پوپوليسم را عموما در حوزه مفاهيم سياسي بررسي و تحليل كرده اند و نمي توان آن را دقيقا مفهومي انسان شناختي و حتي مفهومي جامعه شناختي تلقي كرد با اين وصفهمچون هر مفهوم ديگر سياسي همان گونه كه مي توان به اين مفهوم نگاهي سياسي داست و مصاديقي سياسي براي آن در نظر گرفت مي توان موضوع را از ديد فرهنگ نيز در نظر گرفت و تلاش كرد به تحليلي عميق تر از آن به مثابه روشي در كسب و حفظ قدرت دست يافت
اما اگر ابتدا از تعريف سياسي آغاز كنم بايد بگوييم كه پوپوليسم كه آن را در فارسي عموما به عوام گرايي ترجمه كرده اند شيوه اي از رفتار و عمل سياسي استكه بر اساس آن كنشگران سياسي حرفه اي تلاش ميكنند با طرح برخي از شعار هاي عامه پسندانه و تقليل دادن مشكلات و مسائل پيچيده اجتماعي به موانع پيش پا افتاده با راه حل هاي ساده براي خود محبوبيت ايجاد كرده و اين محبوبيت را عمومادر برابر نهادهاي انتخابي به دست بياورند هر چند كه در اين كار ناموفق هستند يعني نمي توانند گرهي از مشكلات را بگشايند اما در كوتاه مدت به دليل اميدي كه در دل ها زنده مي كنند مي توانند ديناميسي اجتماعي را ايجاد كنند كه به صورت هاي مختلف مورد استفاده يا سو استفاده قرار بگيرد به همين جهت پوپوليسم كه بارز ترين نمونه هاي آن را در پرونيسم در آرژانتين و همچنين در بولانژيسم در فرانسه مشاهده كرديم همواره با ضد پارلمان گرايي يعني با تفويض و انتقال قدرت از طريق انتخابات به نمايندگان سياسي همراه بوده است و برعكس هميشه از نو عي دمكراسي بدون واسطه دفاع مي كرده كه در نهايت صد در صد عملي نبوده و تنها مي توانسته است از خلال ديكتاتوري به عمل در آيد
اما آنچه بيشتر از اين رويكرد سياسي از نگاه انسان شناسي اهميت دارد نه لزوما نتيجه رفتارهاي پوپوليستي بلكه تحليل دلايل فرايندها و نتايج فرهنگي اين پديده است
طبعا براي آنكه جامعه اي پذيراي پوپوليسم شود نياز به آن است كه زمينه هاي فرهنگي براي اين امر آماده باشد اما مطالعات تجربي بر فرآينده هاي بزرگ پوپوليستي مثل فاشيسم ايتاليايي يا نازيسم آلماني و يا استالينيسم روسي در فاصله دو جنگ جهاني نشان مي دهند كه فراهم بودن شرايط فرهنگي به سطح پايين يا بالا ي جامعه از لحاظ فرهنگي ندارد جامعه روس در مقايسه با جامعه آلمان در دو سطح كاملا متفاوت قرار داشتند اما هر دو اين گرايش را تجربه كردند بهتر است دلايل را در باور هاي ريشه اي و اسطوره اي هر جامعه بجوييم براي نمونه در باور به منجي پدرسالارانه اي كه در جامعه روس رواج داشته است و باور به برتري نژاد آريايي و يهود ستيزي مسيحي آلماني در جامعه آلمان اواخر قرن نوزدهم و ابتداي قرن بيستم
و اما آنچه به نتايج مربوط مي شود بايد متاسفانه بر اين نكته تاكيد كرد كه تجربه پوپوليسم را نمي توان برخلاف آنچه بسيار تصور شده است نوعي واكسيناسيون در برابر خطرات بعدي ظهور اين پديده در آن جامعه يا در جوامع ديگر به حساب آورد آنچه تاريخ به ما مي آموزد آن است كه پيش داوري هاي پوپوليستي عموما به تخريب هاي گسترده فرهنگ و حتي منجر به جنگ ها و تنش ها و قوم كشي هاي هراسناك منجر مي شوند اما اين نتايج حتي پس از آنكه تحليل شده و همه افراد از آنها مطلع شده و حتي دچار عذاب وجدان نسبت به آنها مي شوند لزوما سبب نمي شود كه با تكرار فاجعه روبرو نشويم
در نهايت بايد تاكيد كرد كه پوپوليسم همچون هر روند ديگري كه در راه تقليل دهندگي انديشه حركت مي كند به دليل آنكه جهان ما جهاني است كه دائما روي به سوي پيچيدگي بيشتر و بيشتري دارد مي تواند به همان ميزان خطرناك تر شده و ضربات سخت تري را از لحاظ فرهنگي بر يك كشور يا يك فرهنگ وارد آورد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر