از اینها که بگذریم باید به این نکته تلخ اشاره کنیم که لیبرالیسم با همه تاثیراتش طی دو دهه اخیر هیچ گاه به یک جریان فکری سیاسی منسجم و هدفمند تبدیل نشد لیبرالهادر ایران هیچ گاه تشکیلات و رسانه نداشتند این امر البته دلایل و علل متعددی دارد که تحلیل توضیح آنها فرصتی جداگانه می طلبد
در این میان حتی تک چهرههایی مثل خشایار دیهیمی مرتضی مردیها موسی غنی نژاد و حاتم قادری که برای دفاع صریح از لیبرالسیم و بر آفتاب افکندن گناه کبیره لیبرال بودن واهمهای به خود راه نمیدهند تا کنون نتوانستهاند رهبری فکری یک جریان منسجم و مستقل لیبرالی را بر عهده بگیرند و از این طریق در سطح جامعه و دانشگاه به لحاظ تئوریک تاثیرگذار و جریان ساز باشند گویی آنها بی آنکه خود را مراد بپندارند تنها به جمع شدن حلقهای از مریدان پیرامون خود اکتفا کرده اند در چنین فضایی و در غیبت یک جریان قوی لیبرال چپ در دانشگاهها مجددا جان گرفته است البته انتظار این بود که این چپهای نوظهور ایرانی با آموختن از تجربه ایران و جهان همان راهی را طی کنند که مارکسیستهای غربی به سوی تجربهای لیبرالیزه شده از سوسیال دمکراسی طی کردند
به همین دلیل پا گرفتن دوباره چپ در ابتدا نه تنها هیچ نگرانی در بین لیبرالها و هواداران دمکراسی و حقوق بشر برنیانگیخت بلکه حتی با استقبال آنان نیز مواجه شد امید این بود که چپهای جوان اگرچه مارکس میخوانند اما به برخی از آراء او به خصوص آراء برخی از مفسرین او مانند لنین به دیده تردید و انتقاد بنگرند امید این بود که چپهای جوان هابرماس و گیدنز بخوانند و بیاموزند آنچه روی داد اما سخت نامنتظر و شگفت انگیز بود نه تنها از هابرماس و گیدنز و سوسیال دمکراسی اسکاندیناوی خبری نبود بلکه حتی بحثی از کائوتسکی و برنشتاین هم به میان نیامد قصه همان قصه قدیمی بود انقلاب اجتماعی انقلاب کارگری و رویای نابودی سرمایهداری
چپهای جوان گویی از تجربه پدران و مادران خود هیچ نیاموختند آنها با همان شوری از انقلاب پرولتری و سیادت طبقه کارگر و در هم کوبیدن بازار آزاد و برپایی اقتصاد سوسیالیستی و در نتیجه غرق شدن جهان در گل و بلبل سخن میگویند که هواداران خام و خوش خیال مارکسیسم روسی در دهه 50 و 60 سخن میگفتند آنها همان نفرت هولناک پدران و مادران خود را نسبت به دمکراسی بورژوایی و آنچه امپریالیسم میخوانندش با خود حمل میکنند آنهاگاه کلمه به کلمه جمله به جمله با لنین هم صدا میشوند با او که دیکتاتوری پرولتاریا را هزار مرتبه از دمکراسی بورژوایی دموکراتیک تر میدانست
تعارف را باید کنار گذاشت لنین دوباره به ایران بازگشته است اگرچه دیگر نه عظمت قبل را دارد و نه قوت و قدرت پیشین را با این حال بسیاری از چپهای جوان که رهبران سالخوردهای دارند لنین را میستایند مواجه شدن با انسانهایی که در ابتدای قرن 21 در پی انقلاب کارگری و تحقق دیکتاتوری پرلتاریا هستند اگرچه سخت شگفت انگیز و باورنکردنی است اما واقعیت دارد
واقعیتی که اگرچه عمق و گستره خطرناکی نیافته اما باید نسبت به آن هوشیار بود بازگشت لنین برای دمکراسی و حقوق بشر خطری همپای بنیادگرایی دینی است که به هیچوجه نباید از آن غفلت کرد شبح لنین بر فراز خاک ایران به پرواز در آمده است به هوش باشیم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر