زير شکنجه هاي آريامهري با پليس همکاري نکرده است ولي " متزلزل و خائن " است ! )

از جانب ديگر و از بد شانسي " مجاهدين " پاره اي از رهبران و افرادي که بر طبق سيستم ، آنها بايد نمودار مقاومت و دلاوري مي بودند به ادعاي رژيم پشت راديو و تلويزيون رفتند ، و " مجاهدين " هم صلاح نديدند آنرا انکار کنند ! بناي پوشالي " سيستم مجاهدين " زودتر از آنچه تصور مي رفت در هم ريخت . بالاخره آنها با شعبده بازي افسانه اي ، پس از ماه ها تأخير و تمجمج ، موضعي در مورد به تلويزيون رفتن يا نه رفتن اين افراد در نشريه خبري گرفتند که نگرفتنش بهتر بوده . ابتدا به همه منافقين و معاندين فحش دادند ، با همه به در و ديوار زدنها " فراموش " کرده موضع بگيرند و بالاخره به صراحت نگفتند که " آيا اين افراد پشت تلويزيون رفته و اظهار ندامت کرده اند يا نه ، شعبده بازي ، تردستي ادبي ! مانور و همه فنون به کار گرفته شد که از زير اين جواب طفره رفته شود ..... "
و امروز آنگاه که " پرونده اعمال " سازمان در ساواک شاه گشوده مي شود و مورد بررسي قرار مي گيرد ، به دست مي آيد که مرتضي صمديه لباف نه تنها با رژيم شاه همکاري نکرده ، بلکه سرسختانه بر سر موضع خود ايستاده است .

و شگفت آور آنکه يکي از رهبران سازمان به نام وحيد افراخته که در کشتن مجيد شريف واقفي و ترور صمديه لباف به شکل مستقيم دست داشته است و بسياري از ديگر جوانان باورمند به اسلام را با دستياري دو تن از رهبران سازمان به نام تقي شهرام و بهرام آرام ، با شيوه هاي گوناگون سر به نيست کرده ، از خانه هاي تيمي بيرون رانده و به دم تيغ پليس شاه داده است ، در پي دستگيري او از سوي ساواک نه تنها همکاري گسترده ، همه جانبه و بي مانند با رژيم شاه کرد ، بلکه همه نيروي خود را به کار گرفت تا صمديه لباف را بر آن

دارد که در " دادگاه " فرمايشي شاه به گونه اي که ساواک مي خواهد سخن بگويد و موضع گيري کند .
ليکن در اين مأموريت شکست خورد . او که در بيرون زندان صمديه لباف ها را به کيفر پايداري و استواري در ايدئولوژي خويش محکوم به مرگ مي کرد و به ترور او دست مي زد ، در درون زندان نيز آنگاه که از واداشتن صمديه لباف به همکاري با ساواک نوميد و سرخورده شد به دژخيمان ساواک پيشنهاد داد که براي واداشتن نامبرده به سازش و همکاري به زور و شکنجه و فشار دست بزنند .
در دست خط او به يکي از شکنجه گران ساواک آمده است

جناب آقاي دکتر منوچهري سلام

با صمديه لباف به اندازه لازم و کافي بحث کردم . هيچ دليل و منطقي براي رد عقائد من و اثبات اعمال گذشته نداشت و حتي خودش هم نسبت به گروه بدبين و نسبت به مبارزه مسلحانه کاملاً مردد بود ولي به علت غرور و تعصب مذهبي ، حاضر به پذيرش حقيقت نبود . به او گفتم آن قسمت از فساد و گمراهي گروه را که قبول داري بايد در دادگاه مطرح سازي ولي او با اين بهانه که " اين عمل به نفع رژيم تمام مي شود و من نمي خواهم قدم خطائي بردارم و روز قيامت مورد عذاب واقع شوم " مي خواست شانه خالي کند و ادعا مي کرد عقيده به حکومت اسلامي دارد و رژيم مطابق عقيده مذهبي او نيست

به هر حال با اين تعصب زيادي که نشان مي دهد حتي به نظر من اطلاعات خود را نيز اگر توانسته باشد به تمامي نداده است ، با توجه به اين موضوع بحث بيشتر با او فايده ندارد .

من متني را براي او تهيه کرده ام به طوري که هم نظر ما را تأمين مي کند و هم آن قسمت از مطالبي را نوشته ام که حتي صمديه لباف نيز قبول دارد و نمي تواند بگويد به آن عقيده ندارم ( بيشتر حمله به مارکسيسم و ضد مذهبي بودن گروه ) ، اگر موافق باشيد همين را بدهيم بدون هيچ گونه دست بردن پاکنويس کرده و در دادگاه بخواند و من فکر نمي کنم جرأت کند و مخالفت نمايد و اگر نخواهد حرف حساب را بپذيرد چاره اي جز فشار نيست . البته در اين مورد با آقاي دکتر عضدي صحبت کردم و همين نظر را داشتند و بر اساس نظر ايشان اين متن ار نوشتم

==========================

دوستان اين مطلب بدون منبع است و يكي از دوستان فرستاده است اگر كسي منبع دقيق آن را مي داند حتما به ما خبر دهد تا كسي كه اين مطلب را نوشته از ما ناراضي نباشد

با تشكر

هیچ نظری موجود نیست: