به قلم سرور بابک میهن دوست
پیشگفتار:
رضاشاه پهلوی، در تاریخِ 1246 یزدگردی، برابر با 1256 خورشیدی، درآلاشت مازندران، زاده شد.
و چه فرخنده روزی بود.
روزی که: سربازی میهن پرست چشم به جهان گشود.
و او، شهریار ایرانساز آینده-یِ اَبَربومِ اهورایی آریاییمان شد و سرانجام پس از سده ها تیره روزی و تباهی در کار میهن،درفش سازندگی و سرافرازی میهن را برافراشت.
من(بابک) و شماگرامیانم،سپاسدارِ(قدردا
رضا شاه بزرگ، سازنده-ی ایرانِ نوین و زنده کُننده-یِ آن ایرانی بود،که به دست قاجارهایِ میهن فروش و انیرانی، ویران شده بود.
رضا شاه بزرگ، هستی و کیستیِ تبارمندِ ( موجودیت و هویت اصیلِ) ایرانی را بازسازی کرد.
اگر رضا شاه بزرگ نبود، هم اکنون و بی گمان، ایرانی هم نبود.
او یک ایرانپِدر بود ، یک ایرانمرزبانِ راستین، کوشا و دلاور .
ماایرانیانِ، اگر در دل و سر...، به ایرانزمین و ایرانسازان مهری داشته باشیم و اگر سپاسدارِ(قدردانِ) کوشش های سازنده-ی آن گرامیان باشیم، باید و باید در ارجداشت، گرامیداشت و بزرگداشتِ آن سرافرازان همیشگی تاریخمان، بکوشیم و یاد و نام نیکشان را پاس بداریم.
و رضاشاه بزرگ، یکی از این نامداران بود.
و او...، کوروش زمانه-ی خویش بود.
جاوید بادا...، نام و یادِ این شهریارِ ایرانپَریستارِ ایرانمرزبان.
ایدون باد.
((بابک میهندوست))
**************************
من(بابک)، با پیشکش کردنِ درودی گرم و جانانه، به پیشگاهِ شما دوستانِ میهن پرست، فرهنگیار و بَسی گرامیم،این جستار را آغاز می کنم.
با نگاهی به نهش (وضعیت) و ایستاری (موقعیتی) که ایرانزمین اهورایی ما در واپسین روزهای فرمانروایی دودمانِ انیرانی و میهن بر باد دِهِ قاجار، با آن دست و پنجه نرم می کرد ؛ و آن روزگار تلخ،ناگوار و بسیار نابسمانی که ایرانیان با آن روبرو بودند،درخواهیم یافت که: ما ایرانیان، باید بسی بسیار سپاسدار (قدردان) ، سپاسگو و ارجگزارِ رضا شاه بزرگ باشیم.
می پرسید که چرا؟
به شما می گویم:
دوستان گرامیم؛ هر ایرانی خردمند و آگاهی می داند که: در واپسین سالهای روزگار سیاه قاجار، کشور ما ایرانزمین سپنتا، در نَبودِ (فقدانِ) یک سامانه-ی فرمانرواییِ کانونگرایِ میهنی و توانمند (حکومتِ مرکزی ملی و مقتدر) از هر سو (طرف) در برابر جنبش هایِ جدایی خواهانه (تجزیه طلبانه) و انیرانی و ایرانستیزی روبرو بود که با نامهای گوناگونی که بر خود داشتند، یکپارچگی میهنی و سرزمینی ایران را به نابودی رسانده بودند.
آرامش، آسایش ، بی هراسی (امنیت) ، پایستگی (ثبات) ، و یکپارچگی سرزمینی کشور (تمامیت ارضی)، و... و...دیگر ویژگی هایی که یک کشور باید از آن برخوردار باشد ، همه از دَم لگدمالِ مُشتی جدایی خواه، گردنه بگیر، شورشی، خان و مزدور بیگانه شده بود.
نگاهی به این فهرست بکنیم:
1- در اپاختر(شمال) ایران :
جنگلی های ریشو ، به سرکردگی آن میرزا کوچک خانِ آخوند شیعه-ی بی عبا و عمامه! و به یاری ارتش سرخ شوروی کمونیستی، گیلان همیشه ایرانی ما را از مام میهن جدا کرده بودند و برای خودشان جمهوری ی ی ی ی یِ سرخ گیلان!!!! ساخته بودند.
2-در اواخشتر باختری (جنوب غربی) ایران:
شیخ خزعلِ عرب تازی مسلمان، برای خودش دستگاه و بارگاهی خلافت مانند!!! ساخته بود و بی پروانه-ی اَنگِلیسِ اهریمنی، آب هم نمی خورد.
3- در اپاختر باختری (شمال غربی) ایران:
آخوندی دیگر به نام خیابانی، برای خودش در آذرآبادگان (آذربایجان) درفش جدایی خواهی بلند کرده بود.
4- در خراسان:
محمد تقی پسیان، شورش کرده بود و او هم یکپا برای خودش جمهوری خواه!!! شده بود.
5- در اواخشتر خاوری ( جنوب شرقی) ایران ، سیستان و بلوچستان:
بلوچها ، شورش کرده بودند.
6- در کُردستان و بخش هایی از اپاختر باختری (شمال غربی) ایران:
اسماعیل سمیتقویِ کُرد، شورش کرده بود.
7- و در دیگر بخش های ایران:
بختیاری ها ، قشقایی ها ، بویر احمدی ها ، چهار لنگ ها، و دیگر تیره ها ( طایفه ها - اقوام)...، برای خودشان خواستارِ خودگردانی خواهی (استقلال) و داومندِ (مدعیِ) فرمانروایی! شده بودند و اینان نیز درفشِ شورش بلند کرده بودند.
8- یک گَردَنکِش دیگر به نام ننگینِ نایب حسین کاشی، در کاشان و پیرامونش(اطرافش) پیدا شده بود که سُهشِ (حس) گردن کُلفتی بر او چیره شده بود و او نیز خودش را همه کاره- و فرمانفرما می دانست و گَرد و خاک بر هوا بلند کرده بود!!!!!!!!!!
و..... این فهرست همچنان باز است.
بگذریم...
خواننده-ی ارجمند، این بود آن نهش (وضعیت) و ایستار (موقعیت) نابسامان و پُرآشوب و ناپایداری که ایرانزمین ما در واپسین سالهای روزگار سیاه قاجار، با آن روبرو بود.
و به راستی که: ایران ما، شیرازه اش از هم پاشیده بود و کشوری در کار نبود.
کشوری که در هرگوشه اش، مُشتی خان و آخوند و گَردَنکِش تفنگ به دست و دِشنه به کمر؛ و گروهی شورشی و جدایی خواه و گردنه بگیرِ راهزن، برای خودشان فرمانروایی کنند و در این کشور؛ خان و خان بازی! و میرزا بازی! و کلنل بازی! و شیخ بازی! بشود نشان و نماد آزادی خواهی!!! ،که دیگر کشور نیست.
و افزون بر این (علاوه بر این) ، از یاد مَبَریم که قاجارهای میهن فروش و ایران بر باد دِه، به اندازه ای ناشایند (نالایق) و دشمنیار (خائن) بودند که برای آنان، بود و نبود ایران، مِهندی ای (اهمیتی) نداشت.
برای این دودمان انیرانیِ قَجَر ، تنها چیزی که ارزش داشت این بود که به هربهایی که شده است، پابرجا و ماندگار بمانند.
برای اینان، یکپارچگی سرزمینی ایران (تمامیت ارضی ایران) و سود میهنی(منافع ملی) و بهروزی و آسایشِ مردم ایران کوچکترین ارزشی نداشت.
و...شوربختانه در روزگار تلخ و ناگوار قاجار، کشور ما ایرانِ اهورایی، پَهنه-یِ هماوردیِ (صحنه-یِ رقابتِ ) میان اَنگِلیسِ! اهریمنی و روسیه-ی تزاری بدتر از او شده بود.
و این دست درازی ها و دست اندازی های(دخالتهای) بیگانگان در ایران، به این شَوَند (علت) بود که دودمان قاجار، بسیار بسیار ناشایند (نالایق) ،واپسمانده (عقب مانده) ، و بسیار بیگانه با کیستیِ نژاده-ی (هویت اصیل) و راستینِ ایرانی بودند.
قاجارها به هیچ روی ، مِهری به ایران و ایرانیگری در خود نداشتند و همانند بیگانگانی بودند که بر ایران و ایرانیان چیره شده باشند.
کارنامه-ی قاجارها، بسیار بسیار سیاه است و ژرفایِ تباهی ( عمقِ فساد) در همه-ی زمینه ها در روزگار ناگوار قاجار تا آن اندازه بالا است که جای هیچگونه پدافندی (دفاعی) ندارد.
تا یادم نرفته بگذارید نمارش (اشاره) کنم که: محمد مصدق نیز یکی از همین قاجاری های ایران بر باد دِهی بود که در همه-ی تباهی ها و آسیب هایی که خانواده اش به ایران و ایرانیان زده اند، هنباز (شریک) بود.
این پرسمان (نکته) از هیچ خردمندِ هوشیواری (باشعوری) پنهان نیست که: در همان روزگاری که به نام "مشروطه" می شناسیم، در هیچ جا و هیچ زمانی، کوچکترین نشانه و بُنچاک و دستکی (سند و مدرکی) از همکاری و همیاریِ این آمیز محمد مصدق السلطنه! با آنانی که به نام "مشروطه خواهان" می شناسیم، در دست نیست.
آری...، محمد مصدق، یار و یاور و همدل و پشتیبان محمد علی سلطان قاجار ستمگر بود.
بگذریم...
برگردیم به جُستار (موضوع):
رضا شاه بزرگ، همه-ی شورشیان و جدایی خواهانِ گردنکِش گردنه بگیرِ گردن کلفتی که بر جان و دارایی و داشت و نداشتِ زن و مرد و پیر و جوانِ ایرانی، چیره بودند را یک به یک بر سر جایشان نشاند و ایران پاره پاره و فروپاشیده-ی قَجَری را یکپارچه کرد و در این راه او تنها نبود و افسران و سربازان و یاران و میهن پرستانی همراه و یار و یاورش بودند که ای کاش هم اکنون نیز همانند و همسان آنان را می یافتیم.
آری...، رضاشاه بزرگ بود که: بی هراسی (امنیت)، آسایش ، پایستگی (ثبات) را به ایران برگرداند.
و کارنامه-ی رضا شاه بزرگ، بسیار بسیار درخشان است.
زنده کردنِ دوباره-ی هستی و کیستی تبارمندِ (موجودیت و هویتِ اصیل) ایران و ایرانیان ، بنیادگذاری(بنیانگذاری) آموزش و پرورش، آموزشگاه های دخترانه ، فرهنگستان زبان پارسی ، نهاد های کشوری و لشگری ،دادگستری ، دانشگاه، ارتش نوین ایران، کارخانجاتِ گوناگون در ایران ، راه سازی، ساختن راه آهن سراسری ایران، فرستادن دانشجو به کشورهای دیگربرای فراگیری دانش، شناسنامه دار کردن ایرانیان و افزون بر همه-ی اینها،آزاد سازی زن ایرانی از زیر بار ستمی به نامِ پوششِ واپسمانده-یِ اَرَبی(عربی) تازی اسلامی،و ...و....؛ بی شماران کار دیگر که در راه نوسازی و بازسازی وپیشرفتِ ایران انجام گرفت ، همه و همه یادگار رضا شاه بزرگ است.
بسیار خُب.
بگذریم...
نَه!!!! نگذریم...، می دانید چرا؟؟
چون من (بابک)، یک کار و زاور (خدمتِ) بسیار بزرگِ رضا شاه والاگوهر را یادم رفت که یادآوری بکنم.
می پرسید کدام کار؟؟
بگذارید بگویم:
برداشتنِ آن پوششِ ننگینِ اسلامی و تازی عربی ای که در درازایِ 1400 سال بر سر بانوی ایرانی به زور نشانده بودند یکی از بزرگترین کارها و زاورهای (خدماتِ) رضا شاه بزرگ بود.
آری... فَردیدم (منظورم) همان " کَشف حجاب" است!!!!
و... این " کشف حجاب" چَمَش (معنی اش) و اندریافتش (مفهومش) به زبان پارسی سَره و نژاده که من سخت دلبسته و دلباخته-ی نوشتن و سخن گفتن به آن هستم این است:
آزاد سازیِ زن ایرانی از زیر بارِ ننگی به نام پوششِ واپسمانده-ی عربی اسلامی تازی.
دوستان من، آنچه از سر زن ایرانی در زمان رضا شاه بزرگ، برداشته شد ، نماد و نشانه-یِ چیرگی (سلطه) و سرکوبِ یک هازمانِ ( جامعه-یِ) اسلامیِ بود که به پشتوانه-یِ همان آموزه هایِ اسلامی (تعالیمِ اسلامی) که زن مسلمان را کشتزار مرد مسلمان می داند ، بر زن ایرانی سربار شده بود (تحمیل شده بود) .
آنچه از سر زن ایرانی برداشته شد ، آن پارچه-یِ (کَفَن) سیاه و روبنده ای بود ،که هنوز در برخی از جاهایِ افغانستان ، به زور به زنانشان سربار( تحمیل) می کنند .
آنچه از سر بانوی ایرانی برداشته شد ، آن پارچه-ی (کَفَن) سیاه و آن رُخپوشه (نقاب) و روبنده ای بود که چهره-یِ بانوی ایرانی را در خیابان از شویش پنهان می کرد .
اسلام باورانِ پیرو الله مدینه! در درازایِ هزار و چهارسَد (صد) سال پس از چیرگی اسلام تازی بر ایرانزمین اهورایی ما، بانویِ ایرانی را در ُبقچه!!! پیچیده بودند و جایگاهِ بانویِ ایرانی را آن اندازه والا و ارجمند نمی دانستند که بدون انداختن روبنده! به خیابان بیاید.
آری ... بزرگترین ناسزا و دشنام به یک بانوی ایرانی این است که ، او را آنچنان پست و کوچک بدانیم که بدون انداختن روبنده بر چهره اش و پیچیدن آن پارچه-یِ (کَفَن) سیاه بر پیکرش ، پروانه-یِ رفت وآمدِ او را در خیابان و هازمان (جامعه) ندهیم .
و این ناسزا و ستمِ بزرگ به زن ایرانی را ، رضا شاه بزرگ، برانداخت و سترد (برطرف کرد).
دوستان و یاران گرامی و ارجمندم.
سخن به درازا کشید.
بیست و چهارم اسپندماه،زادروزِ سپه سالارِ ایرانساز، رضا شاه بزرگ، بر همه-یِ شما ایرانیارانِ گرامی، خجسته و فرخنده بادا....
روزی بس نیک و همایون، که درآن روز...، سربازی میهن پرست چشم برجهان گشود .
و او...؛ شهریار ایرانساز آینده-ی میهن شد، و سرانجام پس از سده ها تیره روزی و تباهی در کار میهن،درفش سازندگی و سرافرازی میهن را برافراشت.
پادشاهی به نام :"رضاشاه پهلوی" که در تاریخِ 1246 یزدگردی، برابر با 1256 خورشیدی، درآلاشت مازندران، زاده شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر