شاهنشاهان پهلوی

شاهنشاهان پهلوی

دوشنبه، دی ۱۱، ۱۳۹۱

بیچاره خاورمیانه




این دایره مجموع کشورهاییست که در آنها 124هزار پیامبر از سوی خدا ارسال شده است. مساحت آنها با ارفاق 1/15 درصد مساحت خشکی‌های دنیاست.
سوال:
1- آیا خدا بقیه کشورها را فراموش کرده؟
2- چگونه است که تمامی پیامبران نزدیک به یکدیگرند؟
3- چرا دقیقا همین کشورها درحال حاضر عقب مانده‌ترین و بیچاره ترین کشورها هستند؟
4- چرا باوجود اینکه پیشینه تمدن "سای" ها در آمریکای جنوبی به بیش از 5000 سال میرسد؛ در آنجا پیامبری نازل نشده است؟
5- آیا نزول پیامبران تنها در این نقاط؛ نشان از این نیست که "پیامبران یا خداوند" از نقشه جهان آگاهی نداشتند؟
6- چرا در هیچ کتاب تاریخی (بجز 5 کتاب مقدس) نشانه‌ای از معجزات خیره کننده پیامبران (مثل شکافتن رود نیل، شق القمر، توفان نوح، اصحاب کهف، سخن گفتن عیسا در مهد) سخنی به میان نیامده است؟

یکشنبه، دی ۱۰، ۱۳۹۱

ظلم فارسها به آذری ها؛ بخش سوم و پایانی




شمردن وزرای آذری هم از حوصله خارج است. بنابراین اگر پان ترک ها اصرار دارند که رژیم ایران را رژیمی قومی و شوینیستی بدانند، باید بگوییم که این رژیم در طول ۱۷ سال اخیر، متعلق به آذری ها بوده است و باقی ایرانیان از این جهت مظلوم و آذری ها ظالمند!!؟؟؟
نگاهی به دوران اولیه عمر نظام جمهوری اسلامی هم اوضاع را تغییری نمیدهد. شاید کسانی آیت الله خمینی را فارس زبان معرفی کنند (به نظر من که او فارسی بلد نبود). اما رئیس جمهور کشور آیت الله خامنه ای آذری بود. میر حسین موسوی نخست وزیر کشور هم آذری بود. رئیس قوه قضاییه آیت الله موسوی اردبیلی آذری بود و آیت الله موسوی تبریزی و آیت الله خلخالی قدرتمند ترین افراد سیاسی کشور بودند و جنایات بسیاری را بر ضد مردم ایران انجام دادند. به اینها بیفزایید اولین نخست وزیر ایران پس از انقلاب یعنی مهندس بازرگان را. هیچ قوم دیگری مثل آذری ها اینقدر در بین سران نظام عضو نداشته است.
بنابراین اگر اصرار است که از لحاظ سیاسی، قومی ظالم و قومی مظلوم معرفی شوند، قوم ظالم آذری و مظلوم باقی ایرانیها هستند.در واقع اینکه حکومت مرکزی ایران به آذری ها ظلم میکند، حرف اشتباهی نیست، اما کامل هم نیست. درست مانند اینکه بگوییم پرستاران ایران وضعیت نامناسبی دارند و بارها هم شاهد اعتصاب و اعتراض آنان بودیم، پس نتیجه بگیریم که حکومت مرکزی ایران یک حکومت ضد پرستار است و به پرستاران ظلم میکند.
آری این حرف صحیحی است اما ناقص است. چراکه ما وضع نامناسب کارگران و رانندگان اتوبوسرانی و سایر شرکتهای دولتی را نادیده گرفتیم. وضع معلمان را نادیده گرفتیم.
در خصوص اقوام هم اینکه بگوییم به مردم آذری ظلم شده است، آنوقت کسی میپرسد یعنی به کردها و بلوچها و عربها و خود فارس ها ظلم نشده!!؟؟؟ و اگر بگوییم به همه اقلیتهای قومی ظلم شده است، آنوقت کسی میپرسد یعنی به اکثریت فارس زبان ظلم نشده است!!؟؟؟ یعنی همه فقیران قومی هستند و فارسها در ثروت غرق شده اند!!؟؟؟
آیا هیچ انسان باخردی چنین حرفی میزند!!؟؟؟ پس اگر ظلمی به بخشی از مردم شده است، دلیل بر این نیست که فقط آنها مظلوم هستند. خیر! مظلوم ملت ایران هستند. همه از آذری،کرد،لر،اهوازی،بلوچ،و.... گرفته تا فارس زبان. و البته یک ظلم مضاعف به اقلیتهای مذهبی (نه قومی) میشود. چراکه آنان به دلیل مذهبشان از یک حدی بیشتر نمیتوانند رشد کنند و جلوی ترقی آنان گرفته میشود.

وقتی صحبت به اینجا میرسد میگویند که ظلم فرهنگی را چرا مد نظر قرار نمیدهید!!؟؟؟ متوجه میشویم که منظورشان از ظلم فقط محدود است به زبان. چراکه میدانیم آذری ها مسلمان و شیعه هستند و از زمان صفویان هیچ ظلم فرهنگی به شیعیان ایران نشده است و همواره ایران شیعیان بوده اند که در جایگاه ظالم فرهنگی بوده اند (یعنی تمام ابزار فرهنگی در اختیارشان بوده) و غیرشیعیان مظلوم. و آذری ها از جمله مهمترین شیعیان ایران هستند.پس ظلم فرهنگی هم محدود و منحصر شد به زبان. از ایشان میپرسیم که چرا میگویید که در خصوص زبان به شما ستم شده است؟
میگویند که در این ۸۰ سال ما اجازه نداشتیم زبان خود را داشته باشیم.
میگوییم آیا این بود ظلمی که از آن این همه صحبت میکردید!!؟؟؟
میگویند : بله در طول ۸۰ سال اخیر که حکومت دست شما بوده است.
میگوییم اما این قانون "زبان رسمی کشور زبان فارسی است" نه ۸۰ سال پیش بلکه ۱۰۰ سال پیش تصویب شد (۱۹۰۵).
میگویند : حالا چه ۸۰ سال و چه ۱۰۰ سال. این ظلم است.
میگوییم اما این قانون نه در زمان پهلوی بلکه در زمان قاجار (مشروطه) تصویب شد. پهلوی و جمهوری اسلامی نقشی در تصویب آن نداشته و آنرا تغییر هم نداده اند و فقط آنرا اجرا کردند.
میگویند : به هر حال نباید اجرا میشد بلکه باید اصلاح میشد.
میگوییم اما شما مدام میگویید ظلم ۸۰ ساله فارسها. درحالیکه اثبات کردیم این به قول شما ظلم، ۱۰۰ سال پیش توسط حکومت قاجارهای ترک زبان تصویب شد.
میگویند : آنزمان شاهان قاجار قدرتی نداشتند و قدرت در دست مشروطه خواهان بود.
میگوییم اما مشروطه خواهان هم عمدتا آذری بودند. نگاهی به روشنفکران مشروطه از تقی زاده تا سید احمد طباطبایی و سپس انقلابیونی که تهران را فتح کردند، نشان میدهد که آذری ها کنترل کشور را در دست داشتند. تهران در دست آذری ها بود. میتوانستند جدا شوند. میتوانستند خودمختاری بگیرند. میتوانستند حکومت فدرال بسازند. میتوانستند زبان ترکی را رسمی کنند. قدرتش را داشتند. اما نه تنها چنین نکردند بلکه زبان فارسی را قانونی کردند.بله اینجا پایان بحث است. بحثی که از ابتدا با دروغ شکل گرفته است. بحثی به نام ظلم فارسها به آذری ها

شنبه، دی ۰۹، ۱۳۹۱

ظلم فارسها به آذری ها؛ بخش دوم




در شهرستانهای کوچک شاید هیچکس میلیاردر نباشد و اگر کسی هم میلیاردر شود، به تهران مهاجرت کند، در حالیکه در تهران میلیاردرهای زیادی زندگی میکنند. اما میتوانم بگویم همه این میلیاردرهای تهران که نگاه کردن به خانه های آنها در ولنجک و جماران و زعفرانیه و فرمانیه و صاحبقرانیه و دارآباد چشمان آدم را خیره میکند، اهل استان های ایران هستند.
مثلی هست که میگوید، تهرانی طباخی و کله پاچه پزی و دیزی سرا داشت و هنوز هم تهرانی های اصیل را باید بین همانها جستجو کرد. کارخانه داران و سهامداران کل و زمین داران همه اهل استان های ایران هستند که به تهران مهاجرت کرده اند. چه آنان که هنوز در ایران هستند و چه آنان که بهتر دیدند به خارج از کشور بروند.
بنابراین نتیجه این سیاستها حتی اگر به تجمع ثروت در تهران بوده باشد، به دست همیهنان شهرستانیمان رسیده و بخش بزرگی از آنان آذری هستند.وقتی تمامی این اسناد را به پان ترکها ارائه میدهیم و ثابت میکنیم که ظلم اقتصادی و اجتماعی ۸۰ ساله در مورد هر قومی وجود داشته باشد، در مورد آذری ها وجود ندارد و در بعضی موارد هم که وجود دارد خیلی خیلی کمتر از دیگر قوم های ایران هست، میگویند که مگر ظلم فقط اقتصادی و اجتماعی است!!؟؟؟ میگوییم پس چیست!!؟؟؟ میگویند ظلم سیاسی!!! میگوییم آیا قبول ندارید که وقتی پهلوی سر کار آمد رفتاری معتدل و مناسب با قاجارها داشت، بر خلاف قاجارهای ترک تبار که زندیه را کشتار کردند و به آنها حتا حق زندگی کردن هم ندادند چه برسد به حقوق سیاسی!!؟؟؟
نگاهی به شخصیتهای آذری که در دوران پهلوی به بالاترین درجه سیاسی، دولتی، قضایی، نظامی، فرهنگی، مطبوعاتی، ادبی، هنری و ورزشی رسیدند پوچی ادعای ظلم پهلوی به آذری ها را اثبات میکند. چگونه میتوان گفت حکومتی به قومی ظلم کرده است. درحالیکه آن قوم در تمام ابعاد مملکتی بیشترین سهم را ایفا کرده است. چطور میتوان گفت پهلوی به آذری ها ظلم کرده است، درحالیکه شهبانو فرح (همسر محمد رضا شاه) و ملکه مادر (همسر رضا شاه) هر دو آذری بودند؟چطور شد که آذری ها در چنین شرایط سختی!! و در چنین سالهای سیاهی!! به بالاترین مقامات رسیدند!!؟؟؟
از بزرگترين مرجع تقليد کشور يعنی آيت الله العظمی شريعتمداری گرفته تا فرماندهان عالی قدر ارتش.در خصوص انقلاب اسلامی هم همینطور است. آذری ها در بین اقوام بیشترین نقش را در برپایی انقلاب بر عهده داشتند و از همان ابتدا ابتکار عمل را در دست گرفته بودند.اساسا قومی خواندن جمهوری اسلامی حرفی مضحک است و فقط حماقت گوینده را ثابت میکند. جمهوری اسلامی فقط مذهبی است. تنها ایدئولوژی این نظام تشیع است که ایران را رو به نابودی برده است.
اظهر من الشمس است که هر کس در هر کجای جهان شیعه باشد و پیرو ولایت فقیه مورد محبتهای ملوکانه ولی فقیه قرار میگیرد. هیچ اهمیتی ندارد، اینها لبنانی باشند، فلسطینی باشند، کویتی باشند یا بحرینی و یا آذری و یا فارس. برعکس، اگر کسی شیعه یا ولایت فقیه را قبول نداشته باشد، باز هیچ اهمیتی ندارد که چه قوم و چه زبانی دارد، چراکه همه آنها مورد غضب جمهوری اسلامی هستند.
اگر اقوامی مانند بلوچها، ترکمنها و کردها در طول این سالها مورد غضب قرار گرفته اند، نباید این را ظلم به اقوام دانست. خیر! این ظلم به اقلیتهای مذهبی است.
جمهوری اسلامی حتی به سنی ها در مجلس کرسی نداده است. در عوض در حوزه های حق رای سنی نشین، سنی ها را رد صلاحیت کرده و کاری میکند تا شیعه ها به مجلس بروند. فرمانداران و نظامیان باید شیعه باشند.
در طول این سالها هرگز یک سنی به پستی دولتی نرسیده است. کرد بودن یا نبودن اهمیتی ندارد. مهم سنی یا شیعه بودن است،در استانهایی مثل سیستان و بلوچستان و آذربایجان غربی که دو قوم با زبانهای متفاوت در کنار هم زندگی میکنند، هم جمهوری اسلامی واضحا طرف قوم شیعه را میگیرد.
حمایت از فارسهای سیستان و بلوچستان نه به دلیل زبان فارسی، بلکه به دلیل شیعه بودن فارسهای آن استان است. همچنانکه در آذربایجان غربی از قوم شیعه (آذری ها) حمایت میشود.
جمهوری اسلامی حکومتی است ساخته و پرداخته روحانیون شیعه ایران. اینکه بگوییم جمهوری اسلامی نظامی راسیستی و شوینیستی (نژادپرست و قوم پرست) است، فقط خود را مسخره کرده ایم. چراکه در آنصورت از شما پرسیده میشود، این نظام از کدام نژاد و قوم حمایت میکند!!؟؟؟ و اگر شما بگویید فارس، فقط باید به شما خندید.آیا اکثریت زندانیان سیاسی در طول این سالها فارس زبان نبودند!!؟؟؟
آیا بیشترین تظاهرات ضد حکومتی در تهران و دیگر شهرهای فارس زبان برگزار نشده است!!؟؟؟ آیا سیرجانی ها و فرخزادها و دیگر کشته شده ها در قتلهای زنجیره ای در طول ۲۰ سال اخیر، اکثرا فارس زبان نبودند!!؟؟؟ این رژیم بین یک فارس زبان منتقد نظام (مثلا جناب هالو شاعر) و یک آذری حزب اللهی (مثلا حجت الاسلام حسنی ) کدام را انتخاب میکند!!؟؟؟؟ به کدام جایزه میدهد و کدام را به زندان می افکند!!؟؟؟
این چطور حکومت راسیستی و شوینیستی است که قوم دیگر را به قوم خود ترجیح میدهد!!؟؟؟ پس مطمئنا اگر این رژیم را شوینیستی بدانیم و بخواهیم آنرا قومی معرفی کنیم، آن قوم فارس زبانها نخواهد بود. بلکه باید به دنبال یک قوم شیعه دیگر بگردیم. چون این رژیم دشمن خونی اقوام زرتشتی،بهایی،مسیحی و سنی است. فقط گیلکها و مازنی ها و لرها و آذری ها باقی می مانند. حالا به کتابهایی که تاریخ ایران پس از انقلاب اسلامی را شرح میدهد نگاه کنید.
کتاب "جمهوری مقدس" محمد قوچانی را معرفی میکنم. پس از خواندن آن با این سرباز هم عقیده میشوید که آذری ها نقش بیشتری در این رژیم داشته اند و تعداد سران و مسئولان آذری قابل مقایسه با اقوام دیگر نیست. نگاهی به روحانیون شیعه هم نشان میدهد که باز اکثریت با آذری هاست.
رهبر جمهوری اسلامی در ۱۷ سال اخیر آیت الله خامنه ای (نام اصلی اش تبریزی است)، یک آذری است و خوشبختانه هم نام او این را واضح میسازد و هم خود او اینرا رد نکرده و بارها با صحبت به زبان ترکی، وفاداری خود با اصالت قومی اش را آشکار ساخته است. برادر او (مدیر مسئول روزنامه جهان اسلام) در یکی از خاطراتش به این اشاره میکرد که پدرشان (پدر آیت الله خامنه ای) اصلا زبان فارسی را بلد نبود (اوج اصالت قومی).رئیس پیشین مجلس خبرگان (که تقریبا تمامی دوران پس از انقلاب در این کرسی بود )آیت الله مشکینی نمونه دیگری است.

جمعه، دی ۰۸، ۱۳۹۱

ظلم فارسها به آذری ها؛ بخش نخست


در بین پان ترکها آنها که کمی عقل و خرد در سر دارند، به جای صحبت از ظلم تاریخی از ظلم ۹۰ ساله سخن میگویند. یعنی ظلم پهلوی و جمهوری اسلامی. باز هم به این موضوع می پردازیم.هرچند بنده بدم نمی آید که مدتی آذری های عزیز اجازه بدهند که اقوام دیگر هم نفس بکشند. اما این دوره هرگز پدید نیامده و بر خلاف ادعای پان ترکها، دوره پهلوی و سپس جمهوری اسلامی نه تنها دوره ظلم به آذری ها نبوده بلکه باز هم نقش آذری ها از دیگر اقوام ایرانی در این دوره ها پررنگ تر است.وقتی از آنان خواسته میشود که بگویند پهلوی و جمهوری اسلامی چه ظلمی به آذری ها کرده اند، میگویند که در زمینه اقتصادی و سیاسی به این مردم ظلم کردند!!؟؟؟
به آنان گفته میشود که پهلوی چه اقدامی در زمینه اقتصادی برای باقی بخشهای ایران کرد که برای آذربایجان نکرد!!؟؟؟ آیا پهلوی پایتخت ایران را تهران فارس نشین قرار داد و یا خود قاجارهای ترک زبان چنین کردند!!؟؟؟
اینکه قاجارها عرضه نداشتند به پایتخت خود سر و سامان بدهند و دور تا دور آن دیوار کشیده بودند و پهلوی این دیوارها را برداشته و شهر را توسعه داد و نتیجتا تهران به مهمترین مرکز صنعتی تجاری کشور تبدیل شد، آیا جرم است!!؟؟؟ آیا دولتهای ایران در طول نیم قرن حکومت پهلوی تفاوتی بین آذربایجان و خوزستان و ... قائل شدند!!؟؟؟
آیا تبریز در کنار اراک و اصفهان و مشهد و شیراز و البته تهران از قطبهای صنعتی ایران نبود!!؟؟؟ اینکه آذربایجان نفت نداشت تا پتروشیمی بسازند و دریا نداشت تا اسکله و بندر بسازند، آیا گناه پهلوی است!!؟؟؟
آیا وضع اقتصادی مردم آذربایجان بدتر از مردم سایر نقاط ایران بود!!؟؟؟ خیر! بر طبق گزارشهای اقتصادی آذربایجان (چهار استان آذری نشین) به همراه تهران و اصفهان و خراسان و البته گیلان و مازندران استانهایی با شاخصهای بالای اقتصادی بودند. این وضعیت پس از انقلاب نیز ادامه داشته است. اگرچه در کل وضعیت اقتصادی کلی کشور رو به پسرفت گذاشته و درصد بیکاری و تورم و مشکلات اجتماعی مثل اعتیاد و گدایی در کل کشور پس از انقلاب رو به رشد گذاشته است.
اما باز بر اساس شاخصها، آذربایجان اوضاعی قابل قبول تر از استانهای دیگر داشته است.از این نظر (بیکاری و اعتیاد و سایر معضلات) خوزستان، کردستان، کرمانشاه، اصفهان، ایلام، لرستان، کرمان،سیستان و بلوچستان اوضاعی بسیار اسفناک داشته و بوشهر و هرمزگان و یزد و مرکزی هم اوضاعی ضعیفتر از آذربایجان دارند امروز.در آذربایجان غربی که بخشی از مردم آذری و بخشی کرد هستند، هم اوضاع اقتصادی و اجتماعی آذری ها بهتر از کردهاست و این اظهر من الشمس است.

در زمینه پیشرفتهای علمی (درصد سواد) و بهداشتی (شاخصه های بهداشتی) هم باز آذربایجان از جمله بهترین بخشهای ایران است.در مورد تحصیلات عالی و دانشگاهی تمامی آمارها نشان از آن دارد که آذری ها بخش بزرگی از ظرفیت دانشگاهها را داشته و باسوادترین قوم ایرانی در بین اقوام میباشند. و برعکس کردها و عربها و بلوچها کمترین نقش را دارند.در زمینه عمران و آبادانی (برق و گاز و تلفن و موبایل و اینترنت و هتل و ...) هم آذربایجان یک سر و گردن بالاتر از بخشهای دیگر ایران است. هر خارجی که سری به ایران بزند و دورتا دور آن را بگردد متوجه میشود که شهرهای آذربایجان (تبریز، ارومیه، اردبیل، باکو، زنجان و ...) پر امکانات ترین و تمیز ترین و با رفاه ترین شهرهای ایران هستند.
درحالیکه در مورد باقی قومیتهای ایرانی چنین نیست.اگرچه آماری در خصوص ثروتمندان ایرانی وجود ندارد، با اینحال بنده چشم بسته به شما اطمینان میدهم که در بین ثروتمندان آذری ها بیشترین سهم را دارند.اینها نشان میدهد که حکومت ۸۰ ساله پهلوی و جمهوری اسلامی نه تنها ضربه ای به آذربایجان نزده است، بلکه باعث شده تا آنها درخشان ترین قوم ایرانی باشند. البته در کل کسی از شاخصهای اقتصادی امروز ایران به دلیل نادانی و بیکفایتی حاکمان جمهوری اسلامی راضی نیست.
شاید شما با خواندن این مقاله به یاد آذری هایی بیافتید که زیر خط فقر زندگی میکنند. اما با نگاهی نسبی متوجه میشویم که خانواده های زیر خط فقر آذری بسیار بسیار کمتر از خانواده های فقیر از سایر اقوام ایرانی هستند. شاید پول نفت به آذربایجانی ها نرسیده و نمیرسد، اما مگر این پول به خوزستانی ها (که نفت زیر پای آنهاست) میرسد!!؟؟؟
مگر این پول به کردها میرسد!!؟؟؟ مگر به خراسانی ها میرسد!!؟؟؟ مگر به بلوچها میرسد!!؟؟؟ مگر به لرها میرسد!!؟؟؟ مگر به شمالی ها میرسد!!؟؟؟ اگر یک شمالی زمینی دارد و برنجی میکارد، این از صدقه سر این حکومت و آن حکومت نیست. بلکه چیزیست که محیط و طبیعت خدادادی به آنها داده است. چیزی که به سیستانی ها و بلوچها و یزدی ها و اصفهانی ها داده نشده است.
بنابراین اگر قرار باشد از محرومیت و فقر مردم سو استفاده بشود، این اهرمی برای اعراب خوزستان و کردها و بلوچهاست. و نه آذربایجانی ها که اوضاع آنها اصلا قابل مقایسه با اعراب و کردها و بلوچها نیست.ممکن است بعضی پان ترکهای بی خرد از تجمع ثروت و پول نفت در پایتخت سخن بگویند.که این اوج حماقت آنهاست.
مگر خود آنها نبودند که میگفتند ۶ میلیون از ۱۲ میلیون جمعیت تهران، آذری اند!!؟؟؟ خوب، اگر بر فرض چنین باشد و سیاستهای پهلوی و سپس جمهوری اسلامی بر تجمع پول در تهران باشد، که باز به نفع آذری هاست. چون بنابر ادعای این پان ترکها، تهران شهری آذری نشین است! با اینحال این هم دروغ است و اگرچه تهران ثروتمندان بیشتری دارد تا شهرستانها، اما در عوض تهران فقرای بیشتری هم دارد تا شهرستانها.
شهرستانهای کوچک فقیر ندارند درحالیکه در تهران طبق آمارها ۸۰ هزار نفر بی خانمان زندگی می کنند.

پنجشنبه، دی ۰۷، ۱۳۹۱

آخوند منشا فساد است



آیت مصباح یزدی گیر داده به روزنامه تهران امروز که
آرم شما شبیه یک زن رقاص هست !!!؟
چون ذات آخوندها کثیف است چنین افکار کثیفی نیز در مغز گندیده آنها بروز می کند

دوشنبه، دی ۰۴، ۱۳۹۱

جایگاه آتش در میان ایرانیان زردشت



(( نیاکان ما آتش پرست نبوده اند ))

به دلیل جایگاه و تقدس بالای آتش در ادیان ایران باستان بویژه دین زرتشتی به اشتباه بسیاری زرتشتیان و حتی ایرانیان پیش از زرتشت را آتش پرست خوانده اند .
امروز برای افروختن آتش از انواع فندکها و یا در سختترین حالت از کبریت استفاده میکنیم ولی هزاران سال پیش همین کار بسیار ساده یکی از سختترین کارها برای اجداد ما بوده . برای امتحان میتوانید دو سنگ آتش زنه را برداشته و با مقداری برگ خشک اقدام به روشن کردن آتش کنید آن وقت متوجه خواهید شد که اینکار چه مشقتی دارد .

اما مسئله از این هم پیچیده تر بوده چرا که در ابتدا آتش توسط ساعقه بر درختهای خشک افروخته میشده و در زمانی که هنوز انسان نحوه روشن کردن آتش را حتی با سنگ آتش زنه نیاموخته بود مجبور بود برای حفظ آتشی که بطور طبیعی افروخته شده بود تمامی تلاش خود را انجام دهد تا این آتش را برای استفاده از نور و گرمای آن روشن نگاه دارد .
این امر پس از قرنها و به مرور زمان جنبه تقدس به خود گرفت چرا که آتش دیگر یکی از عناصر حیاط بخش زندگی بشریت به شمار میرفت و روشن نگاه داشتن آن بسیار الزامی بود بنابراین کم کم اماکنی برای روشن نگاه داشتن آتش ساخته شد و افراد خاصی نیز مسئول این اماکن و روشن نگاه داشتن آتش شدند .

بعد ها که انسان نحوه افروختن آتش را به دست خود فرا گرفت این جایگاههای روشن نگاه داشتن اتش که نام آتشکده را به خود گرفته بودند بخاطر سهم بسیار عظیمی که آتش در سیر تکاملی انسان داشت ، جنبه ی تقدس خود را حفظ کرده و وارد باورها و اعتقادات اجداد ما شدند .

نکته ی دیگری که حائز اهمیت میباشد این است که در هر اعتقادی قبله ای وجود دارد . در اسلام مکه در مسیحیت تصویر یا مجسمه ی مسیح مسلوب در یهود اورشلیم و ... اما در ایران باستان این قبله نور و روشنایی میباشد و چه قبله ای زیباتر از نور . ایرانیان باستان به سمت نور که آن را نمادی از تجلی اهورا مزدا میدانستند نیایش میکردند . حال چه این نور از جانب خورشید بود چنانکه پیروان آئین مهر( میترائیسم ) پیش از زرتشت به سمت خورشید نیایش میکردند که آن را هدیه و یا نماد میترا میدانستند چه مانند زرتشتیان که به سمت آتش نیایش میکردند .
همانگونه که در اوستا آمده آنها آتش را بخشوده و نعمتی از سوی اهورا مزدا میدانستند . در آئین میترائیسم خدای یگانه مهر یا میترا بود ولی پیروان آن رو به خورشید نیایش میکردند پس آیا باید گفت که آنها خورشید پرست بودند؟؟؟ این مسئله در مورد دین زرتشت و اهورامزدا و آتش نیز صدق میکند . با تمام احترام و تقدسی که آتش در دین زرتشت داشت که دلیل آن نیز در ابتدای متن گفته شد ولی باز خدای یگانه اهورا مزدا بوده و هست .
نگذاریم دشمنان و یا انسانهایی که خود را دوست میدانند با نادانی خود به حیثیت تاریخمان خدشه ای وارد کنند .

یکشنبه، دی ۰۳، ۱۳۹۱

فردوسی و روایت ضحاک در شاهنامه



آیا با خود اندیشیده‌اید ضحاکی که فردوسی از آن یاد می‌نماید همان اسلام است؟

نوروز واقعی ایرانیان زمانی بدست می‌آید که کشور از شر فرزندان ضحاک رهائی یابد، ضحاکانی که قصد دارند نوروز را با غدیر(مرداب) خم جایگزین نمایند.

اگر در برابر خرافه خواندن چهارشنبه سوری سکوت اختیار نمائیم، فردا نوروز ما را نیز خرافه خواهند دانست.

بگذارید در مورد ضحاکی که مد نظر فردوسی پاکزاد است، کمی شرح دهم.
بررسی دقیق شاهنامه نشان می‌دهد که فردوسی با توجه به سیطره‌ی تازیان بر ایران به صورت زیرکانه‌ای صفات اسلام را به ضحاک داده است،

واژه ضحاک معرب اژدهاک پارسی است؛ ضحاک در زبان تازی به معنای کسی است که بسیار می‌خندند (دهخدا آن را به خنداک ترجمه نموده است)، پرسشی که به ذهن می‌رسد این است، چرا فردوسی که این همه به زبان پارسی اهمیت می‌داد، کلمه‌ی اژدهاک را بکار نبرد؟

برای پاسخ به این پرسش نخست باید ریشه‌ی ضحاک را شناخت؛ ضحاک از نوادگان تاز، پدر تمام عربهاست؛ بنابراین تازیان یعنی کسانیکه ریشه‌ی آنها به تاز می‌رسد.
از سوی دیگر، فردوسی هیچگونه امکانی برای به نقد کشیدن دلیل از بین رفتن تدریجی فرهنگ ایران زمین را نداشت؛ لذا با زیرکی تمام اژدهاک را ضحاک نامید، موجودی که تنها با خوردن مغز ایرانیان زنده می‌ماند.
گرچه به نظر میرسد مغز ایرانیانی که ضحاک به مارهای خودش می‌داد، ماده‌ی مغز است، اما نکته‌ی مهمی که پشت این تمثیل زیبا نهفته است از بین بردن مغز ایرانیان از سوی کسی است که خود ذاتن ایرانی است، او به دستور دیو، پدر خویش را از بین می‌برد و برای ادامه‌ی زندگی، مجبور است مغز ایرانیان را بخورد، این اسلام است که ابتدا آئین نیاکان ما را از بین برد.
اگر خوب با این تمثیل زیبا توجه گردد، متوجه این نکته خواهیم شد که ضحاک چیزی جز آئینی که تازیان مروج آن هستند، نیست.
ضحاک مغزخور نیست، بلکه مغز ایرانیان را از فرهنگ ایرانی تهی و آن را با آئینی که او مروج آن است، جایگزین می‌نماید.
...................
ما باید فریدونی باشیم که افکار ضحاکی را دیر یا زود در دماوند به بند بکشیم و ایران خود را از وجود نحس اسلام رهائی بخشیم.

شنبه، دی ۰۲، ۱۳۹۱

بیچاره بزرگان ایران



این حقیقت تلخی است از فرهنگ بر باد رفته و به غربت نشسته ما. کشوری که پیشتاز فرهنگ و تمدن جهانی بوده است، اکنون به زباله دان و باتلاقی از اندیشه های خرافاتی و ارتجاعی بیابان گردان عربستان تبدیل شده است. خراسانی که سرچشمه خروشان فرهنگ و مدنیت ایرانی، و زادگاه دلاوران و پهلوانانی سترگ و بی همتا بود، هم اکنون با نام زشت و نازیبای تازی ای، چون خراسان رضوی، توهین و دشنامی است به فرد فرد انسان هایی که در سرزمین ایران بزرگ پای به جهان گشوده اند، و یا خواهند گشود.

در این میان، باید آرامگاه فردوسی گرانمایه ساختمان بی ارزش و نامتناسبی باشد، خانه و دهکده زادگاه او به ویرانه ای مانند باشد، ولی برای تازیانی که مملکت ما را ۱۴۰۰ سال غارت کردند، گنبد و بارگاه طلایی بسازند، و یا ضریخ طلایینی برای گور عرب دیگری به عراق گسیل دارند. اینجاست که مرز میان ایرانی بودن، و یا دشمن این سرزمین، جدا و مشخص می گردد. از این روی، آنان که دیدار ازگور تازیان را بردیدار فردوسی و بزرگان دیگر ادب و فرهنگمان ترجیح می دهند، بی تردید، بیگانه اند و با این کشور و مردم این سرزمین دشمنی و کینه توزی دارند.

جمعه، دی ۰۱، ۱۳۹۱

رضا شاه بزرگ در اردوی آذربایجان



(شرح عکس سردار سپه در بهار 1304 به بازدید لشکر آذربایجان رفت در این مسافرت وی با سمیتقو ملاقات کرد از راست امیر لشکر احمد آقا خان امیر احمدی و حاج آقا رضا قائم الملک و سردار رفعت نقدی و سرهنگ محمد حسین جهانبانی و سردار سپه و امیر لشکر عبدالله خان طهماسبی سرهنگ یوسف خان ارفعی)
........................................................
داستان روزی که که رضا شاه بزرگ در اردوی اسماعیل آقا سمیتقو بسر برد

(نویسنده این مقاله رضا رفیع معروف به قائم الملک رشتی است که در نخستین روزهای وزیر جنگی رضا خان سردار سپه از محارمین و نزدیکان وی بود و همیشه در سفر و حضر با او به سر می برد
رفیع قبل از کودتای 1299و انقلاب روسیه مدتی در قنسول افتخاری روسیه بود مشکلات اتباع روسیه را در وزارت امور خارجه حل و فصل می کرد
بعد از کودتای 1299 قائم مقام الملک با سردار سپه نزدیک شد حتی در تشکیل قشون متحد الشکل(ارتش ایران) مشاور سیاسی سردار سپه وزیر جنگ شد
در دوره نخستوزیری و پادشاهی رضا شاه در ادوار 5 و 6 و 7 و 12 نماینده مجلس بود و درادوار مجلس دوم و سوم سنا سناتور شد.
رفیع تا سال 1305 در کسوت روحانیت بود.)
...............................................................
اردیبهشت 1304 شمسی بود سردار سپه در نهایت اقتدار و تمام نیروهای مسلح مملکت تحت فرمان وی بودند و معلوم بود در آینده نزدیک اوضاع به کام او شده و صاحب تخت و تاج ایران خواهد گردید.چنانچه 6 ماه بعد به سلطنت ایران رسید
ناهار در حضور شاه
شاید غالب خوانندگان ندانند اغلب روز ها ناهار را در اقامتگاه شاه صرف و پس از استراحت در حدود غروب در التزام سردار سپه پیاده از منزل که روبروی دانشکده افسری بود و فعلا کاخ ملکه مادر است حرکت کرده و به عمارت وزارت جنگ می رفتیم و رئیس الوزرا پس از رسیدگی به امور مجددا به اتفاق هم پیاده حرکت و به قصر بازگشت می نمودیم.فروردین 1304 بود شاه آینده ایران تصمیم گرفته بود سفری به آذربایجان بنمایدشاید بتواند با تدبیر مشکل اسماعیل آقا سیمیتقو را که مجهز به ده هزار سوار مسلح بود حل نمایدشبی که در معیت ایشان ازچهار راه حسن آباد حرکت کردیم فرمودند:
((فلانی من چنین تصمیم گرفته ام و عبدالله خان امیر طهماسبی فرمانده آذربایجان طی چند گزارش که برایم فرستاده اظهار عقیده نموده این مسافرت لازم و برای اسکان عشایر و ایلات داروئی برای دردهاست بنابر این شما هم خودتان را جمع و جور نمائید که این چند روز باید به سمت آذربایجان حرکت نمائیم))

من خیلی ازین مسافرت نگران بودم و نگرانی خودررا پوشیده نداشتم چون اسماعیل آقا بقدری قدرت و نفوذ برای خود در خطه آذربایجان به هم زده که تا آن تاریخ جنگ ها و زد و خورد هائی که از نظر اسلحه و مهمات بر نیروهای جرار اسماعیل آقا برتری داشته است به نتیجه نمی رسید و نیرو های دولتی شکست می خوردند و بر تجری اسماعیل آقا افزوده می شد .
روی همین اصل عرض کردم با این سوابق آیا مسافرت صلاح است؟؟
فرمودند باداباد می رویم حتی قصد دارم اسماعیل آقا را شخصا ملاقات کنم ببینیم حرف حساب او چیست؟
به هر حال در روز موعود به طرف آذربایجان حرکت کردیم.سرلشگر عبدالله خان طهماسبی با قدرت عجیبی در آذربایجان حکومت میکرد و در نتیجه این قدرت ساختمانهای اساسی و محکمی برای سربازخانه و سایر شهرها احداث و جاده های شوسه را که تا آن تاریخ اثری از آن نبود بقدری خوب مرمت کرده بود که بدون اغراق از آسفالت های این زمان بهتر بود.
از شرح جریان این سفر می گذرم فقط به جریان ملاقات با سیمیتقو اشاره می کنم .
پس ازاینکه دیدارازشهر رضائیه پایان یافت شاه به امیر لشگر طهماسبی اظهار داشت که اکنون باید به شهر سلماس (شاهپور)برویم
سرلشگر امیر طهماسبی که افسری با تدبیر بود انجام این مسافرت را با تردید تلقی کرد و پس از قدری فکر گفتند:آیا اجازه می فرمائیدازنیروهای متمرکز در پادگان رضائیه برای حفظ نظم و امنیت راه ها که در منتهای ناامنی در آتش بیداد اسماعیل آقا می سوزد ببریم؟
شاه در جواب گفت:خیر احتیاج به تفنگچی نداریم من می خواهم با همین لباس و همین عده که ازملتزمین که از تهران حرکت نمودیم خود را به اسماعیل آقا نشان بدهم و به او بفهمانم ما قصد برادرکشی نداریم و می خواهیم مسالمت آمیز اختلاف و گردنکشی را از بین برداریم.
سرلشگر خدایارخان و سرلشگر محمد انصاری و عده ای از امرای لشگر که در التزام بودند به من ملتجی شده و خواهش کردند اعلی حضرت را ازین سفر بازدارم چون بطور حتم مسافرتی است که برگشت ندارد و در حدود پنج هزار تفنگچی ورزیده اسماعیل آقا در سلماس متمرکز بودند گرده خاک آنها کافیست که ما شصت نفر را ازبین ببرند.
من هم قدری مرعوب شده بودم و می دانستم وضع به کلی مغشوش است و شاه در این سفر هر قدمی که برداشته آه سوزان داغدیده گان نیروهای اسماعیل آقا را شنیده و داستان ها از جنایات و قتل و غارت و تجاوزات افراد او از طرف بسیاری از اعیان و اشراف و مالکین و طبقات مختلف شهر شرح داده شده فورا خود را به اقامتگاه رسانده و جریان را عرض کردم تصمیم گرفتم هر طور شده شاه را منصرف نمایم.
وعرض کردم و خواهش کردم در صورتی که این مسافرت لازم میدانند با چند هزار تفنگچی مقیم رضائیه و تبریز ودر التزام قرار گیرند یا اینکه اسماعیل آقا را تحت شرایط و قول و قراری به رضائیه احضار فرمایند و بدون ناراحتی خیال در اینجا به مذاکره بپردازند.
شاه آینده ایران در جواب گفت:فلانی مرغ یک پا دارد شما چرا این حرف را می زنید؟خودتان همیشه می گفتید باید با خدا بوداسمعیل آقا را بطوری که من می شناسم با این قول و قرارها به ملاقات ما نمی آید و اصولا او از دیدن یک سرباز دولتی رم کرده و نخواهیم توانست به مقصود برسیم.ما دست خالی می رویم و به او محبت زیادی می کنیم و حرف های اورا می شنویم شاید بتوانیم قائله اورا برچیده کنیم.

دیدم شاه ابدا قصد انصراف ازین مسافرت خطرناک را ندارد.برگشتم امیر لشگر طهماسبی را خواستم و با حضور سرلشگر احمدآقاخان امیراحمدی و سرلشگر خدایار خان و سایرین جریان را تعریف و گفتم شاه جدا پافشاری به انجام مسافرت و به عقیده من وظیفه امیر لشگر طهماسبی بسیار مشکل است و ایشان باید با نیروی تدبیر این مشکل رابه خوشی و بدون اتفاق سوئی برطرف نمایند.
بهرحال فردای آنروزبوسیله چندماشین فورد مدل قدیمی به طرف سلماس حرکت کردیم.در یک فرسخی سلماس ناگهان چشم ما به سواران اسماعیل آقا افتاد که اطراف جاده صف کشیده بودند و همگی سوار بر اسب و مسلح بودند.خون از چشمان این سواران جاری بود همگی گردن کلفت و در تیر اندازی وشرارت و قتل و غارت معروف بودند.البته قبلا مسافرت سردار سپه رضا خان و همراهانشان به اطلاع اسماعیل آقا رسیده بود.
تعداد ما روی هم شصت و دو نفر و ابدا سرباز یا افسری که مسلح باشند همراه ما نبودند.
سردادر سپه و به دنبال او همراهان از اتوموبیل ها پیاده شدیم و از برابر صف طویل نیروی اسماعیل آقا سیمیتقو که در حدود چنج هزار نفر بودند حرکت کردیم.تمام افراد خیره خیره به سرداد سپه نگاه می کردند و ابدا احترامی به عمل نمی آوردند.امرای لشکر که همراه بودند حساب کار خود را کردند و بقدری ترس و وحشت مستولی شده بود که سرلشگر خدایارخان درهمان دقیقه اول به اتومبیل برگشت و حاضر نشد پیاده از برابر صفوف این افراد جرار عبور کند از قیافه سردار سپه معلوم بود شاه آینده ایران در ناراحتی عجیبی می باشد ولی استقامت و پایداری می کنند مانند فرمانده ای که از برابر نیرو های خود سان ببیند از برابر افراد عبور می کنند.
صف اشرار که همگی سواره بودند به قدری طویل بود که حد و وصف نداشت.در آخر صف بود که ناگهان قیافه اسماعیل آقا با لباس کردی خودنمائی کرد.
سرلشگر طهماسبی چند قدم جلوتر از سردار سپه و سایرین قدم بر میداشت بزرگترین برگ را زده و فورا خود را به اسماعیل آقا رسانید و مانند برادری که از سفر دور و درازی برگشته باشد خود را در بغل اسماعیل آقا انداخت و با او گرم روبوسی و احوالپرسی نمود
این رفتار سرلشگر طهماسبی کار خود را کرد زیرا ما تا چند دقیقه قبل یقین و اطمینان داشتیم جان خود را از دست داده ایم و با یک اشاره چشم اسمعیل آقا بزرگترین شخص مملکت که سردار سپه باشد و به دنبال او همه ماها ذره ذره خواهیم شد ولی تدبیر سرلشگر طهماسبی باعث شد که اسماعیل آقا به مجرد رسیدن سردار سپه به مقابل او احترام نماید و خود را به نخست وزیر رسانده و با وی احوالپرسی سعادت و سلامت ایشان را مسئلت نماید.
تکبر و نخوت اسماعیل آقا
اسمعیل آقا به قدری مقتدر و خودخواه بود که در برابر سردار سپه دستهای خود را به کمر زده البته قدری هم حق داشت چون در برابر نیروهای عظیم خود با سردار سپه روبرو شده بودو اگر غیر ازاین می کرد اعتبار و نفوذ خود را از دست می داد زیرا مدت ها بود به افراد خود تلقین کرده بود که در سراسر ایران کسی مقتدرتر و با نفوذترازاو نیست و همه افراد حتی نخست وزیر تحت انقیاد او می باشند
برخورد سردار سپه با اسماعیل آقا خیلی سرد بودوازآنجا پیاده و در وسط شهر وارد کاروانسرائی شدیم.
در کاروانسرا قبلا نیمکت چوبی گذارده بودند.
روی نیمکت نشسته شاه مختصری با اسماعیل آقا صحبت نمودند ولی روی رعب و وحشتی که به همه مستولی شده بود و هر آن در این فکر بودند که اساعه نیروی اسماعیل آقا شبیخون می زنند شاه ابدا مذاکره ای با اسماعیل آقا نکردند و نپرسیدند منظور شما چیست؟و چه باید کرد؟هنوز چند دقیقه نگذشته بود عکاسی با دستگاه عکاسی که روی چهارپایه سوار یوار بود وارد کاروانسرا گردید و اسمعیل آقا تقاضا کرد اجازه بفرمائید با سردار سپه عکس برداشته شود.شاه که به زبان ترکی با اسماعیل آقا صحبت میکردند پس از شنیدن این تقاضا روی خود را خود را بمن کرده و با زبان گیلک که اسماعیل آقا ازآن سردرنمی آورد فرمود:فلانی شما بلند شوید با ایشان عکسی بردارید به او هم بگوئید رضا را با عکس سروکاری نیست.درجواب گفتم ابدا بنده رضا نمی دهم با یک آدم شرورعکسی بردارم بنده را معاف فرمایند.
سرلشگر طهماسبی این گفتگو را می شنید معطلی را جایز ندانسته اسمعیل آقا و عکاس را به کناری کشیده و چند عکس در حالات مختلف با اسمعیل آقا گرفته و با تدبیر دوم خود از لغزش و پیشامد های ناگوار جلوگیری کرد.
.اسماعیل آقا برگشت و در حضور سردار سپه روی نیمکت چوبی نشست
رئیس الوزرا و فرمانده کل قوای ایران به انیفرم نظام ملبس بودند ولی ابدا سلاح کمری همراه نداشتند و در عوض اسماعیل آقا غرق سلاح سرد و گرم بود و ابدا لبخندی بر لب نداشت.در این وقت چای آوردند و صرف شد شاه آینده ایران اظهار تمایل نمود استراحت نماید.چون نزدیک غروب بود ساختمان ساده که دارای چند اطاق در کنار رودخانه بود برای شاه در نظر گرفتند تا شب را در آنجا استراحت نمایند.
من واقعا نمیتوانم جریان را آنطور که باید و شاید برای خوانندگان حکایت کنم و بگویم آن روز و آن شب چه روز و شبی بودو چگونه بر ما گذشت همینقدر می گویم وقتی وارد اتاق سردار سپه شدم ایشان را سخت در ناراحتی دیدم.تازه تازه گماشته شاه لگن آب آورده بود. یکی از برنامه های زندگی سردار سپه در طول زندگی یعنی تا روز مرگ پاشویه بود و هر شب قبل از خواب پاهای خود را با آب ولرم می شست و آن وقت در رختخواب قرار می گرفت.این برنامه هیچگاه قطع نمی شد و هرشب انجام می شد.آن شب وقتی وارد اطاق شدم دیدم سردار سپه مشغول شستشوی پاهای خود می باشد ولی زیاد نگران است و می گوید می ترسم امشب خوابم نبرد و بی خوابی امروز بعد از ظهر دست به دست هم داده و اعصابم ضعیف شود.
قدری ایشان را دلداری داده و احادیث و روایاتی به عرض رسانده و گفتم خود حضرت اشرف هنگام حرکت از رضائیه اشاره به فضل خداوندی که بنده همیشه بر زبان میراندم فرمودید حال هم نگرانی به خود راه ندهید.
فرمودند:اینها که زبان نمی دانند مردمی یاغی و گرسنه هستند می ترسم با مختصراشاره ای هرکاری می خواهند بکنند.
عرض کردم:امیر لشگرعبدالله خان قبلا پیشبینی واقعه را نموده من مرتبا با او در تماس هستم مطمئن باش خدا با ماست.
پرسیدند؟شما خوابتان می آید و خواهید خوابید؟
عرض کردم سعی میکنم بخوابم و اگر موافقت فرمائید فردا شب تلافی خواب را بنمایم و برای نجات ازاین بن بست مراقب اوضاع باشم.

فرمودند:من هم خواب نمی روم پس مرتبا مرا در جریان بگذارید.
از اطاق خارج شدم حالا در حدود ساعت 8 بعد از ظهر است.خود را به امیر لشگرعبدالله خان رساندم. سایر ملتزمین رکاب به خصوص خدایار خان و دبیر اعظم بهرامی وحشت زده می باشند.کمی نسبت به آنها تغییر کردم گفتم شما وقتی روحیه خود را ببازید گزگ به دشمن داده و آنها بدون درنگ تصمیمات شدیدی خواهند گرفت.


بازی تخته نرد با اسماعیل آقا جان شاه را خرید

با سرلشگر طهماسبی صحبت کردم او گفت فکری به خاطرم رسید الساعه نائب اول (ستوان یکم)ابراهیمی را مامور نمودم به ملاقات اسماعیل آقا که هم اکنون در وسط قشون خود در چادری مراقب اوضاع می باشد رفته و با زبان چرب و نرم خود او را سرگرم نماید و مخصوصا تاکید نمودم بازی تخته نرد که مورد علاقه اسمعیل آقا می باشد با او بنماید و تا می تواند ببازد تا اسماعیل آقا سرگرم بازی و به عشق بردن ازاجرای هرگونه تصمیمی امتناع نماید تا صبح شود و سلماس را ترک نمائیم.
ابراهیمی با چه زحمتی تا صبح اسمعیل آقا را سرگرم نمود و به بازی نمود و از مهارت او در تخته نرد تمجید نمود.
خلاصه تا صبح و حشتزده چشم روی هم نگذاشتیم و صبح زود بدون خداحافظی با اسماعیل آقا سوار اتموبیل های خود شده سلماس را در میان پنج هزار قوای مسلح اسمعیل آقا ترک نمودیم تا ورود به رضائیه مرتبا عقب سر خود را نگاه میکردیم و تصور مینمودیم نیروی اسماعیل آقا در تعقیب ما هستند.این مسافرت یکی از هیجان انگیزترین مسافرت ها بود و به خاطر دارم هر وقت اعلی حضرت مسافرت سلماس را بخاطر می آوردند یک هیجان روحی به ایشان دست می داد.
چندی بعد سرلشگر امیر طهماسبی برایم حکایت می کرد اسمعیل آقا بعدها که دستگیر شده بود به او گفته بود بزرگترین خبط را آنشب مرتکب شده بود.اگر گرد و خاک مختصری بلند میکرد و سردار سپه را از بین می برد بطور حتم تمامی خاک آذربایجان در تسلط او قرار می گرفت و افسوس می خورد که چرا نکرد و با وجودی که تصمیم داشت اگر هم به قتل و کشتار نرسد عده ای از جمله سردار سپه را اسیر نماید.
قمار آن شب او را ازین فکر بازداشت و موقعی به خود آمد که هزاران تومان برده بود و مرغ هم از قفس پریده بود

از کتاب رضا شاه و قشون متحد الشکل

سه‌شنبه، آذر ۲۸، ۱۳۹۱

چرا میگوییم آذری, ترک نیست؟



شهر آرتاویل (اردبیل) به معنای شهر مقدس مرکز آذربایجان در 5000 سال پیش

اَردَبیل (پارسی باستان: آرتاویل) یکی از شهرهای ایران و مرکز استان اردبیل در شمال غربی کشور است. اردبیل یکی از پرآوازه‌ترین نقاط این سرزمین جاویدان است که در میهن عزیزمان ایران واقع شده، امّا در طول تاریخ بسیار طولانی خود، غالبا در مرکز دایرۀ سیاست و اقتصاد روز کشور قرار داشته و دفعات متعدّد حتّی 

مسیر تاریخ ایران را دگرگون ساخته است.

شهرت و اهمیّت اردبیل تنها از آن جهت نیست که چند تن از پادشاهان ایران آن شهر را قرارگاه خود ساختند، بلکه از لحاظ مقدس بودن شهر اردبیل است زيرا یکی از بزرگترین چهار آتش مقدس زرتشت ایران آتشکده آذرگشسب در شهر آرتاويل قرار داشت.. ایران در شمال جنوب باختر و خاور آتشکده بزرگ داشت. البته بسیار بودند ولی این آتشکده چهار گانه اهمیت خاصی داشت. زیرا همانطور که گفته شد به همان اندازه رواج آتشکده ها در گسترش آب و مهرآب ها و
گرمآبه ها اهمیت فراوان داشت که اصول پاکیزگی را پیشاپیش می طلبید.

مرکز پيدايش فرقه صفويه نيز از اردبيل (آرتاويل) بود
سر حلقه فرقه صفویّه، شیخ صفی‌الدین اردبیلی، از این جا برخاست و در همین جا به خاک سپرده شد.

با ظهور شیخ صفی‌الدّین و خاندان صفوی، اردبیل اعتبار ویژه‌ای یافت، به طوری که این شهر در زمان تیمور، دارالارشاد و در زمان سلاطین صفوی با عنوان دارالامان از جایگاه خاصّ سیاسی، اجتماعی و فرهنگی برخوردار گردید. حکومت صفوی بسیاری از هرج و مرج‌ها را که در ایران وجود داشت، برانداخت و یک حکومت دینی و مذهبی را پایه گذاری کرد که به گفته بسیاری از کارشناسان تاریخ، تشکیل دولت یکی از مهم ترین وقایع تاریخ ایران به شمار می‌آید.

واژۀ اردبيل واژه‌ای اوستایی است که از دو کلمه آرتا ( مقدّس) و ويل (شهر) به معنی شهر مقدّس ترکيب شده است. وسعت اين شهرستان ۳۸۱۰ کيلومتر مربّع است و چهرۀ عمومی شهرستان اردبيل متأثّر از ارتفاعات کوهستان‌های سبلان، تالش و بزغوش است که اين عوامل طبيعی سبب محصور شدن آن شده‌اند. اردبيل از مناطق با اهميّت ايران به شمار می‌آيد و دارای آثار و ابنیّه تاريخی و جاذبه‌های طبيعی بسيار زيادی است.

این شهر همچنین مرکز شهرستان اردبیل است. اردبیل از شهرهای باستانی و تاریخی ایران است. این شهر در نزدیکی مرز جمهوری آذربایجان (خاک دزديده شده ايران توسط روسيه تزاري) قرار گرفته‌است و دارای ارتفاع زیادی است و از سردترین شهرهای ایران محسوب می‌گردد که جاذبه‌های طبیعی زیادی دارد. این شهر در ۲۱۹ کیلومتری تبریز و ۵۹۱ کیلومتری تهران واقع شده‌است

اردبیل از شهرهای کهن ایران است که حدود ۵۰۰۰ سال قدمت دارد.در لوحه‌های گلی سومریان به صورت آرتا یا آراتتا ثبت گردیده‌است که خود قدمت شهر را تا ۵۰۰۰ سال میرساند.تمدنی همزمان با سومر در ایران وجود نداشته‌است.] این شهر در زمان حکومت بنی‌امیه مرکز حکومت آذربایجان و در زمان بنی‌عباس مرکز قیام بابک خرمدین بوده است. در سال ۶۱۸ هجری مورد حمله مغولان قرار گرفت.در دوران باستان نیز که ایران به چهار ولایت تقسیم شده بود اردبیل مرکز ولایت باختر شامل آذربایجان (از همدان و ساوه تا دربند در جنوب روسیه و ارمنستان فعلی) بوده‌است.[۱۶] اما در زمان تیموریان و صفویان، نهضت تشیع و جنبش‌های سیاسی ایران از این شهر برخاست. اردبیل در زمان صفویان آباد گردید و به اوج اعتبار، عزت، و عظمت خود رسید، اما پس از انقراض این سلسله در پیشامدها و تحولات تاریخی دوره نادرشاه و اوایل قاجار و به‌خصوص با ورود قشون روسیه به ایران و حوادث دوران مشروطیت، از رونق و اهمیت افتاد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، در ۲۴ فروردین ۱۳۷۲ به مرکز استان تبدیل شد.

مسجد جمعه اردبیل(مسجد جامع اردبیل)-یادگار دوره پیش از اسلام ودوره سلجوقیان
از آثار تاریخی اردبیل که برخی به دوره پیش از اسلام می‌رسد، می‌توان از دهکده آتشگاه، شهر هیر، شهریور، و مسجد جامع اردبیل که در قدیم آتشکده بوده‌است، نام برد. با توجه به این‌که این مسجد، بزرگ‌ترین و قدیم‌ترین مسجد اردبیل است، احتمال می‌رود یکی از واحدهای آن، کتابخانه بوده، ولی در تاریخ اردبیل اشاره‌ای به آن نشده است.

بسیاری از مؤلفان دوره اسلامی، بنای شهر اردبیل را به فیروز، پادشاه ساسانی نسبت می‌دهند و می‌نویسند که اردبیل به دستور این پادشاه، که در سده پنجم میلادی می‌زیست، ساخته شده‌است.فردوسی در شاهنامه بنای اردبیل را به پیروز ساسانی نسبت می‌دهد.

اما تاریخ اردبیل خیلی قدیمی‌تر از زمان فیروز ساسانی است. زیرا که فیروز درسال ۴۵۹ میلادی به سلطنت رسیده‌است و ۳۴ سال قبل از این تاریخ، بهرام پنجم ملقب به بهرام گور در مقابل حمله هیاتله از راه اردبیل به آمل وگرگان و سپس به خراسان رفته و در آن‌جا، خاقان هیاتله را کشته‌است. این موضوع در شاهنامه فردوسی آمده‌است:

چو آگاهی آمد به بهرام‌شاه ، که خاقان به مرو است چندان سپاه
همی راند لشکر چو تزکوه سیل، به آمل گذشت از ره اردبیل

ادبیل در زمان فیروز به دلیل حمله طوایف وحشی شمال (هونها) ویران گردید و به دستور فیروز، آباد گردید و برج و بارو درآن ساخته گردید و از این‌رو بنای آن‌را به فیروز شاه نسبت می‌دهند.

در داستان سیاوش در شاهنامه فردوسی نیز نام اردبیل آمده بود.
در قرن ششم قبل از میلاد زرتشت پیامبر بزرگ ایران ظهور کرد وبرخی تاریخ نگاران نیز آنرا به 3500 سال پیس نسبت میدهند که اشو زرتشت خود در کوه سبلان نیز مدتی به نیایش و پژوهش پرداخته و بخش بزرگ اوستا را همانجا نوشته است
آنچیز که بسیار مهم است دین پیش از زرتشت بوده
که در ایران آسیا و اروپا گسترش داشته و
آن دین و آیین مـِهـر یا میترا بوده است. در اروپا نیز پیش از
مسیحیت این دین و آیین رواج داشته و مرکز اصلی
دین میترا را ایران می دانند.
زیرا آثار باستانی یافته شده از اردبیل ، شهر سوخته ، جیرفت، بخش بزرگی از خوزستان ، دیلمان و....در ایران و افغانستان ، تاجیکستان، شرق ترکیه بخش از پاکستان و هند همگی نشان از آیین مهر پیش از زرتشت دارد و به بیش از 5000 سال میرسد. میترا یا مهر به چهار عنصر اصلی آب باد خاک و آتش احترام قائل بودند و مورد ستایش قرار می دادند
اردبیل (آرتاویل) نیز از مراکز بزرگ مقدس شمال ایران محسوب میشد.
شهر اردبیل به علت نزدیکی به قفقاز و گرجستان و ارمنستان، جایگاه ویژه‌ای داشت به‌طوری که در زمان جنگ‌های ایران و روس در عهد قاجار، اردبیل مرکز استقرار نیرو و ستاد عملیات سپاه ایران در برابر طوایف شمال بوده‌است.

جمعه مسجد اردبیل-۱۳۰۰ ه.ق
کشف تاریخ ۴۰ هزار ساله اردبیل
کشفیات اخیر در خصوص تاریخ اردبیل در منطقه مرادلو اردبیل نشان از کشف تاریخ ۴۰ هزار ساله در اردبیل را به اثبات می‌رساند.محوطه شامل بیش از یکصد تخته سنگ مزین به نقوش صخره‌ای بوده که با بررسی و مطالعه هر یک از آنها زوایای پنهانی از نحوه زندگی و استقرار بشر در این منطقه از کشور نمایان خواهد شد.
یکی از کارشناسان باستان‌شناسی اردبیل گفت: نقوش خمره‌ای یا همان سنگ نگاره‌ها کهن‌ترین آثار هنری بر جای مانده از بشر هستند که قدمت برخی از آنها به ۴۰هزار سال قبل برمی گردد.

باستان‌شناسی اردبیل (آرتاویل)
منطقه اردبیل حداقل از هزاره ششم قبل از میلاد مسکونی بوده‌است. براساس پژوهش، سراسر منطقه از تپه‌های باستانی پوشیده شده‌است. کاوش‌های مقدماتی در برخی از نواحی اردبیل به ویژه در قسمت‌های شمالی و شرقی آن نشان می‌دهد که اردبیل از کانون های مهم فرهنگ مگالی تیک یا سنگ افراشتی بوده‌است. مردم مگالی تیک شرق آذربایجان که ماهیت قومی آن ها می‌باید از عناصر کـــاســـی(بخش بزرگ کیلان نیز کاسی ها هستند و به همین مناسبت دریای شمال ایران بنام کاسپین نام گرفت) و هــــوری بوده باشد، ده ها اثر مگالی تیک پرارزش از خود به یادگار گذاشته‌اند.
کشفیات اخیر در محوطه باستانی شهر یئری مشکین شهر، پرتو تازه‌ای به تمدن و فرهنگ هشت هزارساله اقوام ساکن در اردبیل و اطراف آن افکنده‌است و انتشار نتیجه کشفیات می‌تواند ارتباط تمدن و فرهنگ مگالی تیک اردبیل را با دیگر مناطق ایران و آذربایجان تاریخی و قفقاز و شرق آسیای صغیر مشخص کند.
تصاویر هیکل‌های سنگی شهر یئری با تصاویر هیکل‌ها و سرهای آدمیانی که برروی اجاق‌های نعل اسبی ایغدیر (ایگدیر درشمال شرقی ترکیه در نزدیکی مرز ایران و ارمنستان) نقش بسته، شباهت تام دارد.آثار یافت شده درموزه باستان شناسی اردبیل قرار دارند.

اردبیل درعصر مفرغ
" ايرانويچ ناحيت آذربايجان است. ايرانويچ بهترين سرزمين آفريده شده است. زرتشت چون دين آورد، نخست در ايران ويچ فراز يشت، پرشيتوت و مديوماه (مديا ـ ماد) از او پذیرفتند
علاوه بر ايرانويچ كه برآذربايجان اطلاق يافته، نام با مسماي آذرگشسب نيز به این سرزمین اطلاق شده است كه بنا به خبر شاهنامه، دو آتشكده مقدس به نام آذرگشسب وجود داشته كه يكي در باكو و ديگري در شيز مراغه (تخت سليمان) واقع بوده اند.

آتشكده آذرگشسب باكو همچنان پابرجاست و ظاهراً آنرا بازسازي كرده‌‌اند. روانشاد دهخدا در لغت‌نامه خود، ذيل لغت باكو، شرح مفصلي درباره اين آتشكده آورده است. آتشكدة بزرگ و معروف ديگر در تخت سليمان مراغه قرار دارد به نام «آذرگشسب».
گير شمن (باستانشانس فرانسوی) دربارة آن مي‌نويسد:

«شيز مركز ديني ماد آذربايگان (تخت سليمان امروز) معبد شمال ايران بود در اين معبد جامعه‌اي بسيار قديمي از مغان مي‌زيستند.

در شاهنامه فردوسي هم آمده كه در دوران كيانيان آذربايجان را به نام آتشكده بزرگ و مقدس «آذرگشسب» مي‌خواندند. برپاية سخن فردوسي، كيخسرو پيش از نشستن بر تخت شاهي همراه با پدربزرگ خود كيكاوس به سوي خاك آذرگشسب (آذربايجان )‌روان مي‌شود تا در محراب، آغاز سلطنت خود را متبرك و از خداوند در ادارة امور كشور ياري طلب نمايد:
(لازم به یادآوری است مهرآب همان آب مهر است که پس از حمله اعراب به محراب تبدیل گشت و در واقع همان مهرآب درست است و به آیین مهر یا میترا باز میگردد. زیرا مهر پرستان پیش از نماز با آب دستنماز می گرفتند تا پیش از نیایش و ستایش پاک باشند که بعد توسط سلمان یا روزبه فارسی به محمد آموخته شد که در اسلام رواج دارد. این تذکر را لازم دانستم. جعفرزاده)

چنين گفت خسرو به كاوس شاه

كه جز كردگار از كه جوييم راه

بدو گفت: ما همچنين با دو اسب

بتازيم تا خاك آذرگشسب (سرزمین آذربایجان)

سر و تن بشوييم با پا و دست (وضو گرفتن با مهرآبه)

چنان چون بود مرد يزدان پرست

به زاري، ايا كردگار جهان

به زمزم كنيم آفرين جهان

بباشيم در پيش يزدان به پاي

مگر پاك يزدان بود رهنماي (4)...


آرتوكريستن نيز در تأييد زيارتگاه بودن آن آتشكده چنين مي‌نويسد:

«آتشكده آذرگشسب يا آتش سلطنتي در گنجگ (شيز) واقع در آذربايجان بود كه اكنون به خرابه‌هاي تخت سليمان معروف است و پادشاهان ساساني هم (مانند كيكاووس و كيخسرو به روايت فردوسي) در ايام سختي به زيارت اين معبد مي‌شتافتند و زر و مال و ملك و پیشکار براي آن جا می گماشتند(5)

از نامهاي ديگر آذربايجان «ماد خرد» بوده است. در دوران شاهنشاهي مادها و در آن روزگار، ايران بزرگ را «ماد بزرگ» و آذربايجان را «ماد خرد» مي‌ناميدند. البته اين استان را به روزگار مادها، آتورپاتكان نيز مي‌گفتند.

به نظر استرابو، جغرافي نگار معروف يوناني آذربايجان از نام سرداري به نام «آتورپات» اقتباس شده است. بدين ترتيب كه چون دوران پادشاهي هخامنشيان به پايان آمد، الكساندر ماكدوني(6) به ايران دست يافت، سرداري به نام «آتورپات» در آذربايجان برخاسته، آن سرزمين را، كه بخشي از خاك مادان و به نام «ماد كوچك» معروف بود،‌ از افتادن به دست يونانيان نگاه داشت و آن سرزمين به نام «آتورپاتكان» خوانده شد. (7)

ريشه نام«آتورپاتكان» از آتورپاتن، آتورپات، آذرپات يعني «آذر پاسدار» يا نگهبان آتش است و آتروپاتن لقب هر يك از ساتراب‌ها (استانداران) هخامنشي در اين استان بوده است.

آذربايجان جايگاه بزرگ‌ترين و مقدس‌ترين آتش ايزد افروخته به نام «آذرگشسب» بود كه يكي در باكو و ديگري در شيز مراغه (تخت سليمان امروزي) قرار داشت.

دياكونف در وجه تسميه آذربايجان نوشته است:

«اين نظر بسيار شايع است كه آتروپات «شخص» نيست و لقب كاهني است كه در ماد حكومت مي‌ كرده است و اشتقاق اين كلمه «نگهبان آتش» چنين تعبيري را اجازه مي‌دهد».(8)

البته برخي نيز معتقدند كه در دوران شاهنشاهي مادها و بعد از آن در دوران هخامنشيان تا زمان كوروش كبير، مغان علاوه بر سمت پاسداري از آتش مقدس، شغل استانداري آذربايجان را هم بر عهده داشتند. اين لقب تا زمان حمله اسكندر لقب استانداران بود.

اما آخرين ساتراپ (استاندار) هخامنشي براي جلوگيري از ورود يونانيان به سرزمين آتش مقدس و حفظ حرمت استان آذرگشسب خود را نه استاندار، بلكه پاسدار آتش مقدس يعني «آتروپاتن» خواند و از‌ان پس عنوان و لقب او «آتروپاتن» به صورت نام اين استان درآمد.

احمد كسروي نيز ضمن بررسي نام «آتورپات» واژه «اتور» را همان آذر يا آتش و واژه «پات» را كه بعدها به صورت «پاد» و «باد» درآمد به معناي «نگهبان» دانسته است. اين نام تا پايان عصر ساساني در ايران رايج بوده است چنان كه يكي از موبدان مشهور «آذرباد ماراسپندان» يا «آذرباد مهراسپندان» نام داشته است. اين شخص وزير شاپور دوم، شاهنشاه ساساني و يكي از مفسران اوستا بود. نام اين موبد به صورت «آتربات مانساراسپندان» نيز آمده است.

در ادبيات دري، آتوربات به صورتهايي،‌ آذر آبادگان، آذربايگان و آذربايجان آمده است. چنانكه فردوسي نيز «آذرآبادگان» به كار برده است:

به يك ماه در آذر آبادگان

ببودند شاهان و آزادگان

وز آن جايگه لشكر اندر كشيد

سوي آذر‌آبادگان بركشيد

در كتابهاي عربي نيز آذربايجان و آذربيجان به كار برده شده است.

به هر حال اين كلمه، با اشكال مختلف و تصحيحات آن هر چه باشد بحثي نداريم ولي با توجه به دلايل عقلي و نقلي موجود، آنچه مسلم است مأخوذ از «آتورپات يا آتروپات» نام سردار ايراني و خشثرپاون (شهربان) زمان اسكندر، آذربايجانست و هر وجه يا مبدأ و علتي كه براي پيدايش اين نام كه اكثر مورخان و جغرافي نويسان قديم و معاصر نگاشته‌اند، قابل ترديد است. بدون شك اين نام ايراني است. زيرا در اوستا AterePata ، كه در لغت به معني نگهبان و پناهنده آتش است نام يكي از پاكدينان ايران باستان است و در پهلوي Aturpat آمده است.
زبان مردم سرزمین آتروپات (آذربایجان) نیز به زبان پهلوی بوده
افزون بر اين در ايران باستان نام آذربـُد، آذرپاد و در پهلوي آتروپات (مارسپندان) از اسامي معمول و رايج بوده است. آتورپاتكان همان طوري كه گفته شد، خود از سه كلمه تركيب يافته است. آتور يا آذر به معني آتش و پات يا پاي (پد) از مصدر پاييدن به معني نگهبان و نگهبان كردن و سرانجان «كان يا گان» كه پسوند مكان يا نسبت است با اين توضيح ابهامي كه در اين نام باقي نمي‌ماند و معناي آن «سرزمين يا شهر آذرباد» معناي درست‌تري است كه مي‌توان اطلاق نمود.
در پایان بطور فشرده برای هم میهنانم گفته شود که
سرانجام ترکها که نوادگان مغول و چنگیز هستند با دور زدن
دریای کاسپین (مازندران) از قسمت آران به پایین آمدن
کشتار وحشیانه ایی انجام دادند و سرزمین های ارامنه و آذربایجان ایران و... را اشغال کردند
ترک ها در بخش اعظم ایران شکست خوردند و فقط آذربایجان در اشغال آنها ماند و رفته رفته زبان پهلوی این منطقه که دین زرتشتی نیز داشتند به ترکی گرایش یافت و تا به امروز
نیز مردم آذربایجان جنایت ترکهای غارتگر را از یاد نمی برند.
ناگفته نماند که بخش شرق ترکیه نیز که جز قلمرو ایران بود
به اشغال ترک ها در آمد و تا عربستان نیز حمله ور شدند که
بعدها اتحاد انگلستان با اعراب به فرماندهی لرنس شکست سختی به ترک های عثمانی داند و همان شکست سبب شد که عثمانی ها در اروپا نیز شکست را بپذیرند.
به امید بازسازی مام میهن ایران و بازگشت همه بخش های جدا شده به ایران و حتی بازگشت به زبان اصلی خویش
که پارسی میانه بوده
با سپاس از همه ایراندوستان و مهین پرستان





منابع هایی که بدان اشاره شده است




1- فر تيغ دادگي بندهش (خلاصه اوستا)، گزارنده: مهرداد بهار، صص 28 و152

2- علي اكبر دهخدا، لغت نامه، ج 3، چاپ اول، انتشارات دانشگاه تهران، 1373، ذيل باكو

3- پروفسور گيرشمن، ايران از آغاز تا اسلام، ترجمه دكتر محمد معين، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1349، ص 270

4- فردوسي، شاهنامه، به همت محمد رمضاني، كلاله خاور. جلد 3. ص 95

5- آرتوكريستن سن، ايران در زمان ساسانيان. ترجمه رشيد ياسمي، چاپ دوم، انتشارات دنياي كتاب،1377، ص 190

6- اين شخص همان اسكندر مقدوني است، در نوشته‌هاي باستان، او را به جاي الكساندر، الكسندر مي ناميدند

7- احمد كسروي، كاروند به كوشش يحيي ذكاء، تهران، 1356 ، صص 313 ـ 314

8- دياكونف، تاريخ ماد، ترجمه كريم كشاورز، بنياد ترجمه و نشر كتاب، 1345 ، ص 780

9- احمد كسروي. كاروند، صص 315 ـ 316

10-علي اكبر دهخدا، لغت نامه، ج 1، انتشارات دانشگاه تهران، 1372، ذيل «آتروپات»
 — 

دوشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۹۱

این شبکه صدای آمریکا چه میکند؟



شما تو افغانستان در به در دنبال تروریست می گردید بعد تو آمریکا تروریست رو بغل خودتون می نشونید؟

!! Iranian regimes terrorist agent, now VOA's (Voice of America/Mullah) political analyst


عزیزان این برنامه برای ما و امثال ما تدارک دیده نشده بود این برنامه یه شو تلویزیونی بود که همزمان با موضوع آژانس که احتمالا ازش بهره برداری های دیگه در افکار عمومی یا محافل خاص بشه، زبان من و شما فارسی اینجا رو هم می گن صدای آمریکا بخش فارسی، اما گفتگو به زبان انگلیسی هست و بحث کارشناسی کاملا یه طرف به قول معروف متکلم وحده ، خوب صدای آمریکای عزیز دیگه نظر ما رو برا چی پرسیدی؟ شما که کل گفتگوتون به
زبان انگلیسی بود شما که بحث یه نفره بود و کارشناس منتقد جلو ایشون نذاشتید...؟ واقعا دیگه نظر ما برا چی بود منت می خواهید سر مردم بذارید یا مردم رو واقعا هنوز دهه پنجاهیی حساب کردید؟ شما خیلی راحت می تونید از یه تروریست پژوهشگر بسازید همونطور که تو جنبش سبز اوباما به جای حمایت از مردم پشت پرده به آیت الله چشمک می زد اما چطور تو تونس و مصر یک ماهه کارو تمام کردید ؟ شما چطور جلو قربانیان حادثه میکونوس می تویند سر بلند کنید که به یه تروریست لقب پژوهشگر می دهید ما مشکلی از بابت اینکه به ایشون میکروفون دادید نداریم مشکل ما اینه که به شعور ما توهین می کنید و قصاب رو جای استاد دانشگاه به ما می خورونید ، چقدر چشمک زدن به جمهوری اسلامی؟ تا کی عشوه گری برا رژیم ، شرم اوره من دیشب برای شما با احترام یه نظر گذاشتم واقعا فکر نمی کردم همه مردم ایران سر کار هستن و مصاحبه اصلا برای مردم ایران نیست .شرم بر این تظاهر در کشوری که دولتمردانش دم از دموکراسی می زنن و چکمشونو رو روی خون مردم ایران می ذارن و دست دوستی به تروریست می دن ولی کاش درس می گرفتید از تاریخ و همون طور که بعضی کشورهای اروپایی تا ابد چهره زشت استعماری و فریب کارانه در ذهن ایرانی به جا گذاشتن دست کم آمریکا اینقدر هوشیار باشه بیش از این خودش رو در افکار عمومی ایران به دره سقوط نکشونه، لطفا بیش از این به شعور ما توهین نکنید ما به اندازه کافی توهین از بلند گوهای رژیم شنیدیم ،شما تو افغانستان در به در دنبال تروریست می گردید بعد تو آمریکا تروریست رو بغل خودتون می نشونید؟ فکر نمی کنید یه کم دموکراسی بازیچه اهداف شما شده؟ اینجا صدای کجاست؟ صدای تبعیض و توهین و محفل گپ زنی با قاتلین ملت ایران یا بنگاه خبر پراکنی ازاد؟؟ سه سال از جنبش مردم ایران گذشته لطفا یه نظر سنجی راجب عملکرد خودتون در این سه سال گذشته بکنید تا ببینید چه اندازه مردم دیدشان نسبت به شما تغییر کرده

Mahistan Bakhtiari

شنبه، آذر ۲۵، ۱۳۹۱

یک روایت از سرور بابک میهن دوست



پهلوی ستیزان، و دشمنان با سامانه-ی پادشاهی، با زبان و دبیره-یِ(خط) پارسی نیز دشمن بودند و هستند.
زبان پارسی، یکی از پایه هایِ هستی و کیستیِ(موجودیت و هویتِ) ایران و ایرانیان است.
و...دشمنی با زبان و دبیره-یِ (خط) پارسی، دشمنی با ایرانیگری(ایرانیت) است.
زمانی که ما می گفتیم، دشمنان با سامانه-ی پادشاهی و دشمنان با پهلوی، همان دشمنان با ایران هستند، برای همین بود.

****************************************

درودِ من(بابک)، پیشکش بادا... به شماگرامی یارانِ همیشه همراه و بسی ارجمندم.
اگر یادتان باشد، به شما دوستان خوبم گفته بودم که من، افزون بر(علاوه بر) کنشگری(فعالیت) در چهره نما(فیس بوک)، در تالارهایِ گفتمانِ(تبادل نظرِ) بیرون از این جهان رُخنامه (فیس بوک) نیز، هَموَند (عضو) هستم .

در یکی از همین تالار های گفتمان، با کاربرانِ کم دانش و نابخردی در کارزارم، که اینان دشمن با خاندان ایرانساز پهلوی هستند و همین ناکَسانِ فرومایه و بسیار دشنامگوی پهلوی ستیز، افزون بر دشمنی با سامانه-یِ پادشاهی، از پیروان خُشک سر و ستیهنده-یِ(متعصبِ) محمد مصدق نیز هستند.

در جُستارهای(تاپیک هایِ- مطالبِ) گوناگون در همان تالار، بارها و بارها با این پهلوی ستیزان انیرانی، نبرد نوشتاری داشته ام.

بگذریم...

اکنون، می خواهم شما یاران گرامیم را با یکی دیگر از نشانه ها و ویژگی هایِ (خصوصیاتِ) ایرانستیزانه-یِ این پهلوی ستیزان، آشنا کنم.

و آن چیست؟؟
دشمنی با زبان و دبیره-یِ(خط) پارسی!!!

آری...، شوربختانه، این انیرانیان که دشمن با سامانه-یِ پادشاهی هستند، با زبان و دبیره-یِ(خط) پارسی نیز دشمنی دارند.
و زبان پارسی، یکی از پایه هایِ مهادینِ(اصلیِ) هستی و کیستیِ(موجودیت و هویتِ) ایران و ایرانیان است.
و دشمنی و آفند(حمله) به این نمادِ میهنی و چِبودیِ(هویتی) ما ایرانیان، دشمنی با فرهنگ و هستی(موجودیت) ایران و ایرانی است.

درآن تالار گفتمان(تبادل نظر)، کاربری به نام"پسر ایرونی!!!" یا بهتر بگویم" پسر ناایرانی" که یکی از پهلوی ستیزانِ دشمن با سامانه-ی پادشاهی است، شمشیر کُند و زنگ زده اش!!! را بیرون کِشیده است و من(بابک) را شاه اللهی!!! نامیده است و به زبان و دبیره-یِ(خط) پارسی، تازیده است(حمله کرده است).

این شما و این هم؛ آنچه گذشته است:

------------------------------------------------

پسر ناایرانی! :{{ به پارسی سخن می گوییم. ولی به خط عربی می نویسیم نه خط فارسی!
آقای دانشمند تو دنیا چیزی به اسم خط فارسی نداریم. خط پارسی!؟ چه چیزایی كه از شاه الله ها شنیده نمیشه...}}

------------------------------------------------

و این هم پاسخ من به این نادان:

خودم(بابک) : {{ ای پسرناایرانی دشمن با فرهنگ و کیستیِ(هویت) ایران و ایرانی، با تو هستم، خوبِ خوب،آن چشم و گوشت را باز کن و ببین چه می گویم و چه می نویسم:

از نوشتارت پیداست که از بیخ و بُن یک ایرانستیز جدایی خواه (تجزیه طلب)هستی.
انیرانیان ایرانستیزِ جدایی خواهِ (تجزیه طلبِ) پان تُرک و پان کُرد و پان اَرَبِ(عربِ) دشمن با ایران، همانند تو هستند و با زبان پارسی (فارسی) و هستی و کیستی آن ،دشمن هستند.
و اینجا نشان دادی که ایرانی نیستی.

هیچ ایرانی راستین و میهن پرستی، چون تو تیشه بر نمی دارد و به ریشه-ی ایران و فرهنگ و نمادها و کیستی اش(هویتش) نمی زند.

تو چگونه خودت را ایرانی می دانی که نوشته ها و دیدگاه هایت همانند دشمنان ایران است؟؟ }}

----------------------------------------------

و سپس؛ پس از تودهنی زدن به این ناکَسِ فرومایه که مانند یک دستگرمی! در آغاز نبرد بود، اینگونه این انیرانیِ دشمن با خاندان پهلوی را رسوا کردم :

---------------------------------------------

بازگفت(نقل قول) از خودم (بابک) :

من(بابک) به پارسیِ سره و تبارمند و پالایش شده ازواژگان بیگانه؛ سخن می گویم و می نویسم .
و ایرانیان، به زبان پارسی(فارسی) سخن می گویند و می نویسند.

در زبان پارسی سره، "خط" را دبیره یا سمیره می گوییم و می نویسیم.

بسیار خُب.

انیرانیان ایرانستیز جدایی خواه(تجزیه طلب) و مُشتی ناهوشیوار نشخوار کننده-ی سخنان آنان، داومندند(مدعی هستند) که دبیره-یِ(خط) پارسی در جهان، هستی(وجود) ندارد و این دبیره ای(خطی) که ما ایرانیان به آن می نویسیم، همان دبیره-ی(خط) اَرَبی(عربی) است.

هر کَس چنین یاوه ای را بگوید نشان می دهد که افزون بر نداشتن دانش و خِرَد، با ایرانیگری(ایرانیت) هم دشمنی دارد.

این ایرانستیزان چنین دیدگاهی دارند که : دبیره-ی(خط) پارسی، همان دبیره-یِ(خط) اَرَبی (عربی) است!!!!.

و سپس برخی از آنان چنین می گویند که: دبیره-ی(خط) اَرَبی( عربی) بازمانده-ی دبیره-یِ(خط) کوفی است.

بسیار خُب.

و پاسخ من(بابک میهندوست) به این ایرانستیزان بی دانشِ دشمن با ایران، این است:

هستی داشتنِ(وجودِ) دبیره ای به نامِ " خط عربی" خودش از بیخ و بُن، جای پرسش دارد .

تا پیش از آفند(حمله-ی) تازیانِ مسلمانِ خونخوار اَرَب(عرب) به ایرانزمین اهورایی، هیچ نشانی از بودن و هستی داشتنِ(وجودِ) دبیره(خط) و آموزش و پرورش در میان تازیان عرب ، دیده نشده است.

تازیان اَرَب(عرب) مسلمان، از فرهنگ و دانش به دور بوده اند و دانشی نداشتند که بخواهند دیوانسالاری و نگارش و نوشتن و دبیره(خط) دیوانی داشته باشند.

ای "پسر ناایرانیِ" دشمن با ایران و فرهنگش، با تو هستم، خوبِ خوب، نوشته های من را بخوان که یک سخن را چندبار نگویم :

تازیانِ اَرب(عرب) به گواهی تاریخ راستین(واقعی) هرگز از خودشان دبیره ای(خطی) نداشته اند و این دبیره ای(خطی) که به نام دبیره-ی اَرَبی(عربی) می شناسیم، دبیره ای (خطی) نیست که سازندگانش اَرَب(عرب) باشند.

اگر زبان اَرَبی(عربی) به این دبیره(خط) نوشته شده است؛ این نشانه و فرنودی(دلیلی) نمی شود که این دبیره(خط) را اَرَبی(عربی) بدانیم و بنامیم.

خود دبیره-یِ(خط) کوفی که آن را مادر دبیره-یِ(خط) اَرَبیِ(عربی) کنونی می دانند، برگرفته شده از دبیره-یِ (خطِ) پهلوی و اوستایی است.

ایرانزمین اهورایی ما، گهواره-یِ شهریگری(تمدن) و نوشتن و دانش بوده است.
این ما ایرانیان بوده ایم که دانش و شهریگری(تمدن) و دیوانسالاری و دبیره(خط) داشته ایم.

این ما ایرانیان بوده ایم که زبان و دبیره-یِ رسا و اسپور(کامل) پهلوی و اوستایی را داشته ایم.

وات ها(حروف) دبیره-یِ(خط) کوفی که مادر این دبیره ای است که به نام اَربی(عربی) می نامند، برگرفته شده از دبیره های پهلوی و اوستایی است.

دبیره-ی(خط) پارسی کنونی که به آن می نویسیم، بازمانده-ی همان دبیره-ی پهلوی اوستایی دیرینمان است و این تازیان اَرب(عرب) بوده اند که دبیره(خط) از خودشان نداشته اند.

نویسندگان و دیوانسالارانی که به ناچار در زیر فشار و شمشیر و ستم تازیان مسلمان اَرَب(عرب)، با آنها کار می کردند، دبیره ای(خطی) به نام "کوفی" را ساختند و خود این دبیره-یِ(خط) کوفی که مادر این دبیره ای است که به نام دبیره-ی اَرَبی(عربی) می شناسیم، از بیخ و بُن برگرفته شده از دبیره-ی پهلوی اوستایی است.

پس، زبان ما پارسی است و دبیره-ی(خط) ما نیز بازمانده ای از همان دبیره-ی دیرینمان است.

بگذریم...

گمان نمی کردم که برخی ها همانند این پسر "ناایرانی"، تا این اندازه از ایرانی بودن دورباشند.

اکنون نشان داده شد که اینها دشمن با فرهنگ و کیستی(هویت) ما ایرانیان هستند.

کاربرانی به نام پسر ناایرانی!!! و دیگرانی همانند او، ایرانستیز هستند.
چون، سخنان و نوشته هایشان، همانند سخنان دشمنان ایران است.

زمانی که ما می گفتیم، دشمنان با سامانه-ی پادشاهی و دشمنان با پهلوی، همان دشمنان با ایران هستند، برای همین بود.

آری...

اگر کَسی ایرانی راستین باشد، چنین دیدگاه هایی ندارد.

من(بابک) در بسیاری از جاها، با اینگونه انیرانیان کارزارها داشته ام و می دانم که روش و مَنِش اینان چیست.

اینها با یکپارچگی سرزمینی ایران(تمامیت ارضی ایران) ، با زبان پارسی، با میهنی بودن و آیینی بودن( ملی بودن و رسمی بودن) زبان پارسی و با سامانه-ی پادشاهی، دشمن هستند.

بسیاری از اینها فدرالیست هستند.
بسیاری از اینها جمهوری خواه هستند.
و بسیاری از اینها، جدایی خواه(تجزیه طلب) هستند.

نوشته ام را در اینجا به پایان می رسانم.

پاینده باد ایرانزمین اهورایی.
زنده باد ایرانی میهن پرست.
و برافراشته باد..درفش سه رنگ شیر و خورشید نشان، در کنار درفش دیرین کاویانی، به همراه نماد نیاکانی؛ فرَوَهَر، در جای جایِ ایرانزمین ورجاوند.

ایدون باد(چنین باد) و ایدون تَرج باد.
جاوید شاه.

{{یک بازنمود بایسته(توضیح واجب): در زبان و دبیره-ی(خط) دیرین ، نژاده(اصیل) و باستانی ما ایرانیان،نامِ سرزمین "عرب ها" به گونه-یِ (به شکلِ)" اَرَبایَ" نوشته می شده است.
و نامِ مردم آن سرزمین، اَرَب نوشته می شده است. و این همان اَرَبی است که من(بابک) در این نوشته ام در برابر دید شما خوانندگان گذاشتم. ساسانیان نیز ، این واژه را اَرب می نوشته اند و درستش همین است که اینگونه نوشته شود که شوربختانه اکنون بیشینه-ی مردم، این واژه را عرب می نویسند نه اَرَب..}}

(( بابک میهندوست))

------------------------------------------------

دوستان گرامی و ارجمندم، این بود آنچه گذشت...
و دیگر نشانی از این کاربر پهلوی ستیز در آن جستار پیدا نشد که نشد!
و سخنی نداشت که بگوید.
شرمش باد... که اینگونه با ایران و نمادها و کیستیِ(هویتِ) بنیادینش می ستیزد.
و اینها بخشی از همانهایی هستند که خودشان را شیفته و سینه چاکِ بینشی فریبنده به نام "مردم سالاری"(دموکراسی!!!) می دانند و دَم از آزادی!(کدام آزادی؟) می زنند.

این کاربر و بسیارانی همانند او، پشت نام و رُخپوشه ای(نقابی) به نام "مردم سالاری" (دموکراسی) پنهان شده اند و با ابزاری به نام هوده-ی گزینش سرنوشت(حق تعیین سرنوشت) و سینه زدن برای تیره هایِ(اقوام ایرانی) و سینه چاک دادن برای جمهوری خواهی! و فدرال خواهی! اینگونه با زبان و دبیره-ی(خط)پارسی دشمنی می کنند که دیدید.

دشمن با خاندان ایرانساز پهلوی هم که هستند.
تاجایی که بتوانند نیز، دشنام و ناسزا به پادشاهان میهن پرست پهلوی می گویند که ننگشان باد... که سرشت ناپاک و انیرانی خودشان را به نمایش همگانی می گذارند.
میهن پرستی را بد می دانند!!!
میهنی و آیینی بودن(ملی بودن و رسمی بودن) زبان میانوند(مشترک) همه-ی ما ایرانیان، "زبان پارسی" را نمی پذیرند و با آن دشمنی می کنند.
بسیارانی از اینان خود را "جمهوری خواه! "می دانند.
بسیارانی از اینان "فدرالیست" هستند.
و بسیارانی از اینان، شیفته-ی بُت بزرگشان "محمد مصدق" هستند.

آن "احمد شاملوی" انیرانی را نیز بسی بسیار! می ستایند، بدون آنکه نگاهی به کارنامه-ی سیاه و تباه این گجستک بیاندازند.

و.... و... و...

بگذریم...
سخنم به درازا کشید.
ای بسا که خسته شده باشید.
به هر روی... سپاسدارِ(قدردان) همراهی شما خواننده-یِ گرانمایه هستم و ارجگزارتانم.
از این که چون همیشه، با بردباری و شکیبایی پیگیر بودید ، سپاسگزارِ یک به یکِ شما گرامیانم هستم.

به شمایاران، بدرود می گویم تا گپ و گفتی دیگر در جستاری دیگر...

بدرود.

{با مهر : بابک میهندوست.}

25 آذرماه چه روزیه؟



اوباش سیاسی نما، برای آنکه مردم را برای تغییر روز مادر از 25 آذر به روز تولد خمینی راضی کنند، شایع کردند که ((روز مادر زمان شاه در واقع روز تولد زن شاه است)). و با تبلیغات وسیعشان سرپوش بر روی حقیقت که این روز را به افتخار روز تاسیس (((بنگاه خیریه، و زایشگاه مادران و نوزادان))) روز مادر نام نهادند، گذاشتند و مردم هم براحتی پذیرفتند. چون تاریخ ما را همیشه باید دیگران بنویسند و ما خود هرگز با تاریخ 
میانه خوشی نداریم.

بنگاه حمایت مادران و نوزادان
از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

بنگاه حمایت مادران و نوزادان پس از جمعیت شیر و خورشید سرخ ایران از باسابقه‌ترین نهادهای نیکوکاری ایران بود. این بنگاه در ۲۵ آذر ۱۳۱۹ به فرمان رضا شاه کار خود را آغاز کرد.

بنگاه از سال ۱۳۳۸ فعالیت‌های خود را گسترش داد. ریاست این بنگاه را فرح پهلوی بر عهده داشت. این بنگاه از سال ۱۳۴۲ و ۱۳۴۳ به ایجاد زایشگاه‌های نوین و رایگان در شهرهای دوردست و روستاهای دور و نزدیک و هم چنین ایجاد آموزشگاه‌های مامایی و آموزشگاه‌های بهیاری پرداخت.

از آغاز انقلاب شاه و مردم تا پایان دهه نخستین آن اقدامات دیگری در زمینه‌های مختلف پزشکی و درمانی و بهداشتی اجتماعی و نیز آموزشی و تربیتی داشته که همه آنها بطور رایگان در راه حفظ مادران و نوزادن قرار می‌گیرد.

از جمله این فعالیت‌ها بنیاد بخش بهداشت و تنظیم خانواده بنگاه می‌باشد. که از سال ۱۳۴۶ برنامه اساسی خود را آغاز نمود. مددکاران و مددیارانی که در آموزشگاه بهیاری فرح آموزش یافته‌اند به خانه‌های مادران بستری در زایشگاه‌های بنگاه می‌روند و راهنمایی‌های لازم را برای استفاده از راه‌های جلوگیری و پشگیری از بارداری‌های پی در پی و هم چنین در طرز درست نگه داری از نوزاد خود و تغذیه درست و برنامه‌های بعدی مایه کوبی را به آنها می‌آموزند.

آموزشگاه مامایی بنگاه حمایت مادران و نوزادان در سال ۱۳۴۳ گشایش یافت. هدف این آموزشگاه تربیت کادر مامایی برای خدمت در زایشگاه فرح و دیگر زایشگاه‌های بنگاه، سازمانهای خیریه و بیمارستانهای دولتی در تهران و شهرستان‌ها و روستاها می‌فرستد.



آموزشگاه بهیاری فرح
آموزشگاه بهیاری فرح آمورشگاهی است وابسته به بنگاه که از سال۱۳۳۶ بنیان شد. هر سال این آموزشگاه بهیار مورد نیاز بخش‌های زایشگاه‌های بنگاه و بهیار برای کادر پزشکی دیگر سازمان‌های خیریه و بیمارستان‌های وابسته به دولت و یا بخش خصوصی را تربیت می‌کند.

زایشگاه تهران یا زایشگاه فرح دارای دویست و پنجاه تخت برای مادران و دویست و پنجاه تخت برای نوزادان است و پر مراجعه‌ترین زایشگاه می‌باشد. هر ده دقیقه به طور میانگین یک نوزاد در این زایشگاه چشم به دنیا می‌گشاید. همه خدمات در همه زایشگاه‌های بنگاه رایگان است و به علاوه مادر و نوزاد نیز سلامت به منزلشان با خود روی زایشگاه باز می‌گردند.

زایشگاه هزار تختخوابی نظام آباد در شمال شرقی تهران که در کنار آن مرکز ویژه آموزشگاه‌های مامایی و بهیاری ساخته شده‌است. ساختمان این زایشگاه در زمینی به مساحت چهل و سه هزار متر مربع بیا گردیده و یازده طبقه دارد. این زایشگاه بسیار مجهز است و برای زایمان‌های غیر طبیعی و جراح‌های زایمان‌های غیر طبیعی از متخصص‌ها و بهترین دستگاه‌ها استفاده می‌شود.

زایشگاه خیابان پاستور تهران و دیگر زایشگاه‌های ساخته شده در شهرها و روستاهای ایران هما نند سرخس، چادگان، چالشتر، ایذه، قروه، بابل، ایرانشهر، رشت و ساوه و غیره شبانه روز و به رایگان با همه امکانات در خدمت مادران و نوزادان این شهرها و شهرک‌ها و دهات اطراف آن می‌باشند.

جمعه، آذر ۲۴، ۱۳۹۱

من یک فمینیست هستم!



اولین بارقه های های فمینیسم من در سن کودکی زده شد , وقتی دیدم که مادر بزرگم پسرهای فامیل را شومبول طلا خطاب می کند و آنها حق دارند با شورت دور حیاط بدوند ولی اگر من جوری بنشینم که دامنم درست نباشد همه بسیج می شوند تا دامن مرا روی پاهای کودکانه و بی خبرم بکشند و مدام گوشزد کنند که درست بنشین. ذهن پنج سالهٔ من نفهمید ( هنوز هم نمی فهمد) که چرا آن چیزی که وسط پای پسر 
عمه ام است باید با لفظ طلا آراسته شود ولی آن چه من دارم مایهٔ شرمساری است و باید پوشانده شود. ذهن پنج ساله من حتی وقتی ده ساله شد نفهمید که چرا آنها باید راحت ته کوچه دوچرخه سواری کنند و من با هزار مکافات و یواشکی رکاب بزنم و روپوش و روسری ام مدام توی چرخ گیر کند و زمین بخورم و همه به من بخندند. او هرگز نفهمید چرا وقتی بالغ شدم و آن دو جوانه سرکش در سینه هایم رویید باید آن را زیر مقتعه ی چانه دار بلند و روپوش گشاد پنهان کنم و قوز کنم تا برجستگی های بدنم را از چشم ها بپوشانم.

ذهن من هرگز نفهمید چرا هرچه مربوط به زنانگی من است زشت و پنهانی و گناه آلود است و هرچه مربوط به مردانگی پسر هاست قابل افتخار و ستودنی است.

ذهن من هنوز پنج ساله است، نمی فهمد چرا به عنوان یک دختر٬ ناقص و نیمه است٬ نمی فهمد چرا همه برایش دنبال شوهر می گردند فکر می کنند که بدون مرد کامل نیست. نمی فهمد چرا مادرش مدام می پرسد این پسره کیه که هر شب زنگ می زند؟ اگر دوستت داره باید بیاد خواستگاریت. او انقدر بچه است که فقط برای پوز زنی مادرش به آن پسر می گوید بیا خواستگاریم والکی الکی زن مردی می شود که دوستش ندارد. او حتی نمی فهمد چرا درخانوادهٔ ها ، مردها یک طرف مجلس عرق می خورند و بحث سیاسی می کنند و زن ها طرف دیگر ظرف می شورند و مزخرف می بافند.

او نمی فهمد که چرا شوهر التماس می کند که لطفا جلوی فامیل من سیگار نکش وقتی خودش می کشد. او نمی فهمد چرا سیگار کشیدن مرد درست است و سیگار کشیدن زن نا درست. او نمی فهمد چرا وقتی زنی مردش را نمی خواهد سالها باید دنبال طلاق بدود در حالیکه اگر مرد بود در یک هفته می توانست زنش را طلاق بدهد . ذهن من هنوز پنج ساله است. این ذهن پنج ساله دو برابر پسر های هم دوره اش زحمت کشید تا دانشگاه برود . مجبور شد از زبان یک پزشک ( که زن بود ) بشنود که « پیش دکتر زن نرو، زن ها همه بی سوادن» و هیچ نگوید و دم نزند. مجبور شد دو برابر تلاش کند تا نامش نصف اعتباری که باید را بیابد. مجبور شد دو برابر مردها خوب رانندگی کند تا مبادا تصادف کند و این جمله را بشنود که « زن ها دست به فرمون ندارند ».مجبور شد دو برابر مردهای دور و برش کار کند و دو برابر آنها موفق شود و دو برابر آنها پول در بیاورد و آخر هم بقول عمه بلقیس « زن بی سر پرست» نامیده شود. از همهٔ اینها گذشته، نگارنده زن خوشبختی محسوب می شود. در خانواده ای مرفه و غیر مذهبی بدنیا آمده ، امکان تحصیل و امکان فرار از آن چهارچوب های غیر منصفانه و زشت را داشته است . او هرگز کتک نخورده و نفقه نخواسته و حضانت طفلی را از دست نداده است.

با این همه زخمی وخسته است

خسته است از اینکه از زبان مردهای بی خاصیت و احمقی که نصف ضریب هوشی او را ندارند شنیده است که زن ها منطق ندارند، زن ها طنز ندارند، زن ها دست به فرمان ندارند. خسته است از جامعه ای که اگر زنی مورد تجاوز قرار بگیرد زن را مورد خطاب قرار می دهد که چرا حجابت کامل نبود و مقصر می شمارند که مرد را گناه انداخته و از مرد نمی پرسد که چرا مثل یک حیوان رفتار کرده است. خسته است از جامعه ای که اگر زنی مورد خیانت قرار گرفت به او توصیه می کند که صبوری کند و خانمی پیشه کند و بیشتر به مردش توجه کند،.

خسته است از جامعه ای که سزای خیانت در آن برای مرد توجه بیشتر و برای زن سنگسار



خسته است از جامعه ای که زن هایش قوز کرده و ترسیده و تهدید شده اند و مردهایش با افتخار لگن خاصره شان را جلو می دهند و به شومبول های طلای خود می نازند و به خودشان جرات می دهند به زن ها یی که دو برابر آنها قد کشیده اند لقب کوتولگی بدهند. خسته است از جامعه ای که زنهایش به کوتولگی خود افتخار می کنند و حاضرنیستند بهای قد کشیدن شان را بپردازند و هنوز افسوس تازیانه و تسبیح و ته دیگ را می خورند. بر او ببخشایید اوخسته است ازجامعه ای که حتی معنی فمنیست را نمی داند.

میزان و معیار آزادی هر اجتماعی، آزادی زنان آن اجتماع است. 


چهارشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۹۱

تلگراف پیشه وری به اربابان خود در شوروی



بررسی مدارک و اسناد نشان می دهد که پیشه وری در پیوند با اربابان خود در کاخ کرملین، بسیار چاپلوس و فرومایه برخورد می کرد. برای نمونه به تلگراف آقای پیشه وری به میر جعفر نخستین دبیر حزب کمونیست اران (کشور آذربایجان جعلی) شوروی بنگرید:

پدر عزیز و مهربان میرجعفر باقراف. خلق آذربایجان جنوبی که جز لاینفک آذربایجان است، مانند همه خلق‌های جهان، چشم امید خود را به خلق بزرگ شوروی و دولت شوروی دوخته‌است.

برگرفته از کتاب، پان ترکسیم، ایران و آذربایجان نوشته ی محمدرضا محسنی، نشر سمرقند، ص33


روایت 21 آذر از کتاب پاسخ به تاریخ




قوام دربازگشت از شوروی با قراردادیکه در جیب داشت مذاکره با شورشیان را آذربایجان را آغازکرد.
اوحتی از من تقاضا داشت که با ارتقاء درجه افسران شورشی موافقت کنم و به هریک از آنان دودرجه بدهم... بطوریکه مثلا یک نفر با درجه ستوان یکمی تبدیل به سرگرد شود و مواردی شبیه این .

ولی من در جواب گفتم :((ترجیح میدهم دستم قطع شود و چنین فرمانی را امضا نکنم....))

در آن موقع فرماندهان ارتش به استثنا رزم آرا به من توصیه میکردند از هر گونه اقدامی که باعث تحریک روس ها به مداخله نظامی در ایران میشود خودداری کنم.

ولی من علی رغم این توصیه ها تصمیم گرفتم برای فتح مجدد آذربایجان دست بکار شوم.این تصمیم را علی رغم آنکه به نظر اغلب رجال و فرماندهان تصمیمی ناشیانه و تهوربیجا می آمد بر اساس اطلاعات واقعی اتخاذ کرده بودم زیرا میدانستم شورشیان با اینکه از نظر تسلیحاتی قویتر از ما قوای نظامی ما نبودند ولی بنا داشتند در آینده نزدیک با دریافت تسلیحات جدید و پیشرفته خود را تقویت کنند.برای این منظور گروه هائی را برای آموختن فنون هواپیمائی و زرهی به شوروی فرستاده بودند و این عده ظرف یکسال عملا در خدمت شورشیان قرار می گرفتند.
علاوه بر آن من ترجیح میدادم خطر شرکت در یک نبرد شرافتمندانه را پذیرا شوم ولی هرگز پادشاهی نباشم که اورا به نوکر صفتی و سر افکندگی بشناسند.
با وجود این جرج آلن سفیر آمریکا در ایران که از دوستان بود و حمایتم میکرد به من هشدار داد و گفت:ایالات متحده صد در صد با نظر شما موافق است اما هرگز حاضر نیست به خاطر شما در گیرجنگ با شوروی شود....
البته من هم چنین انتظاری نداشتم ولی احساس کردم که همه ملت پشت سرم قرار دارند.
و دلیل آن نیز وجود گروه کثیری از داوطلبان بود که برای نبرد با شورشیان اظهار تمایل میکردند.
بعد هم وقتی قوام نخست وزیر از سیاستی که در پیش گرفته بود چشم پوشید و با تصمیم من در مورد غلبه بر شورشیان همراه شد برنامه حمله را آغاز کردیم .
برای آنکه بدانم برنامه حمله چگونه پیش می رود همراه جنرال رزم آرا که همواره ازمن پشتیبانی می کرد چند بار بر فراز صحنه های عملیاتی پرواز کردم گاه با یک هواپیمای کهنه خارج از رده گاه با هواپیمای کوچک دو موتوره (بیج کرافت) که البته هیچکدامشان دستگاه رادیوئی بی سیم نداشتند.
تا سر انجام قوای دشمن را که تحت فرمان پیشه وری عمل می کردند و مرید روس ها بودند سه پاره شدند و از هم پاشیدند.به دنبال آن نیز پیشه وری به اتفاق همدستانش از مرز گذشت و به شوروی گریخت.

از کتاب پاسخ به تاریخ محمدرضا شاه پهلوی