داریوش همایون
اصلاح طلبی یک تعریف برنمی دارد و اصلاح طلبان از آن هم نامشخص ترند. در گسترده ترین تعریف خود، اصلاح طلبی در برابر سرنگونی خشونت آمیز قرار دارد و در تنگ ترین تعریفش به بزک کاری محدود می شود. در اصلاح طلبی، حتی در گسترده ترین تعریف، ما با ماهیتی که همان هست ولی دگرگونه می شود سر و کار داریم. در این تعریف دگرگونه شدن همان وزن را دارد که همان ماندن، و نکته بنیادی در اینجاست. آیا در فرایند اصلاح طلبی جمهوری اسلامی، دگرگونگی وزن درخوری داشته است و دارد؟
دمکراسی را صد گونه تعریف کرده اند و تا «دمکراسی هدایت شده» سوکارنو و «دیکتاتوری دمکراتیک» لنین هم کشانده اند. ما نیز در ایران با گرایشی که به یک سونگری و ساده کردن داریم کوتاه نیامده ایم و تعریف های خود را داریم. زمانی بود که پذیرفتن 28 مرداد به عنوان کودتای ننگین شرط دمکرات بودن شناخته می شد. سپس میدان به دست کسانی افتاد که حکم دادند دمکراسی یعنی شناختن ایران نه به عنوان یک ملت بلکه چند ملت و یا ملیت زیر ستم و پذیرفتن ساختار فدرال در مرحله کنونی، و حق تعیین سرنوشت برای زمانی که شرایط جداسری فراهم شده باشد. سیر تکاملی دمکراسی ایرانی در محافل روشنفکری ایران البته در اینجا نایستاد و با جمهوری تعریف شد ـ دمکراسی یعنی جمهوری. اما جمهوری اسلامی چون خاری در پهلوی این تعریف فرو می رفت و گروهی دیگر اصلاح کردند و لائیک را هم به جمهوری افزودند مانند جمهوری های عراق صدام حسین و سوریه حافظ اسد، و البته همان دیکتاتوری های دمکراتیک تا پل پت.
اکنون تعریف تازه ای برای دمکراسی یافته اند ـ اعتقاد به دمکراسی از اعتقاد به اصلاح طلبی می آید و برعکس، و اصلاح طلبی یعنی از خاتمی تا کروبی و از آنها تا رفسنجانی. پایه این تعریف بر نفی سرنگونی رژيم اسلامی گذاشته شده است. می گویند سرنگونی یعنی خشونت و خونریزی و هرج و مرج که به دمکراسی نخواهد انجامید. این سخن درست است اگر سرنگونی را در معنای تنگ آن بگیریم و فراموش کنیم که از دهه هشتاد تا پایان سده بیستم دو سه دوجین نظام دیکتاتوری سرنگون شدند، بی خشونت و با رژيم های جانشینی کم و بیش دمکراتیک. ولی مشکل این تعریف در جاهای دیگر است. دمکراسی مفهومی عام تر از آن است که به سیاستبازی روزانه و ملاحظات جناحی فروکاسته شود. از این گذشته اشکالش در آن است که اصلاح طلبی را با «اصلاح طلبان» یکی می گیرد.
اصلاحات همواره بر دگرگونی های ناگهانی و خشونت آمیز برتری دارد. جامعه یک ماهیت ارگانیک است و دگرگونی ناگهانی شرایط زندگی را به دشواری تاب می آورد و بیشتر با دگرگونگی تدریجی سازگار است. ولی اصلاحات به اصلاح طلبان بستگی دارد. هرکس یا هر گروهی را که اندکی با جریان غالب تفاوت داشته باشد نمی توان اصلاح طلب شمرد. ما در وضع کنونی پرخطری که ایران در آن افتاده است گزینه های زیادی نداریم و این نیز قابل فهم است. هر گروهی که بتواند خطر را برطرف کند فعلا غنیمت است و از اینرو در تاختن به هواداران «اصلاح طلبان» نیز می باید اندازه نگهداشت. ما لازم نیست به آنها بپیوندیم یا دوستی کنیم. آنان دوستان خود را در محافل حکومتی اسلامی دارند. انتظاری که از آن هواداران می رود آن است که در شور خود برای برطرف کردن خطر مانندهای احمدی نژاد، اندیشه سیاسی را هم به ابتذال سیاستهای جمهوری اسلامی، از تندروان تا اصلاح طلبانش، نیالایند. این گونه نظریه پردازی ها که زاده نیازهای لحظه ای هستند بدبختانه آثار پردامنه برجای می گذارد که یکی از آنها همان ساده کردن و یک سونگری است.
دمکراسی به معنای حکومت اکثریت و امکان جابجائی منظم قدرت، و مستقل از چگونگی برقراریش بیش از آن جاافتاده است، حتی در فرهنگ سیاسی ما، که نیاز به شکافتن بیشتر داشته باشد. ولی اصلاح طلبی دست کم در میان روشنفکران چپ ایران که در مکتب انقلاب خونین و ویران کردن جهان و از نو ساختن آن پرورش یافته اند هنوز قابل بحث است. اصلاح طلبی یک تعریف برنمی دارد و اصلاح طلبان از آن هم نامشخص ترند. در گسترده ترین تعریف خود، اصلاح طلبی در برابر سرنگونی خشونت آمیز قرار دارد و در تنگ ترین تعریفش به بزک کاری محدود می شود. در اصلاح طلبی، حتی در گسترده ترین تعریف، ما با ماهیتی که همان هست ولی دگرگونه می شود سر و کار داریم. در این تعریف دگرگونه شدن همان وزن را دارد که همان ماندن، و نکته بنیادی در اینجاست. آیا در فرایند اصلاح طلبی جمهوری اسلامی، دگرگونگی وزن درخوری داشته است و دارد؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر