توطئه نگری سرمایهستیزی عدم مدارا نگرش حذفی فرهنگ فحاشی و مطلق نگری تقسیم جهان به دو قطب سیاه و سفید و خود را سردمدار سپیدی انگاشتن از جمله خصوصیات گفتمان مارکسیستی پیش از انقلاب بود که کم یا بیش چپ اسلامی هم گرفتار آن بود البته برخی از این خصوصیات در پیشینه فرهنگی ایرانیان بیسابقه نبود و میراث شوم آن هنوز هم گریبانگیر ماست سرانجام مارکسیستها اعم از حزب توده و گروههای چریکی و بخشی از چپهای اسلامی به خصوص مجاهدین خلق در آتشی که خود در برافروختن آن سهمی به سزا داشتند سوختند و البته کیست که نداند مظلومانه و غریبانه سوختند آنها قربانی ایدئولوژی مرگ و انقلاب شدند همان طرز فکری که هم در جوهره افکار لنین متجلی است و هم در نظر و عمل فاشیستهای اسلامی درهر صورت حوادث انقلاب با موج سواری قهارانه افراطیون مذهبی و برخی سیاست بازان برجسته عنان قدرت در کف بنیادگرایان دینی نهاد آنها پس از بر تن کردن ردای قدرت و در دست گرفتن قوای قاهره مهمترین و البته شبیهترین دشمن به خویش را گروههای چپ افراطی متاثر از مارکسیسم یافتند و طبیعتاً به سلاخی کردنشان همت گماردند بنیادگرایان دینی در امپریالیسم ستیزی و کشتار مخالفان هیچ کم از نظام استالینی شوروی ارض موعود رهبران حزب توده نداشتند تفاوت در این بود که این بار آماج کشتار نه فقط مردم عادی که کمونیست ها بودند
پرسش اینجاست که اگر به جای ائتلاف بنیادگرایان دینی مرتجعین مذهبی و بخشی از چپ اسلامی کمونیستها یا مجاهدین خلق بر اریکه قدرت نشسته بودند روند اتفاقات چقدر متفاوت بود دامنه خشونت و کشتار مخالفین چقدر کمتر میبود حافظه ایرانیان و خاطره تاریخ هنوز حمایتهای چاپلوسانه و سخاوتمندانه حزب توده از خط امام و اعدامهای انقلابی شیخ صادق خلخالی را فراموش نکرده است واقعیت این است که در ابتدای انقلاب دو جریان خشونت طلب بر سر قبضه قدرت و تعیین تکلیف پروژه انحصار طلبی انقلابی به مصاف هم رفتند برنده جدال خط امامی ها بودند و بازنده حزب توده مجاهدین خلق و امثالهم
در این جنگ قدرت خشونت بارالبته صداهای اعتدال و میانهروی زود خاموش شدند صداهایی که از سازمان دهی مناسبات دموکراتیک و نظم مبتنی بر حقوق بشر سخن میگفتنداصلا شنیده نشدند صداهایی که اعدامها مصادرهها شکنجهها حبسهای بیرویه و محاکمات غیر قانونی را مورد اعتراض قرار میدادند از سمت هر دو سوی منازعه اپوزیسیون چپ و نیروهای خط امام با برچسبهای فریب خورده سنگر استعمار مزدور امپریالیسم و امثال اینها مواجه شده و به سکوت و انزوا محکوم شدند این گونه بود که با آغاز دهه 60 دوران حسرت مردمانی چون بازرگان سنجابی و آیتالله کاظم شریعت مداری فرا رسید سالها از پی هم گذشت و از پس آن همه اعدام و آزادی ستیزی و خونریزی که چپ گرایی انقلابی به بار آورده بود لیبرالیسم در ایران رفته رفته جان گرفت روشنفکران اپوزیسیون و حتی چپها و بخشی از حکومت لیبرالیزه شدند
مفاهیم و واژگانی مانند اقتصاد آزاد تسامح و تساهل و تنش زدایی و سازش با جهان خارج آرام آرام بار منفی خود را از دست دادند دامنه این لیبرالیزاسیون تا آنجا بود که شاخصترین چهره روشنفکری دینی در این دوره عبدالکریم سروش نیز درست بر خلاف شریعتی تحت تاثیر لیبرالیسم و منتقد چپگرایی بود هم از این رو سروش نقد شریعتی و ارکان فکری او که فربه و تقویت کردن دین ایدئولوژیک با اتکاء به آن ارکان صورت گرفته بود را به عنوان یکی از مهمترین پروژههای فکری خود طرح کرد سروش بر ویرانههای دین چپزده شریعتی چیزی فربه تر از ایدئولوژی را بسط و البته اسلام سیاسی را قبض داد در گفتههای سروش دیگر خبری از ابوذر یاسر و سمیه نبود او از محی الدین عربی غزالی مولانا و حافظ سخن میگفت که همگی یا برخی از آنها با طعن شریعتی مواجه بودند سروش نه از انقلاب و نه از قصه امت و امامت که از صراطهای مستقیم پلورالیسم دینی و معرفتی و اصلاحات دموکراتیک دفاع میکرد مقایسه سروش و شریعتی خود به بهترین وجه میتواند بیانگر تغییرات بنیادین روی داده در جامعه ایران باشد این البته حکایت روشنفکری دینی و روایتی از تاثیر و تاثرات آن بود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر