شاهنشاهان پهلوی

شاهنشاهان پهلوی

شنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۶

اخلاق را از بيگانه نمى گيرند

تهمينه مهربانى

هر بار كه موج برخورد و مقابله با بدحجابى در جامعه آغاز مى شود، عده اى به دفاع از آن بر مى خيزند و جمعى با عنوان لزوم كارفرهنگى، اين برخورد را منفى و تبعات آن را، ايجاد نگرانى در خانواده ها و تشديد لجبازى ها و در نتيجه، بى بند و بارى هاى بيشتر مى دانند. من از هيچ برخورد نامتعادل خرسند نيستم و به هيچ درمان عاجلى اعتقاد ندارم نه روانشناسم و نه جامعه شناس و همه اطلاعاتم را از رفتار و گفتار مردم متوسط جامعه مى گيرم.

واقعيت اين است كه شيوه رفتار زنان و مردان بدحجاب، برگرفته از سخيف ترين طبقات اجتماعى غربى است. پيوسته پيروى از منش و شيوه گفتار غربيان، به عنوان نشانه تجدد، طبقات مختلف اجتماعى را آماج خود قرار داده است. فرياد زدن و اعتراض كردن به رسانه هايى كه با سرعتى حيرت انگيز در كار «جهانى سازى» به شيوه غربى ها هستند، «عرض خود بردن و زحمت ديگران» داشتن است و بنابراين نهايت خوش باورى است اگر تصور كنيم كه با سرو صدا و جنجال، مى توانيم در مقابل اين سيل بايستيم. تنها راه مقابله با هر تهاجمى، مجهز شدن به ابزارى درونى است، همان گونه كه به هنگام پديد آمدن اپيدمى بيمارى هاى كشنده، بهترين راه، واكسيناسيون است. پيش از ابتلا، بايد به فكر بود، وگرنه به هنگام شيوع بيمارى، در بهترين شكل، مى توانيم فقط مجالس ختم با شكوهى برگزار كنيم.
مسأله تهاجم فرهنگى نه يك شوخى «سيزده به در» است و نه يك هيولاى غير قابل شكست. اين معضل با همه عظمت خود، فرهنگ هاى ريشه دار و اصيل را نمى تواند متزلزل سازد چه رسد به خشكاندن آنها. نكته اين جاست كه ما به عنوان يك قوم هوشمند، با تمدنى مثال زدنى و دينى محكم و كار آمد كه پاسخ همه معضلات بشرى را در صورت تلاش و اجتهاد فرهيختگان و متدينين و كارشناسان زبده مى تواند بدهد، چگونه است كه در مقابل فرهنگ غرب و آن هم بخش نحيف و مورد نقد آن جوامع، چنين خلع سلاح شده ايم كه عرصه جامعه ما، محل تاخت و تاز نامناسب ترين جلوه هاى فرهنگى بخش هاى منحط جوامع غربى شده است.
نگاهى به شيوه كار، تحصيل و حتى هنر ارزشمند غرب كافى است تا به زن و مرد پاكباخته ما بفهماند كه اين شيوه رفتارى و حضور در جامعه، حتى با مترهاى غربى (و بويژه با آنها) چيزى عجيب و غريب و خارج از هنجارهاى طبيعى است. بى ترديد دانشجوى غربى با چنين وضع و آرايش و لباس بى تناسبى به دانشگاه نمى رود، چون مورد تمسخر ديگران واقع خواهد شد. زن غربى با آن كه سال هاست خود را از بسيارى از قيود اخلاقى رها كرده و به بركت (بخوانيد نكبت) نهضت فمينيسم، طبيعى ترين شرم و حيا هاى زنانه را كنار نهاده است، اما به دليل غير طبيعى جلوه كردن، به هيچ وجه با چنين سر و وضعى در جامعه حاضر نمى شود. خيابان هاى كشورهاى اروپايى و آمريكايى، محل نمايش مدهاى عجيب و غريب نيست و اگر كسى هم خارج از هنجارهاى معمول آن جوامع، لباس بپوشد، بى ترديد به عنوان طرفدار يك جريان خاص، از جمله «رپ» ها و «هيپى »هاى سابق، تعريف مشخصى دارد. محيط كار در جامعه غربى، به دليل جدى بودن كار، محل عقده گشايى هاى پيش پا افتاده و جلب توجه هايى از سنخ آن چه كه در جامعه ما ديده مى شود، نيست.
متأسفانه همه اين حركات با عنوان «آزادى» صورت مى گيرد، در حالى كه در مدهاى رايج، اندك نشانه اى از «آزادى» نيست. كافى است به كفش هاى پوزه دراز و پاشنه باريكى كه مدت ها وبال گردن دختران و زن ها بود و نمونه پوزه بلندش در ميان پسران و مردها هم به صورت اپيدمى درآمده بود، نگاهى بيندازيم و در حالتى متعادل و عارى از تجدد نمايى در كسانى كه از اين مد عجيب پيروى كردند، بپرسيم كه آيا اين مد زيبابود؟ راحت بود؟

وقتى جامعه اى بى آن كه لحظه اى به زيبايى و راحتى و كارآمدى لباس و كفش بينديشد، از آن تنها به اين دليل كه «ديگران» مى پوشند، استفاده مى كند، آيا زمان آن فرا نرسيده است كه بپرسيم اين همه كج سليقگى و اعوجاج چيست و منشأ آن كجاست؟
متأسفانه «زيبايى» در عرصه زندگى ما جايى ندارد. ايرانى ها روزگارى، سرآمد به كارگيرى تناسب در خطوط قالى، نقاشى هاى كاشى، كرشمه هاى قلم، تناسب رنگ ها و نقش ها در پارچه هاى زيبا و در پى كشف زيبايى در همه زندگى خود بودنداما در اثر بى تدبيرى و كج سليقگى و تعصبات نابجا، آن همه زيبايى را به فراموشى سپردند و ناگهان عرصه زندگى و اجتماع ما پر از نقش ها و طرح هايى شد كه جز افسردگى و بى تناسبى مزمن ثمرى نداشت.

ما هرگز به ضرورت «زيبايى» نينديشيديم و به جاى پيدا كردن راه حل هاى متناسب با فرهنگ و دين، صورت مسأله را پاك كرديم و به گمان خود آسوده نشستيم، غافل از اين كه، اين همه بى تناسبى و غيبت رنگ، سرانجام به كاريكاتورى تبديل خواهد شد كه بيش از آن كه «خنده دار» باشد، هجو و دردناك است. نمى دانم منشأ اين اعوجاج را در كجا بجويم. هرچه به تاريخ كهن اين سرزمين مى نگرم و نقش هاى بى بديل آن را در مظاهر زندگى جست وجو مى كنم، جز تناسب و زيبايى نمى بينم. هرچه اين آئين بسيار زيبا و به سامان و استوار را مى كاوم، جز جلوه هاى هنر و زيبايى و جمال و ملاحت در آن نمى يابم و هيچ سر در نمى آورم كه حضور رنگ سياه به جاى همه رنگ هاى شاد و زيبا و روح بخش از كجا آمد و چرا؟ و كسانى كه به ترويج آن پرداختند، مى خواستند جلوى چه فجايعى را بگيرند و آيا گرفتند؟

آدمى اگر عرصه هاى سالم و بهنجار جلب توجه و احترام ديگران را نياموزد و مهارتهاى كافى براى «موفقيت هاى اصيل» را ياد نگيرد و زمينه هاى لازم براى بروز استعدادها و توانايى هاى خدادادى خود را نيابد، بى ترديد به شيوه هاى غلط پناه خواهد برد. تناسب و زيبايى را در كجا بايد آموخت؟ هنگامى كه هنر اعم از طراحى و نقاشى و موسيقى و خياطى و باغبانى و همه دروسى كه ذهن و روح شاگرد را با زيبايى هاى اصيل آشنا مى سازد و او را به ابزارهاى كارآمد در شناخت تناسب ها مجهز مى سازد، در ميان دروس مدارس و دانشگاه هاى ما جايى ندارد و اگر هم باشد، در كنار فيزيك و علوم و رياضى، قدرى نمى يابد و اهميتى به آنها داده نمى شود، حاصل در بهترين شكلش، دانشمندان بى ذوق و بى قواره اى خواهد شد كه زندگى را در فرمول هاى قالبى خلاصه مى كنند و هر نوع لطافت و ملاحتى را اتلاف وقت و عمر تلقى مى كنند و چون آدمى بدون «زيبايى» نمى تواند به حيات خود ادامه دهد، ناگزير به نوعى از زيبايى پناه مى برند كه بيماران روحى از طريق ماهواره و ساير رسانه هاى گروهى نسخه اش را براى آنها مى پيچند و اين تازه سرنوشت تحصيلكرده هاست، تو خودحديث مفصل بخوان از اين مجمل. تا نپذيريم كه «زيبايى» يكى از حياتى ترين نيازهاى زيستن به سامان و «آدميزادى» است؛ تا نپذيريم كه انسان اين مهارت را نيز «بايد بياموزد»؛ تا زمانى كه باور نكنيم ما نيز «مى توانيم» افكار زيبايى را به دنيا عرضه كنيم و صاحب فرهنگى هستيم كه در اين عرصه نيز «گفتنى فراوان دارد و تا برنامه اى جدى، مستمر و كارشناسانه را براى تصحيح كج سليقگى ها، اسرافكارى ها، كسب مهارت هاى اوليه زندگى و ترتيب «نگاهى هنرى» به هستى در پيش نگيريم، حتى كسانى كه به نام هنرمند در عرصه هاى مختلف، به توليد انبوه هنر مشغولند، همچنان به صورت نشانه هاى بى هنرى، در معرض نگاه جوانان ما خواهند بود و كماكان، آنها رفتار و پوشش و شيوه بيان خود را نه از طبقات ممتاز و فرهيخته غرب، كه از عقب مانده ترين و منحط ترين طبقات آن جا خواهند گرفت.

و سؤال آخر

اكنون چه بايد كرد؟ به گمان من به يمن حركت ها و برنامه هاى بسيار غلط فرهنگى، چنان مهار كار از دست شده است كه اكنون جز با اعمال قانون، نمى شود به اين وضع سر و سامان داد. بى تعارف، كار از بدحجابى و بى حجابى گذشته و حريم خانواده ها بشدت در معرض آسيب قرار گرفته است. انگار همه عوامل دست به دست هم داده اند تا با سرعت نور به «عادى سازى» ولنگارى، اعتياد، طلاق، آزادى هاى جنسى و تبعات خطرناك آن بپردازند. اعتياد كه روزگارى به عنوان يك مصيبت و ننگ، فرد معتاد را بشدت منزوى مى كرد و افراد جامعه از ترس «طرد شدن» و «محروم ماندن» به آن روى نمى آوردند، براى گروه بزرگى از جامعه امرى عادى تلقى مى شود. ترويج ولنگارى به صورت پايبند نبودن به مسئوليت هاى اخلاقى و تعهد دينى، ظاهراً جلوه اى از تمدن و تجدد است. عفت كلام كه روزگارى زينت هر دختر و پسرى محسوب مى شد، از مد(!) افتاده و به كار بردن تعابيرى پست حتى از دهان پاره اى از قشر دانشگاهى، بسيار هشداردهنده است. در چنين شرايطى، جز اين كه ترمز اين قطار ترمز بريده را يك جورى بكشيم، چاره اى نداريم، چون در سراشيبى، نمى شود از سلامت و عزت نفس حرف زد. اين وضع بسيار نابهنجار را كه به هيچ وجه در ظاهر خلاصه نمى شود و به همه اركان اخلاقى و خصوصى خانواده ها، حمله ور شده است، بايد به هر نحو ممكن به هنجار تبديل كرد و پس از آن از فرهنگ سازى سخن گفت. شرايط به گونه اى نيست كه بتوان از افرادى به اين گونه به رفتارهاى نابهنجار معتاد شده اند، توقع داشت كه آموزش دينى و اخلاقى و اجتماعى فرابگيرند. نخستين وظيفه دلسوزان جامعه، كنترل اين رفتارها و ايمن سازى جو كلى اجتماع است تا دست كم كسانى كه در سنين نوجوانى هستند، از اين رفتارها، الگوبردارى نكنند و دچار «عادت» هاى ناسالم نشوند. هيچ عقل سليمى نمى پذيرد كه كردار فرهنگى را بتوان با زور در كسى نهادينه كرد اما به گمان من آزادى اين نيست كه بگذارى افرادى به هر نحوى كه مايلند رفتار كنند و ديگران را در معرض آسيب هاى روانى قرار دهند. اعمال قانون براى نظم بخشيدن نسبى به اين همه اعوجاج، همچون واكسيناسيونى است كه «فعلاً» جلوى تسرى بيمارى را مى گيرد. خدا را چه ديديد، شايد «بالاخره» كسانى «وقت پيدا كنند» كه ارزش هاى فرهنگى و اخلاقى اين قوم كهنسال را به ياد نسلى بياورند كه انگار قرن ها از جوانانى كه بهترين امكانات را در اختيار داشتند و با اين همه، براى احياى دين و اخلاق، از همه چيز خود گذشتند، فاصله گرفته اند.

جاى شكرش باقى است كه دين و اخلاق، چنان در جوان ايرانى نهادينه است كه به «تلنگرى» صادقانه و مؤمنانه، از آن قسم كه بارها در تاريخ معاصر خود تجربه كرده ايم، از آن چه كه به نام «تمدن» و «تجدد» به او حقنه كرده اند، روى مى گرداند و بى ترديد «آن چه را كه خود دارد» از بيگانه تمنا نخواهد كرد.

هیچ نظری موجود نیست: