امروز احساس میکنم که اثری از مهر و محبت و رفاقت باقی نمانده کسی به داد ما نمیرسد کینه و دشمنی و پلیدی همه جا را گرفته در همین حال و احوال بودم که اتفاقی به سرم زد که یک فال از شاعر بزرگ ایران یعنی حافظ بگیرم و نتیجه هم دقیقا همان چیزی در آمد که در بالا گفتم و به نظرم خوش آمد گفتم برای شما چاپ کنم
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
کس نمی گوید که یاری داشت حق دوستی حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد
لعلی از کان مروت برنیامد سالهاست تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد
شهریاران بود و خاک مهربانان این دیار مهربانی کی سرآمد شهریاران را چه شد
گوی توفیق و کرامت در میان افکنده اند کس به میدان در نمی آید سواران را چه شد
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست عند لیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد
زهره سازی خوش نمی سازد مگر عودش بسوخت کس ندارد ذوق مستی می گساران را چه شد
حافظ اسرار الهی کس نمی داند خموش از که می پرسی که دور روزگاران را چه شد
درود بر سرزمين من كه كوروش كبير پادشاه آن بود
درود بر آدولف هيتلر كه گردونه مهر نماد ايرانيان را به جهانيان نشان داد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر