41- در کشاکش کیش و کشور پس از یورش عرب بادیه، باید به این نکته ی میهن سالارانه به ژرفی نگریست:
میراث و دستاورد انسانی را بر دو گونه میدانند: مادی (تمدن) و معنوی (فرهنگ). در نامگزاری تمدنها باید به سرزمینها و مردمان چشم داشت و در نامخوانی فرهنگها ست که میشود از کیشها نیز یاد کرد. همانگونه که نداریم یا کم داریم که بگوییم: تمدن زرتشتی یا یهودی یا مسیحی یا بودایی... به همینگونه نام بردن از تمدن اسلامی (و نه فرهنگ اسلامی) نادرست است به ویژه که کیش را همراه با کشور یاد کرده و اصطلاح و زبانزد ایرانی - اسلامی را به کار ببریم. پس باید بگوییم: تمدن ایرانی - عربی/ که ان نیز نادرست است زیرا تازیان تمدنی نداشتند. و یا بگوییم: فرهنگ مزدایی - اسلامی/ که ان نیز ناهمگون است. بنابراین درست ترین نامگانه: ایران دوره اسلامی میباشد و هرآنچه که در تمدن این دوره به چشم میخورد برگرفته از ایران باستان به ویژه دوران شکوهمند ساسانیان است. از آنجا که در دوران اسلامی یکی از بزرگترین ویژگیهای فرهنگ ایرانی زبان جهانگیر پارسی بود میتوانیم این دوران را به نام ایران پارسی نیز بخوانیم.
تا دیدگاه شما خوانندگان گرامی چه باشد؟
42-ایرانی ها با حفظ هویت خودشان به اسلام درآمدند و این، کار ساده ای نبود چون در امر هویت، دین (اسلام) مهمتر از سرزمین (ایران) بود. [شاهرخ مسکوب: هویت ایرانی و زبان فارسی]
با فروپاشی ساسانیان، کشور ایران در راهی ناآشنا و جدا از آنچه که هزاران سال پیموده بود، فرو افتاد و هویت ایرانی دچار پیچ و خمهایی دردناک و دشوار گردید. ایرانیان دستخوش روان پریشی و شکاف شخصیت میان کیش نوین و کشور کهن خویش شدند. و سرانجام «شاهنشاهی ایرانی» بود که به پای «خلافت عربی» قربانی گردید؛ اگرچه ناهمسو با بسیاری از سرزمینها، هرگز جامه عربیت را یکسره بر خود نپوشانید و با پوششهای شعوبیه و شیعه، به پایداری پرداخت و از ورای چهارده سده، فروزهاش را به یک «اقلیت ملی» رسانید. و اگرچه خونینترین برخوردهای داخلی میان ایرانیان باستانگرا و اسلامگرا رخ داد و تا دوران کنونی هنوز بحث و جدل ادامه دارد... رویهم رفته ایرانیان در چهار سنگر با تازیان در رویارویی بودند:
۱. جبهه نظامی: جنبشهای رنگی، قرمطیها و باطنیها و غیره.
۲.جبهه سیاسی: تشکیل دولتهای ایرانی در دل حکومتهای عربی ـ اسلامی، و شهریاریهای مستقل.
۳. جبهه فرهنگی: شعر عربی و پارسی در ستایش فرهنگ و تاریخ ایران، ترجمان متنهای پهلوی به عربی... که همگی برای به رخ کشیدن پیشینه ایرانی در برابر تازی بود.
۴.جبهه مذهبی: پیدایی فرقه های شیعه و رویارویی با مذهب رسمی خلافت.
43- میهن سالاری گونه ای بنیادگرایی مثبت است. اگرچه نامگانه ی : بنیاد گرایی بار منفی وغیر دموکراتیک به خود گرفته اما واقعیت این است که همه کشورها و مردمان به گونه ای در فرهنگ و آیین و بینش خود، بنیادگرا هستند. مهم اینجاست که بنیادگرایی در کدامین سو و آرمان باید باشد؟ در سده ی پیشین میلادی بنیادگرایی های ایدئولوژِیک در فرجام شکست خوردند زیرا نمیتوانستند با اندیشه های جهان وطنی شان، هویت ملی و آماج میهنی را نگه دارند. اما برعکس، کشورهایی که با اندیشه ی بنیادگرایی ملی به پیش رفتند مردم خود را در بهترین رفاه و آرامش نگهداری کردند و مایه ی عزت نفس ایشان شدند. البته آنقدر زیرک بودند که برخلاف هیتلر آرمانهایشان را به روی دیگران نیاورند.
با شناخت و تعریف درست از تاریخ و فرهنگ ایران، روشن است که بنیادگرایی ایرانی نه تنها واپسگرایی و ارتجاع به شمار نمیرود بلکه بهترین گزینه برای آینده ی میهن است. سه ستون استوار این بینش: زرتشت و کورش و فردوسی هستند. در زیرشاخه ها حافظ و خیام و سهروردی راهبر عرفان و فلسفه ایرانی ، در میان پژوهندگان معاصر: حبیب نوبخت و ذبیح بهروز و ابراهیم پورداوود پیشوایان ایران شناسی به شمار میروند.
من به بنیادگرایان ایران دوست پس از اسلام لقب اقلیت ملی داده ام و بایسته میدانم کوششهای شگرف ایشان را باز شناسیم و دریابیم چگونه چراغ میهن پرستی را فروزان نگه داشتند.آگاه باشیم چرا شاه نامه سرایان را میکشتند و به بند میکشیدند. چرا جنبشهای ملی در برابر حکومت عربی شکست میخوردند؟ و البته چرا پس از 14 سده بنیادگرایی ایرانی خاموش نشد؟
.
44- هان ای دل عبرت بین، از دیده نظرکن/ایوان مداین را آیینه عبرت دان
ما بارگه «داد»یم، این رفت ستم بر ما/بر قصر ستمکاران تا خود چه رسد خذلان
گر زادره مکه، توشه است به هر شهری/تو زاد مداین بر، تحفه ز پی شروان
< خاقانی شروانی>
فروزه های فرهنگ و تاریخ ایران آنچنان چشمگیر بود که حتا سراینده ی متعصب و مذهبی مانند خاقانی را به سراییدن قصیده ی بالا وا میدارد. قصیده ای که برای خسروپرویز نیز مینالد، همان کسی که سرآغاز فروپاشی ایران ساسانی را از پاره کردن نامه رسول اسلام به دست او دانسته اند. خيام در نوروز نامه یکی از دلایل دریدن نامه را چنین مینویسد: پيغامبر ص انگشتري به انگشت اندر آورد و نامهها كه فرستادي به هر ناحيتي، به مُهر فرستادي؛ سبب آن بود كه نامة او بي مُهر به پرويز رسيد. پرويز از آن در خشم شد. نامه را برنخواند و بدريد و گفت: < نامة بي مهر چون سر بي كلاه بُوَد و سر بي كلاه انجمن را نشايد>.
ایران سالاری انچنان ریشه ای داشته که مداین بر مکه الویت می یابد و این خاک میهن از دست رفته است که شروان برایش شیون میکند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر