داريوش همايون
رضاشاه در نيمه برنامههای گستردهاش برای نوکردن زير ساختهای جامعه ايرانی از پادشاهی به زير کشيده شد. ولی تا همانجا ايران را بر راهی انداخته بود که مانند قطارهائی که بر راهآهن انداخت، با انقلاب و حکومت اسلامی نيز از آن بيرون آمدنی نيست. او را میبايد پادشاه زيرساختها شمرد و آنقدر زير ساخت بود که بدست او بوجود آيد که توقع دمکراسی و توسعه مستقيم سياسی را به دشواری میتوان از او داشت. زير ساخت اصلی و مهمترين، بازسازی ايران به عنوان يک کشور و در صورت نوين دولت ـ ملت بود. نخست بايست از تکه پارههای ممالک محروسه و مناطق فئودالی و بخشهای عملا جدا شده يا در حال جدا شدن ايران کشوری با يک حکومت میساخت که در درون مرزهايش قانون خود آن و نه خواست سفارت دولتهای فخيمه انگليس و بهيه روس روا باشد (از 1918 سفارت دولت فخيمه همه کاره بود.) بايست سربازان بيگانه ايران را ترک میگفتند و نيروهای نظامی ناچيز ايران از فرماندهی بيگانگان بدر میآمدند و توانائی برقراری نظم و امنيت را میيافتند که بی آن همه مبارزات مشروطه خواهان و قانون اساسی و متمم آن خاطرهای خوش بيش نمیبود. بايست بانکداری ايران، از جمله نشر اسکناس، از دست روس و انگليس در میآمد. بايست ايرانی احساس فرديت میکرد و خود را ايرانی میشمرد نه حسنپسرحسين و از مملکت قزوين؛ و بايست کمترينهای از امنيت قضائی میيافت و هر لحظه بر جان و مالش در هراس نمیبود.
با يک استراتژی جسورانه و با قدرت اجرائی که ديگر در هيچ زمامدار ايرانی ديده نشد رضا شاه از 1921 تا دهه بعدی همه اينها و بسا طرحهای ديگر را عملی کرد. ايران يکپارچه شد و بيگانگان ديگر نقشی در اداره امور آن نداشتند؛ جز نفت که زور او نرسيد. يک دستگاه اداری امروزی در جای لحاف پارهای که دولت قاجار بود سراسر ايران را پوشاند. با ثبت احوال و شناسنامه و نامخانوادگی، ايرانی در قالب حقوقی شهروند يک کشور و نه رعيت ارباب و خان و پادشاه قرار گرفت، تا کی قالب سياسیاش را بيابد. دادگستری نوين غيرآخوندی و مجموعههای قانون مدنی و قانون جزائی و قانون تجارت و ثبت احوال به جامعه ايرانی امکان داد که سير توسعه اقتصادی خود را آغاز کند و به اصطلاح مارکسيستی وارد مرحله رشد بورژوازی شود. رضاشاه برای نخستين بار در دوران اسلامی به ايران يک دولت قانون rechtstaat داد. سختگيريش در اجرای قانون و فرايند قانونی due process of law حتا هنگامی که زمينهای مردم را به زور میگرفت مشهور است (آن بخش کاراکتر او لکهای پاک نشدنی برنامش گذاشته است؛) و معدود مخالفان سياسی که در زندانهايش کشته شدند منظره کلی را تغيير نمیدهد. از دولت قانون تا حکومت قانونی به معنای دمکراتيک البته فاصلهای است که هيچ کشوری در بيست سال و پنجاه سال از آن نگذشته است.
در همان حال او به ماليه کشور، باز برای نخستين بار پس از بهترين دوره صفويان، سرو سامانی داد. درکشوری که از بينواترين سرزمينهای آن دوران بود به ياری انحصار ترياک و دخانيات و بازرگانی خارجی (که به سبب فشارهای استعماری شوروی يک اقدام دفاعی نيز بشمار میرفت) خزانه کوچک دولت را پرمیکرد و با اينهمه بودجه کشور در دوره او از هزار ميليون ريال نگذشت که ايرانيان آن زمان به خواب نديده بودند و برای ما مايه شگفتی است که چگونه با چنان ارقامی میشد کشوری را در عين حال اداره کرد و ساخت. با بستن قراردادهای پاياپای و صدور آنچه ايران میتوانست بفروشد سرمايه ارزی برای ساختن راهآهن سراسری و پايه گذاری صنعت نوين فراهم کرد که پيش از او اگر هم میخواستند به سبب جلوگيری قدرتهای استعماری نمیتوانستند. (درآمد نفت به نوسازندگی ارتش اختصاص داشت و ماشينهای کارخانهها با سالامبور يا روده گوسفند، و کتيرا و مانندهای آن مبادله میشد.) دولت به عنوان فراهم آورنده آموزش و بهداشت و درمان همگانی و توسعه اقتصادی ( تا اندازهای که ايران بیپول و بینيروی آموزش يافته آن روز اجازه میداد) و نه صرفا مالياتگير و سربازگير، نوآوری او بود و فهرست آنچه ديوانسالاری رضاشاهی کرد، از شبکه راهها تا هزاران ساختمان عمومی، تا فرهنگستان زبان و تربيت بدنی و آموزش موسيقی کلاسيک و ورزش و پيشاهنگی و گردآوری و آموزش يتيمان (هنرستان دختران) و شير و خورشيد سرخ، از سازمان جنگلبانی تا هنرستان موسيقی و کانون پرورش افکار برای آموزش دادن آداب زندگی امروزی، از جمله پاکيزگی دندان و آشنا کردن مردم با انديشههای مدرن و فرستادن گروهها گروه بهترين دانشجويان ايرانی به اروپا به شماره نمیآيد. (در سفرنامهمازندران خود گله میکرد که طرز غذا خوردن را نيز بايد به هم ميهنانش ياد بدهد.) هيچ گوشهای از زندگی ملی از توجه ديوانسالاری او دور نماند و خودش با دقت و پيگيری بر همه آن برنامه شگرف نوسازندگی modernization نظارت کرد. دستگاه اداری او نمونه کارائی نبود و برنامههايش به آهستگی در سراسر کشور پخش میشد که در آن مرحله ناگزير میبود. ولی بهر حال ايران بايست از جائی آغاز میکرد.
رضاشاه زنان را از حجاب رهانيد و به آموزش عالی و مقامات اداری راه داد که دشوارترين اصلاحات او، و در کنار آموزش همگانی، دو انقلاب اجتماعی بزرگ تاريخ ايران بشمارند. او همچنين با درهم شکستن قدرت نظامی فئودالها بزرگترين مانع درآوردن ايران را به يک جامعه طبقه متوسط برطرف کرد. محمدرضاشاه در هر سه زمينه اصلاحات پدر را با اصلاحات ارضی (يک انقلاب اجتماعی ديگر) و گسترش بيشتر آموزش همگانی و دادن حقوق سياسی به زنان تکميل کرد. در کمتر از يک نسل زن و مرد و جامعه ايرانی در قالب نوينی ريخته شد و همان اندازه نيز در سدههای گذشته امکان نيافته بود و تا بيست سال پس از رضاشاه امکان نيافت. دستاوردها و پيام پيشرفت و نوسازندگی او هنوز اساسا تعيين کننده راهی است که جامعه ايرانی میبايد بپيمايد و تا ما خود را به پای اروپائی برسانيم که آرزوی او میبود خواهد ماند.
با آنکه اقتدارگرائی و تمرکز محض تصميمگيری در يک مقام، ويژگی پادشاهی رضاشاه بود و او کمترين احترامی برای فرايند دمکراتيک نداشت (هر چند نهادها و صورت ظاهر قانون اساسی مشروطه را نگه داشت) هرگوشه برنامهاش زمينهساز يک جامعه دمکراتيک بود که اگر تاريخ و جغرافيای سياسی به او و ايران مهربانتر میبودند در همان نسل پس از رضاشاه در ايران بر پايههای استوار شکل میگرفت. دشمنان و منتقدان او با ادعای اينکه در پادشاهيش آزادی از ايران رخت بربست نا آگاهی خود را از اسباب دمکراسی به نمايش گذاشتند. آن دشمنان و منتقدين يا مانند مارکسيست ـ لنينيستها دمکراسی را دشمن میداشتند، يا خود پس از رسيدن به قدرت، نمايشی از درک مفهوم و وفاداری به اصول دمکراسی ليبرال ندادند. دو مانع ساختاری عمده دمکراسی در ايران "روحانيت" شيعه و خانهای فئودال بودند که سياستهای رضاشاهی به برچيدن و ناتوان کردنشان اولويت داد؛ بقيهاش از نبود زيرساختهای اجتماعی و اقتصادی لازم يک جامعه نوين میآمد که برای پيشبرد آگاهی دمکراتيک و برپائی سازمانهای مدنی ضرورت دارد و او پايه ريزيش را کرد.
ما در اينجا از سده بيستم میگوئيم ولی در تاريخ ايران چند فرمانروا را میتوان نشان داد که چنان ديد گستردهای را با چنان انرژی نامحدود همراه کرده باشند؟ اينکه رضاشاه سرمشق نزديک ترکيه و سرمشق دورتر اروپا را در برابر داشت از اهميت نوآوریهايش نمیکاهد. فاصله ميان آرزوهايش برای ايران و امکانات ناچيزش چندان بود که میتوان درباره آن مزيت مبالغه نکرد؛ همچنانکه میتوان با چشم پوشی بيشتری به محدوديتهای آشکارش نگريست. او نتوانست احترام و ستايش درخور خدمات حياتيش را به ايران بدست آورد و همه گناه خودش بود. برعکس، کارنامهاش مايه کشاکش تازهای در سياست ايران شد که تا امروز کشيده است. خشونت و قدر نشناسیاش نگذاشت چنانکه بايد از خدمات سرامدان سياسی و روشنفکرانی که به اندازه خود او سرسپرده برنامه نوسازندگی ميهن بودند برخوردار شود. پايان غمانگيزش، بيش از خود او برای ايران، که هيچ ناگزير نمیبود پرده سياهی بر يک دوره کوتاه سرشار از سازندگی کشيد که پس از سه نسل دارد اندک اندک در خود ايران کنار میرود. ولی او در يکی از حساسترين دورههای تاريخ جهان و ايران با سپردن نخستوزيری به نامناسبترين کسی که میتوانست بيابد آن بدبختی را اجتناب ناپذير کرد. خود او چنانکه در بحران نفتی 1933 و پس از يک اشتباه بزرگ و نيز در جريان کناره گيريش نشان داد بخوبی میتوانست واقعيات را دريابد و به ضرورتها گردن نهد و اگر به درستی آگاهش میکردند به احتمال زياد خطر را بر میگردانيد.
امروز ايرانيان هر چه بيشتری، بويژه در ميان آن شصت درصدی که پس از انقلاب اسلامی به جهان آمدهاند، به گذشته صد ساله کشور خود مینگرند و فارغ از نبردهای سياسی نسل پيش از خود، سهم هر دوره و شخصيت تاريخی را ارزيابی میکنند. رضاشاه که ايران از دست رفته را به زندگی باز آورد و جنبش مشروطه را در آرمانهای ترقيخواهانهاش تحقق بخشيد و بدين ترتيب تاريخ نوين ايران را آغاز کرد با همه کاستیهايش چهرهای هر چه برجستهتر میيابد؛ برخلاف ديگران نيازی به زيارتنامه خوان و متولی ندارد و به نيروی کارهای بزرگی که تنها از او برآمد در خودآگاهی ملی ايرانيان پيش میرود. ايرانی امروزين در نکبت جمهوری اسلامی غرق در دلارهای نفتی بهتر میتواند ببيند که پدر ايران نوين از کجاها بايست آغاز میکرد و با چه دشواريهائی روبرو میبود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر