«ما ديگر نمی گوييم که حقيقت در انحصار ما است. ما ديگر نمی پنداريم که حق همواره با ما است و هر چه می گوييم هميشه درست است.»
ميخائيل گورباچف، آخرين رهبر شوروی، اين گفته ها را در آخرين ماه سال ۱۹۸۹، در آستانه آخرين دهه قرن بيستم ميلادی بر زبان آورد. اين گفته ها همانند تنها باری که قو به هنگام مرگ سوگسرود سر می دهد، مرگسرود کمونيسم نيز بود. شيپور مرگ کمونيسم دميده شد. طنين اين مرگبانگ در همه جا پيچيد ... همه آن را ميشنيدند، مگر يک تن: نيکلای چائوشسکو، رهبر رومانی، از کهتر ايزدان کمونيسم در اروپای شرقی. نيکلای چائوشسکو بيست و يک سال بر سرزمين رومانی، زادگاه دراکولا، کنت خون آشام، با مشت آهنين فرمان رانده بود نيکلای چائوشسکو را مردم نه به بانگ بلند که پچ پج کنان در خلوت پستوهای امن، خفاش خون آشام ميخواندند اما خود او همانند هر خودکامه ديگری فرياد مردمی را باور ميداشت که در مراسم دولتی او را «رهبر محبوب خلق» ميخواندند. مرا رهبر محبوب می خوانند. نيروهای نظامی، انتظامی و امنيتی به سر من سوگند می خورند. نيکلای چائوشسکو اين چنين گزافه ميگفت. پايه های کمونيسم که در اروپای شرقی به لرزه درآمد، ديکتاتور کارکشته رومانی، تکرار سقوط آرام آرام حکومتهای کمونيستی در بلوک شرق را در رومانی از جنس قصه های شاه پريان دانست و به پوزخند ياد آوری کرد که اگر روزی درختهای گلابی در رومانی به جای گلابی سيب بدهند حکومت او نيز فرو خواهد پاشيد.
ناآراميهای ضد استبداد و خودکامگی در رومانی بر خلاف ديگر قلمروهای کمونيستی در آغاز بسيار ناچيز بود. اما همانند هر انقلاب ديگری جرقه آتش انقلاب در رومانی در جايی زده شد که هيچ کس به خواب هم نميديد. در يک شهر کوچک مرزی، در شهر "تيمی شوآرا". در اين شهر پرت افتاده، لاسلو توکس، کشيش وابسته به کليسای مجارستان روز دهم دسامبر سال ۱۹۸۹، زير فشار مسوولان حکومت کمونيستی اعلام کرد که ناگزير از مهاجرت است. لاسلو توکس (Laszlo Tokes) ماموران امنيتی کمونيست را به نفوذ در کليسا و به مداخله دين جهانی در امور دينی و معنوی متهم کرده بود. لاسلو توکس، کشيش گمنام در شهر پرت افتاده تمی شوآرا گفت: "... مردمی که در نخستين ساعات گرد آمدند از اعضا کليسای خود ما بودند، از اعضای جماعت مومنان اصلاحگرای تيمی شوآرا (TIMI SOARA) اما بعد ساعت به ساعت بسياری از مردم شهر تيمی شوآرا فارغ از باپتيست، ارتدکس، مجار و کاتوليک بودنشان و فارغ از کيش و آيين و مليتشان به ما پيوستند".
روز نوزدهم دسامبر، ۱۸ آذر، سراسر تيمی شوارا دست به اعتصاب زد.
روز بعد مسئولان حکومتی از جمله شهردار تيمی شوآرا به کليسای کشيش توکس آمدند و از اجتماع کنندگان خواستند که پراکنده شوند. معترضان، آنان را هو کردند و تمامی راههای مجاور کليسا را بستند. آنها فرياد ميزدند: آزادی! آزادی!به گفته لاسلو توکس مردم انگيزه اوليه اعتراضشان را از ياد برده بودند و اکنون سرنگونی نظام را ميخواستند.چهارصد کيلومتر دورتر از شهر پرت افتاده تيمی شوآرا، در بخارست، پايتخت رومانی، خبر ناآراميها را به ديکتاتور، به نيکلای چائوشسکو رساندند. او همانند هر خودکامه ديگری دست خارجيها را در پس پرده نا آراميهای تيمی شوآرا ديد. نيکلای چائوشسکو بر سر ماموران انتظامی و امنيتی اش فرياد زد: "چرا اين معترضان دست نشانده اجنبی را به گلوله نبستيد؟". او زمام امور کليه دستگاهها، نهادها و نيروهای مسلح و امنيتی را شخصاً در دست گرفت و فرمان داد: "گلوله بارانشان کنيد". روز هفدهم دسامبر، ۲۶ آذر، دو روز پس از آغاز اجتماع معترضان، تيمی شوارا به خاک و خون کشيده شد.
کالين مدا (CALIN MEDA)، مهندس کامپيوتر، آن روز خونين را به روشنی به ياد دارد. گلوله ها از بالای سرش ميگذشتند. همه چيز غير واقعی مينمود. برای کالين مدای ِجوان واقعيت در پيکری خونين پديدار شد. او ميگويد: "... و بعد اولين قربانی را ديدم که از فرق سر تا نوک انگشتهای پا غرق خون بود. اولين باری که چنين صحنه ای را ميبينيد، به سلاخی خوکها شباهت دارد. باورتان نميشود که يک آدم ميتواند اين همه خون داشته باشد و موقعی که همه در حال فرارند هيچ ناله و فريادی هيچ چيزی نميشنويد... دو نفر آنجا افتاده اند... و اين برای من آخرين تجربه ام در آن روز ... روز هفدهم دسامبر بود".
روز بعد از اين خونريزی، روز دوشنبه، بيمارستانهای تيمی شوارا انباشته از مجروحان بود. ماموران سکوريتاته (securitate)، دستگاه مخوف امنيتی نيکلای چائوشسکو، شماری از کشته شدگان را شتابان و در نهان به خاک سپردند. شماری از جنازه ها را نيز به فرمان چائوشسکو روانه بخارست کردند تا در آنجا بسوزانند و ردی هم از آنها بر جای نگذاردند.نيکلای چائوشسکو نفسی تازه کرد. از دريچه نگاه او شورش در تيمی شوارا پايان يافته بود. او اکنون با خيالی آسوده ميتوانست به سفر از پيش برنامه ريزی شده اش برود. به ميهمانی به تهران.
همزمان با ديدار نيکلای چائوشسکو و سران جمهوری اسلامی در تهران، ماموران امنيتی رومانی کوشيدند تا آخرين اخگرهای آتش انقلاب و شورش در تيمی شوارای به خون کشيده شده را در زير خاکستر سرکوبی خفه کنند. اما چنين نشد.روز نوزدهم دسامبر، ۱۸ آذر، سراسر تيمی شوارا دست به اعتصاب زد. شامگاه روز بعد، نيکلای چائوشسکو که از پذيرايی گرم در جمهوری اسلامی به رومانی بازگشته بود در پيامی تلويزيونی ناآراميهای تيمی شوارای داغديده را محصول مداخلات خارجی دانست و از مردم رومانی خواست که نگذارند اين شورشها در جای ديگری تکرار شود.
کالين مدا، شاهد عينی کشتار در تيمی شوارا معتقد است که نيکلای چائوشسکو پس از سفر به جمهوری اسلامی در سخنرانی تلويزيونی اين احساس را پديد آورد که گفتی زمام کارها از دستش رها شده است: " ... به خانه رفتم ببينم چه خبر است و تلويزيون چائوشسکو را نشان ميداد. زنش، گمان کنم وزير کشور و ديگران و يک ياروی ديگر که نميدانم کی بود. اما همه مسوولان و صاحبان مقام دورش را گرفته بودند. چائوشسکو در فضايی پر از ابهت شروع کرد به حرف زدن... شروع کرد به حرف زدن درباره ناآراميهايی که ادامه داشت... درباره دستگاههای امنيتی خارجی که سعی داشتند چنين و چنان بکنند. حرف مشخصی نزد. در همان وقت مرکز تيمی شوارا شهر ديگری بود... به کلی شهر ديگری بود. منظورم اين است که شديداً حس ميکردم که تيمی شوارا در آن لحظه بخشی از کشور ديگری بود". در اين تيمی شوارای ديگرگون، مردم با پرچمهای رومانی در حای که نشان حکومت را از قلب آن پاره کرده و به دور انداخته بودند، سرودهای ميهنی و ملی ميخواندند.
روز بعد، بيست و يکم دسامبر ۱۹۸۹، سی آذر ۱۳۶۸، نيکلای چائوشسکو به دليلی که برای هميشه با خود به زير خاک برد ناگهان از مردم رومانی خواست که برای شنيدن سخنرانی او در قلب شهر بخارست، در پايتخت، گرد آيند. شايد او روی احتشام و جذابيتش بيش از اندازه حساب ميکرد و اميدوار بود با سخنانی دلفريب مردم را به سوی خودش جذب کند. اما در سنگ خاره قطره باران اثر نکرد. دل انقلاب از خارا نيز سنگ تر است.از سخنرانی نيکلای چائوشسکو در بالکن ساختمان کميته مرکزی حزب کمونيست در بخارست خطاب به انبوه مردم، دقيقه ای بيش نميگذشت که از دل جمعيت، اين جای و آن جای فرياد بر آمد "تيمی شوارا!"... فرياد بر آمد "مرگ بر چائوشسکو!"
پخش زنده و مستقيم راديو – تلويزيونی رهبری با بيست و يک سال سابقه فرمانروايی مطلق و اقتدار بی چون و چرا، به ناگزير، قطع شد و به جای آن سرودهای ميهنی پخش کردند. سه دقيقه بعد، پخش زنده سخنرانی مرد معروف به دراکولا يا خون آشام رومانی از سر گرفته شد. نيکلای چائوشسکو که آشکارا تکان خورده بود کوشيد به سخنرانيش ادامه دهد.
بار ديگر فريادهای خشم صدای او را خاموش کرد. "مرگ بر قدرت مطلقه!"... "تيمی شوارا"... "آزادی! آزادی!"
آتش اعتراض دامان ديکتاتور را گرفته بود. اگر ميماند در همان جا خاکستر ميشد. نيکلای چائوشسکو ناگزير و ناگهان جايگاه سخنرانی را ترک گفت. بعد از ظهر همان روز، مرکز بخارست، پايتخت رومانی، انباشته از مردمی بود که يک صدا سرنگونی حکومت نيکلای چائوشسکو را ميخواستند.سراسر بخارست به عرصه درگيری ماموران رسمی و غير رسمی حکومت با مردم بدل شد. درگيريهايی که تا بامداد روز بعد ادامه يافت. در سپيده دم پس از همين درگيريها، راديوی دولتی رومانی از برقراری حکومت نظامی و حالت فوق العاده در سراسر آن کشور خبر داد. اندکی بعد، همين راديو گزارش داد که واسيله ميله آ (VASILE MILEA)، وزير دفاع، بر اثر افشای خائن بودنش خودکشی کرده است.
تا امروز هنوز روشن نيست که واسيله ميله آ را کشتند يا به خودکشی واداشتند اما به نظر ميرسد که اين دست راست نيکلای چائوشسکو فرمان او را برای تيراندازی بی محابا و مرگبار به مردم ناديده گرفته بود. با اعلام اين خبر ارتش نيز به مردم پيوست. مردم تشنه آزادی تار و پود کمونيسم را همراه زنجيرهايی که بر پای آنان بسته بود گسستند. بر ناقوسهای مرگ کمونيسم در سراسر رومانی کوفته شد.سه روز بعد، روز بيست و پنجم دسامبر، نيکلای چائوشسکو و همسرش اِلِنا را، که او نيز از بلندپايگان حکومت اقتدارگرای رومانی بود به دنبال محاکمه ای کوتاه زير آتش جوخه تيرباران اعدام کردند.
نيکلای چائوشسکو هرگز فرصتی نيافت تا با آسودگی آلبوم عکسهای سفرش به جمهوری اسلامی را ورق بزند. مهمتر از آن، او چنان در قدرت خودش ذوب شده بود که خبر سقوط خونريزی حکومتهای کمونيستی در ديگر کشورهای اروپای شرقی را نيز هرگز به دقت نخوانده بود تا عبرت بگيرد. در حالی که حتی نگاهی به آن چه با نام انقلاب مخملی در چکسلواکی روی داد روشن ميساخت که او در ميان ديکتاتورهاي كمونيست تافته ای جدا بافته نيست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر